جدول جو
جدول جو

معنی سنجیده

سنجیده
وزن شده، اندازه گرفته شده، آزموده
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سنجیده

سنجیده

سنجیده
سخته. موزون. (آنندراج) ، پخته. آزموده. مجرب. ممتحن. جاافتاده. سخته، نیک اندیشیده. نیک سگالیده (سخن یا نکته).
- بسنجیده، سخته. موزون. جاافتاده. پخته:
بسنجیده چون کار هر نیکخو
پسندیده چون مهر هر مهربان.
فرخی.
- معنی سنجیده، از روی اندیشه:
معنی سنجیده را اوقات باید صرف کرد
گر بهایی دارد این یوسف ز نقد فرصت است.
محسن تأثیر (ازآنندراج).
گر سخن گستر ندارد قدر و مقداری چه غم
وزن او ظاهر شود از معنی سنجیده اش.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا

سنجیده

سنجیده
دانا، فهمیده، مطلع
متضاد: نفهم، باوقار، موقر، وزین
متضاد: سبک، جلف، ناموقر، درست، صحیح، موثق
متضاد: ناسنجیده، نسنجیده، حساب شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد