جدول جو
جدول جو

معنی گنجینه - جستجوی لغت در جدول جو

گنجینه
خزانه
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
فرهنگ واژه فارسی سره
گنجینه
جای نگه داشتن چیزهای گرانبها، منسوب به گنج، جای گنج، خزانه
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
فرهنگ فارسی عمید
گنجینه
جای گنج، مخزن، مفتح، مال بسیار و محصول، گنج، خراج، موزه
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
فرهنگ لغت هوشیار
گنجینه
((گَ نِ))
خزانه، جای نگه داری زر و سیم
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنجانه
تصویر گنجانه
ظرفیت
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی بازی ایرانی که اکنون از رواج افتاده است. در این بازی هشت دسته دوازده برگی که نود و شش ورق دارد بکار می رود. هر یک از این دسته های هشتگانه سابقا نامی بترتیب زیر داشت: غلام تاج شمشیر اشرفی (زر سرخ) چنگ برات سکه (زر سفید) قماش. هر دسته 12 برگ داشت دو تا بنام شاه و وزیر و بقیه بشماره یک تا ده شناخته میگردید. برای این بازی دستگاهی مخصوص میساختند و آنرا گنجفه مینامیدند. برگهای نود و شش گانه این دستگاه طوری ساخته میشد که هر یک از آنها بتنهایی شناخته میگردید. امروزه گنجفه دارای 52 برگ است که از چهار دسته بنام: گشنیز خشت دل سرو تشکیل میشود و هر دسته 13 برگ دارد سه تای آنها: شاه: بی بی سرباز و ده تای دیگر از ده خال تا تک خال نام دارد، نام برگهای گنجفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجیده
تصویر گنجیده
جا گرفته در چیزی، جمع شده گرد آمده، راست آمده صادق
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب گنج خداوند خزانه: من او را در مدیحی روستم خواندم همی وین چنین باشد که خوانی گنج نه را گنجبان. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجیده
تصویر گنجیده
جا گرفته، جاشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجینه دار
تصویر گنجینه دار
گنج دار، خزانهدار، نگهبان گنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجینه سنج
تصویر گنجینه سنج
آنکه گنج را بسنجد و ارزش آن را معین کند، ترازویی که با آن گنج را وزن کنند، برای مثال که چندین ترازوی گنجینه سنج / به یک جای چندان ندیده ست گنج (نظامی۶ - ۱۰۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
آنکه گنج را وزن کند و در خزانه نهد: دگر زان مجوسان گنجینه سنج به آتشکده کس نیاکند گنج. (نظامی) یا ترازوی گنجینه سنج. ترازویی که بوسیله آن زر سنجند و در خزانه نهند: که چندین ترازوی گنجینه سنج به یکجای چندان ندیدست گنج. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجینه ساختن
تصویر گنجینه ساختن
گنجینه نهادن، انباشتن توده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجینه داری
تصویر گنجینه داری
عمل و شغل گنجینه دار
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ گنجینه خزینه دار: بسی گنجهای گرانمایه برد بگنجینه داران خسرو سپرد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجینه کردن
تصویر گنجینه کردن
Treasure
دیکشنری فارسی به انگلیسی
खजाना रखना
دیکشنری فارسی به هندی
ধনরত্ন সংগ্রহ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی