از مادۀ ریز و ریزه، تفتیت. خرد کردن. ریزریز کردن. ریزه ریزه کردن. خردمرد کردن. و این کلمه را در سنگ گرده و سنگ مثانه و امثال آن اطبای فارس در کتب بسیار استعمال کرده اند و شباهت غریبی مابین آن و بریزۀ فرانسه هست که معنی همین کلمه است: تفتیت حصاه کلیه، بریزانیدن سنگ گرده. (از یادداشت دهخدا). اندر داروها که سنگ مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خون ’ایل’ چون بیاشامند حصاه مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به ریزانیدن شود
از مادۀ ریز و ریزه، تفتیت. خرد کردن. ریزریز کردن. ریزه ریزه کردن. خردمرد کردن. و این کلمه را در سنگ گرده و سنگ مثانه و امثال آن اطبای فارس در کتب بسیار استعمال کرده اند و شباهت غریبی مابین آن و بریزۀ فرانسه هست که معنی همین کلمه است: تفتیت حصاه کلیه، بریزانیدن سنگ گرده. (از یادداشت دهخدا). اندر داروها که سنگ مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خون ’ایل’ چون بیاشامند حصاه مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به ریزانیدن شود
به معنی گیراندن. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن. (ناظم الاطباء) : چون از طایفۀ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانۀ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ نظام). - درگیرانیدن،گیرانیدن. رجوع به گیرانیدن شود. - ، به اشتعال درآوردن و شعله ور ساختن، چون درگیرانیدن زغال و آتش: درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بودخمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکره الاولیای عطار). رجوع به گیراندن شود
به معنی گیراندن. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن. (ناظم الاطباء) : چون از طایفۀ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانۀ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ نظام). - درگیرانیدن،گیرانیدن. رجوع به گیرانیدن شود. - ، به اشتعال درآوردن و شعله ور ساختن، چون درگیرانیدن زغال و آتش: درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بودخمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکره الاولیای عطار). رجوع به گیراندن شود
میراندن. سبب مردن شدن و کشتن. (ناظم الاطباء). تمویت. توفی (ت و ف فی) . (منتهی الارب). توفی اﷲ تعالی، یعنی روح او را قبض کرد و میرانید خدای تعالی کسی را. (یادداشت مؤلف). اصعاق. (المصادر زوزنی). تمییت. (منتهی الارب). اماته. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (منتهی الارب). افاضه. افاده. تقتیل. تهلیک. استهلاک. اهلاک. (منتهی الارب) : بحق اشهدان لااله الااﷲ چنان بمیران کاین قول بر زبان رانم. سوزنی. ، از میان بردن. نابود کردن. از بین بردن: حس را ببرد و قوت را بمیراند و از همه کارها و حرکت ها باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تعذیب کردن. (ناظم الاطباء). خاموش کردن. خاموش ساختن. کشتن چنانکه آتش را
میراندن. سبب مردن شدن و کشتن. (ناظم الاطباء). تمویت. توفی (ت َ وَ ف فی) . (منتهی الارب). توفی اﷲ تعالی، یعنی روح او را قبض کرد و میرانید خدای تعالی کسی را. (یادداشت مؤلف). اصعاق. (المصادر زوزنی). تمییت. (منتهی الارب). اماته. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (منتهی الارب). افاضه. افاده. تقتیل. تهلیک. استهلاک. اهلاک. (منتهی الارب) : بحق اشهدان لااله الااﷲ چنان بمیران کاین قول بر زبان رانم. سوزنی. ، از میان بردن. نابود کردن. از بین بردن: حس را ببرد و قوت را بمیراند و از همه کارها و حرکت ها باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تعذیب کردن. (ناظم الاطباء). خاموش کردن. خاموش ساختن. کشتن چنانکه آتش را
فرار دادن. تهریب. (منتهی الارب). رهانیدن: در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایۀ او او را بگریزانید و به اصطخر پارس برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). در شهر بیت المقدس غار ابراهیم علیه السلام است که مادرش از نمرود آنجا گریزانید، و اندر آنجا بزرگ شد. (مجمل التواریخ والقصص) ، نجات دادن مال التجاره و غیره از گمرک از راه غیرمسلوک برای ندادن باج و مالیات گمرکی. رجوع به گریزاندن شود
فرار دادن. تهریب. (منتهی الارب). رهانیدن: در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایۀ او او را بگریزانید و به اصطخر پارس برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). در شهر بیت المقدس غار ابراهیم علیه السلام است که مادرش از نمرود آنجا گریزانید، و اندر آنجا بزرگ شد. (مجمل التواریخ والقصص) ، نجات دادن مال التجاره و غیره از گمرک از راه غیرمسلوک برای ندادن باج و مالیات گمرکی. رجوع به گریزاندن شود