- گمیزنده
- حلال
معنی گمیزنده - جستجوی لغت در جدول جو
- گمیزنده
- شاش کننده ادرار کننده، جمع گمیزندگان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه آمیزد
آمیخته کننده، آمیزش کننده
فرار کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می کند
فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان
شاشیده گمیخته
آنکه آویزد
بخشاینده غفور آمرزگار
ستوری که جفتک زند جفتک زن جفته پران
آنکه بدیگری آموزد آنکه تعلیم دهد معلم، آنکه از دیگری آموزد متعلم
مبارز
آنکه ستیزه کند
جهنده جست و خیز کننده، جفتک زننده
آنکه کسی یا چیزی را برگزیند
جست و خیز کننده، جفتک اندازنده
یاد دهنده، تعلیم دهنده، یاد گیرنده
کسی که دیگری را بر سر کاری بگمارد
کسی که ستیزه کند، جنگجو، لجوج، ناسازگار
کسی که از روی ناز و تکبر راه می رود، خرامنده، برای مثال دلیری کند با من این نادلیر / چو گور گرازنده با شرزه شیر (نظامی۵ - ۸۲۳)
بخشاینده و درگذرنده از گناه بندگان، از صفات خداوند
جست و خیز کننده، برای مثال چو آلیزنده شد در مرغزاری / نباشد بر دلش از باز باری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰) ، اسب یا استر که جست و خیز کند و آلیز بزند
شاشیدن، ادرار کردن، شاشدن، میزیدن، گمیز کردن، شاش زدن، شاریدن، گمیختن، چامیدن، میختن
از روی ناز و تکبر خرامنده: دلیری کند با من آن نا دلیر چو گور گرازنده با شرزه شیر. (نظامی)
ذوب کننده آب کننده: صهر گدازنده پیه، ذوب شونده حل شونده، لاغر شونده کاهش یابنده: ... که کامت بگیتی فرازنده باد، تن دشمنانت گدازنده باد، قابل گداختن ذوب شدنی: و اندر کو ههای وی (ماورا النهر) معدن سیم است وزر سخت بسیار با همه جوهر های گدازنده که از کوه خیزد
آنکه کسی را بکاری بگمارد
انتخاب کننده اختیار کننده
شاشیدن گمیختن
بشاشیدن وادارنده
بشاشیدن واداشتن گمیزیدن فرمودن شاشیدن کنانیدن
پیشاب راه، لولۀ ناقل ادرار از مثانه به خارج که در مردان از آلت مردی رد می شود