- گندانیده
- بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
معنی گندانیده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بخنده در آورده
بدبو کننده، فاسد کننده
گردش داده حرکت داده، بدور در آورده چرخانده، تغییر داده دیگر گون کرده
بدبو کردن متعفن ساختن، فاسد کردن تباه ساختن: تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هر چه بدهی بگنداند او
بدبو کننده متعفن سازنده، فاسد کننده تباه سازنده
جای داده شده در چیزی
جا داده شده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
بدبوشده، فاسد ساخته
اپراتور، مدیر
رنج داده آزرده
جنبانده
اسم انداییدن اندودن، اندود کننده کاهگل کننده، زراندود کننده
بخنده درآوردن
آنکه کسی را بخنده درآورد
پنداشته، گمان کرده
رنج داده شده، آزرده شده
اندود کننده، کاهگل کننده
کسی که چیزی را در میان چیزی جا بدهد
گردش دهنده، چرخاننده، کنایه از تغییردهنده
سپری، طی شده، گذشته
گردش دادن حرکت دادن: ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم. (سعدی)، بدور در آوردن چرخاندن: بیامد بمانند آهنگران بگرداند رستم عمود گران، تغییر دادن دیگر گون کردن: کاردین و شریعت بدست مجبران نیست تا چنانکه خواهند بگردانند، واژگونه ساختن معکوس کردن: همی تا بگردانی انگشتری جهان را دگرگون شده داوری، ترجمه کردن تفسیر کردن، در ترکیبات بمعنی کردن آید: بیمار گرداندن عاجز گرداندن غافل گرداندن و غیره. یا گرداندن از کسی مری را. آنرا از وی گرفتن: منصور... سفاح را گفت: بشتاب بکار بومسلم و اگر نه این کار از ما بگرداند و هرچ خواهد کردن با این شوکت و عظمت که من از او می بینم... یا گرداندن از چیزی امری را. آنرا از وی دور کردن دفع کردن آن از وی: بتخت و سپاه و بشمشیر و گنج زکشور بگردانم این درد و رنج. یا گرداندن لباس. عوض کردن آن تغییر دادن آن
آنکه میگرداند، محول، مدبر، مقلب
جدا کرده مقطوع
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
جای دادن چیزی را در چیزی یا محلی گنجیدن فرمودن: هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی هنر خویش را بگنجانی. (حافظ)
کسی که چیزی را در چیزی یا محلی جا دهد
جنبانیدن
بگرفتن وا داشته، شعله ور کرده مشتعل ساخته، مقید شده اسیر
بریده، جداشده
بخنده در آورده
گوشه ای در دستگاه نوا