جدول جو
جدول جو

معنی گمیزانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

گمیزانیدن
(دَ)
گمیزیدن فرمودن. شاشیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گمیزانیدن
بشاشیدن واداشتن گمیزیدن فرمودن شاشیدن کنانیدن
تصویری از گمیزانیدن
تصویر گمیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گمیزیدن
تصویر گمیزیدن
شاشیدن، ادرار کردن، شاشدن، میزیدن، گمیز کردن، شاش زدن، شاریدن، گمیختن، چامیدن، میختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمانیدن
تصویر گمانیدن
گمان کردن، اندیشیدن، خیال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیزانیدن
تصویر خیزانیدن
خیز دادن، جهاندن، کسی را از زمین بلند کردن و به حالت ایستاده درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزاندن
تصویر گریزاندن
فراری دادن، اسباب فرار کسی را فراهم ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ گَ دی دَ)
لیزاندن. لیز دادن. به حرکت آوردن چیزی در سطحی لیز و لغزان. سراندن. شخشانیدن
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ / خُ دَ)
خیزیدن کنانیدن. برخاستن فرمودن. (ناظم الاطباء). بخاستن داشتن. (یادداشت مؤلف).
- بخیزانیدن، خیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). الازلاق. بخیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
- برخیزانیدن، خیزانیدن.
، برپای کردن. راست کردن. (یادداشت مؤلف). قائم کردن. بحال قیام درآوردن
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ)
ریزاندن. (ناظم الاطباء). ریختن به معنی متعدی: داءالثعلب موی سر بریزاند. (یادداشت مؤلف) : سح، ریزانیدن آب. سکب، ریزانیدن آب. (تاج المصادر بیهقی) : اگر سوزان و تیز بودی موی را بریزانیدی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ریزه ریزه کردن: ریزانیدن حصاه و بریزانیدن حصاه، ریزریز کردن آن. تفتیت آن: این دارو سنگ گرده بریزاند. (یادداشت مؤلف) ، ریختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریزاندن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ شُ دَ)
ورزانیدن. ورز دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرز و حاشیۀ مربوط به آن شود
لغت نامه دهخدا
(مو یَ / یِ کَ دَ)
فرار دادن، رهانیدن مال التجاره از باج و گمرک از راهی غیرمسلوک تا باج ندهد. قاچاق کردن. رجوع به گریزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
گریستن کنانیدن. (ناظم الاطباء). به گریه آوردن. گریاندن. ابتکاء. (زوزنی). استبکاء. (منتهی الارب). ابکاء. (ترجمان القرآن). رجوع به گریاندن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رُ کَ دَ)
آموزاندن. تعلیم. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو تَ)
گداختن چیزی را. آب کردن. تذویب. اذابه. (زوزنی) (منتهی الارب) : الصهر، چربش گدازانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(مَ شُ دَ)
رجوع به گمیزاندن و گمیزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از مادۀ ریز و ریزه، تفتیت. خرد کردن. ریزریز کردن. ریزه ریزه کردن. خردمرد کردن. و این کلمه را در سنگ گرده و سنگ مثانه و امثال آن اطبای فارس در کتب بسیار استعمال کرده اند و شباهت غریبی مابین آن و بریزۀ فرانسه هست که معنی همین کلمه است: تفتیت حصاه کلیه، بریزانیدن سنگ گرده. (از یادداشت دهخدا). اندر داروها که سنگ مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خون ’ایل’ چون بیاشامند حصاه مثانه بریزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به ریزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ شُ دَ)
خود رابه گویایی درآوردن: تمسلم، مسلمان گویانیدن. (ازمنتهی الارب) ، تکلف در گویندگی کردن
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
به معنی گیراندن. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن. (ناظم الاطباء) : چون از طایفۀ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانۀ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ نظام).
- درگیرانیدن،گیرانیدن. رجوع به گیرانیدن شود.
- ، به اشتعال درآوردن و شعله ور ساختن، چون درگیرانیدن زغال و آتش: درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بودخمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکره الاولیای عطار). رجوع به گیراندن شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
میراندن. سبب مردن شدن و کشتن. (ناظم الاطباء). تمویت. توفی (ت و ف فی) . (منتهی الارب). توفی اﷲ تعالی، یعنی روح او را قبض کرد و میرانید خدای تعالی کسی را. (یادداشت مؤلف). اصعاق. (المصادر زوزنی). تمییت. (منتهی الارب). اماته. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (منتهی الارب). افاضه. افاده. تقتیل. تهلیک. استهلاک. اهلاک. (منتهی الارب) :
بحق اشهدان لااله الااﷲ
چنان بمیران کاین قول بر زبان رانم.
سوزنی.
، از میان بردن. نابود کردن. از بین بردن: حس را ببرد و قوت را بمیراند و از همه کارها و حرکت ها باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تعذیب کردن. (ناظم الاطباء). خاموش کردن. خاموش ساختن. کشتن چنانکه آتش را
لغت نامه دهخدا
(خَورْ / خُرْ دَ)
گمیزانیدن. رجوع به گمیزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ دَ)
برشته کنانیدن و بریان کنانیدن و برشته کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). بریان کنانیدن. (آنندراج). رجوع به میچودن شود
لغت نامه دهخدا
(مَهْگِ رِ تَ)
فرار دادن. تهریب. (منتهی الارب). رهانیدن: در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایۀ او او را بگریزانید و به اصطخر پارس برد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). در شهر بیت المقدس غار ابراهیم علیه السلام است که مادرش از نمرود آنجا گریزانید، و اندر آنجا بزرگ شد. (مجمل التواریخ والقصص) ، نجات دادن مال التجاره و غیره از گمرک از راه غیرمسلوک برای ندادن باج و مالیات گمرکی. رجوع به گریزاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
رجوع به گمیزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ دَ)
مرکّب از: بیز + انیدن، به بیختن داشتن. (یادداشت مؤلف)، رجوع به بیختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیزانیدن
تصویر لیزانیدن
حرکت دادن چیزی در سطحی لغزان سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویانیدن
تصویر گویانیدن
بگفتن وا داشتن، نامیده شدن: تمسلم مسلمان گویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرانیدن
تصویر گیرانیدن
گیراندن: او را گیرانیدند و بفضیحت تمام بقلعه استخر فرستادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریانیدن
تصویر گریانیدن
وادار بگریه کردن بگریه انداخت ابکا
فرهنگ لغت هوشیار
جهاندن بجست وا داشتن، از زمین بلند کردن و سر پا نگاهداشتن کسی را، لغزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزاننده
تصویر گمیزاننده
بشاشیدن وادارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدازانیدن
تصویر گدازانیدن
گداختن ذوب کردن آب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموزانیدن
تصویر آموزانیدن
تعلیم دادن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزاندن
تصویر گمیزاندن
بشاشیدن واداشتن گمیزیدن فرمودن شاشیدن کنانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گریزاندن: 1 در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایه او او را بگریزانید و باصطخر پارس برد، گریزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
فرار دادن، قاچاقی مال التجاره را بجایی بردن تا حقوق گمرکی و عوارض را ندهند
فرهنگ لغت هوشیار