جدول جو
جدول جو

معنی گمیزنده - جستجوی لغت در جدول جو

گمیزنده
حلال
تصویری از گمیزنده
تصویر گمیزنده
فرهنگ واژه فارسی سره
گمیزنده
شاش کننده ادرار کننده، جمع گمیزندگان
تصویری از گمیزنده
تصویر گمیزنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمیزنده
تصویر آمیزنده
آنکه آمیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیزنده
تصویر آمیزنده
آمیخته کننده، آمیزش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزنده
تصویر گریزنده
فرار کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می کند
فرهنگ فارسی عمید
فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزیده
تصویر گمیزیده
شاشیده گمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویزنده
تصویر آویزنده
آنکه آویزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرزنده
تصویر آمرزنده
بخشاینده غفور آمرزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلیزنده
تصویر آلیزنده
ستوری که جفتک زند جفتک زن جفته پران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
آنکه بدیگری آموزد آنکه تعلیم دهد معلم، آنکه از دیگری آموزد متعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزنده
تصویر ستیزنده
مبارز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستیزنده
تصویر ستیزنده
آنکه ستیزه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکیزنده
تصویر سکیزنده
جهنده جست و خیز کننده، جفتک زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزیننده
تصویر گزیننده
آنکه کسی یا چیزی را برگزیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکیزنده
تصویر سکیزنده
جست و خیز کننده، جفتک اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
یاد دهنده، تعلیم دهنده، یاد گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمارنده
تصویر گمارنده
کسی که دیگری را بر سر کاری بگمارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیزنده
تصویر ستیزنده
کسی که ستیزه کند، جنگجو، لجوج، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرازنده
تصویر گرازنده
کسی که از روی ناز و تکبر راه می رود، خرامنده، برای مثال دلیری کند با من این نادلیر / چو گور گرازنده با شرزه شیر (نظامی۵ - ۸۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمرزنده
تصویر آمرزنده
بخشاینده و درگذرنده از گناه بندگان، از صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلیزنده
تصویر آلیزنده
جست و خیز کننده، برای مثال چو آلیزنده شد در مرغزاری / نباشد بر دلش از باز باری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)، اسب یا استر که جست و خیز کند و آلیز بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمیزیدن
تصویر گمیزیدن
شاشیدن، ادرار کردن، شاشدن، میزیدن، گمیز کردن، شاش زدن، شاریدن، گمیختن، چامیدن، میختن
فرهنگ فارسی عمید
از روی ناز و تکبر خرامنده: دلیری کند با من آن نا دلیر چو گور گرازنده با شرزه شیر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
ذوب کننده آب کننده: صهر گدازنده پیه، ذوب شونده حل شونده، لاغر شونده کاهش یابنده: ... که کامت بگیتی فرازنده باد، تن دشمنانت گدازنده باد، قابل گداختن ذوب شدنی: و اندر کو ههای وی (ماورا النهر) معدن سیم است وزر سخت بسیار با همه جوهر های گدازنده که از کوه خیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمارنده
تصویر گمارنده
آنکه کسی را بکاری بگمارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزیننده
تصویر گزیننده
انتخاب کننده اختیار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزیدن
تصویر گمیزیدن
شاشیدن گمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزاننده
تصویر گمیزاننده
بشاشیدن وادارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزاندن
تصویر گمیزاندن
بشاشیدن واداشتن گمیزیدن فرمودن شاشیدن کنانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
((زَ دِ))
معلم، کسی که از دیگری می آموزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمرزنده
تصویر آمرزنده
((مُ دِ))
بخشاینده، غفور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گدازنده
تصویر گدازنده
((گُ زَ دِ))
ذوب کننده، آب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمیزیدن
تصویر گمیزیدن
((گُ دَ))
شاش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمیزراه
تصویر گمیزراه
پیشاب راه، لولۀ ناقل ادرار از مثانه به خارج که در مردان از آلت مردی رد می شود
فرهنگ فارسی عمید