چیزی که از نظر انسان دور و ناپیدا شده باشد، پنهان، ناپیدا، ناپدید، مفقود، کسی که به بیراهه رفته باشد گم شدن: ناپدید شدن، از راه خود منحرف شدن، به بیراهه افتادن گم کردن: مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن گم گشتن: گم شدن، ناپدید شدن
چیزی که از نظر انسان دور و ناپیدا شده باشد، پنهان، ناپیدا، ناپدید، مفقود، کسی که به بیراهه رفته باشد گُم شدن: ناپدید شدن، از راه خود منحرف شدن، به بیراهه افتادن گُم کردن: مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن گُم گشتن: گم شدن، ناپدید شدن
جسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره به دست می آید و وقتی آن را در آب خمیر کنند به زودی سفت و محکم می شود و خود را می گیرد غالباً برای سفید کردن اتاق ها و قالب گیری و مجسمه سازی به کار می رود، گرچ
جسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره به دست می آید و وقتی آن را در آب خمیر کنند به زودی سفت و محکم می شود و خود را می گیرد غالباً برای سفید کردن اتاق ها و قالب گیری و مجسمه سازی به کار می رود، گِرَچ
گچ، جسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره به دست می آید و وقتی آن را در آب خمیر کنند به زودی سفت و محکم می شود و خود را می گیرد غالباً برای سفید کردن اتاق ها و قالب گیری و مجسمه سازی به کار می رود،
گَچ، جسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره به دست می آید و وقتی آن را در آب خمیر کنند به زودی سفت و محکم می شود و خود را می گیرد غالباً برای سفید کردن اتاق ها و قالب گیری و مجسمه سازی به کار می رود،
تری بود که از سنگ یا از جای نم برآید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). نم باشد. (لغت فرس) (صحاح الفرس). پالایش آب و زه آب. (اوبهی). رطوبت. (رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). نم. (اوبهی) (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). رطوبت اندک. (برهان قاطع) : سنگ بی نمچ و آب بی زایش همچو نادان بود به آرایش. عنصری (از لغت فرس). بدان رسیده ایادی شیخ ابواسحاق که چشم ابر بود دایم از صبا پرنمچ. شمس فخری
تری بود که از سنگ یا از جای نم برآید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). نم باشد. (لغت فرس) (صحاح الفرس). پالایش آب و زه آب. (اوبهی). رطوبت. (رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). نم. (اوبهی) (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). رطوبت اندک. (برهان قاطع) : سنگ بی نمچ و آب بی زایش همچو نادان بود به آرایش. عنصری (از لغت فرس). بدان رسیده ایادی شیخ ابواسحاق که چشم ابر بود دایم از صبا پرنمچ. شمس فخری
دهی است از بخش ساردوئیۀشهرستان جیرفت، در 3هزارگزی شمال ساردوئیه واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین ده از طایفۀ مهنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش ساردوئیۀشهرستان جیرفت، در 3هزارگزی شمال ساردوئیه واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین ده از طایفۀ مهنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
شوشه، یعنی پارچه و قاش خربزه و هندوانه و غیره، گرچ بالفتح، شکاف گریبان و گرته و پیراهن. (غیاث اللغات) در سیرا این نام را به زالزالک وحشی دهند. گویج. یمیشان گلوی. (الفاظ الادویه ص 232)
شوشه، یعنی پارچه و قاش خربزه و هندوانه و غیره، گرچ بالفتح، شکاف گریبان و گرته و پیراهن. (غیاث اللغات) در سیرا این نام را به زالزالک وحشی دهند. گویج. یمیشان گلوی. (الفاظ الادویه ص 232)
مازندرانی گرچ. (فرهنگ نظام). گیلکی نیز گرچ. (حاشیۀ برهان چ معین). گچ را گویند که بدان عمارت سازند و خانه سفید کنند و ترکان نیز به همین لفظ خوانند: منصور بفرمود تا آن کوشک (کوشک سپید مردین را) بازشکافتند و خشت پخته و گرچ به کشتی همی آوردند. (مجمل التواریخ و القصص). ناید از خاک و گچ و سنگ اینچنین طاقی مگر خاکش از مشک و گرچ کافور و سنگش گوهر است. ابن یمین (از جهانگیری). به هم در بپیوست فرزانه سنگ در آنجا نبود از گرچ بوی و رنگ. حکیم زجاجی (از آنندراج)
مازندرانی گرچ. (فرهنگ نظام). گیلکی نیز گرچ. (حاشیۀ برهان چ معین). گچ را گویند که بدان عمارت سازند و خانه سفید کنند و ترکان نیز به همین لفظ خوانند: منصور بفرمود تا آن کوشک (کوشک سپید مردین را) بازشکافتند و خشت پخته و گرچ به کشتی همی آوردند. (مجمل التواریخ و القصص). ناید از خاک و گچ و سنگ اینچنین طاقی مگر خاکش از مشک و گرچ کافور و سنگش گوهر است. ابن یمین (از جهانگیری). به هم در بپیوست فرزانه سنگ در آنجا نبود از گرچ بوی و رنگ. حکیم زجاجی (از آنندراج)
دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد، واقع در شهرستان سبزوار، در 6 هزارگزی جنوب باختری ششتمد و 6 هزارگزی جنوب مالرو عمومی طرزق به استاج، کوهستانی، سردسیر، دارای 478 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه و میوجات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد، واقع در شهرستان سبزوار، در 6 هزارگزی جنوب باختری ششتمد و 6 هزارگزی جنوب مالرو عمومی طرزق به استاج، کوهستانی، سردسیر، دارای 478 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه و میوجات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 19000گزی شمال باختری کرمانشاه و جنوب راه شوسۀ روانسر کنار رود خانه قره سو واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از رود خانه قره سو و سراب سیونان تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی، برنج، قلمۀ درختان، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 19000گزی شمال باختری کرمانشاه و جنوب راه شوسۀ روانسر کنار رود خانه قره سو واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از رود خانه قره سو و سراب سیونان تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی، برنج، قلمۀ درختان، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در32 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 10هزارگزی باخترراه شوسۀ شاه زند به ازنا واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 482 نفر است. آب آن از قنات و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در32 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 10هزارگزی باخترراه شوسۀ شاه زند به ازنا واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 482 نفر است. آب آن از قنات و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مرغی باشدسرخ رنگ و بزرگ شبیه به عقاب و بعضی گویند شکره است و آن پرنده ای باشد شکاری کوچکتر از باشه. (برهان). شکره و باز شکاری. (ناظم الاطباء). رجوع به زمج شود
مرغی باشدسرخ رنگ و بزرگ شبیه به عقاب و بعضی گویند شکره است و آن پرنده ای باشد شکاری کوچکتر از باشه. (برهان). شکره و باز شکاری. (ناظم الاطباء). رجوع به زمج شود
نام رستنیی باشد مانند رازیانه و آنرا گوسفند و شتر و دواب خورند و بعربی قزاح گویند. (برهان) نوعی از ماهی باشد و معرب آن جمه است و عربان به همین لفظ خوانند. (برهان)
نام رستنیی باشد مانند رازیانه و آنرا گوسفند و شتر و دواب خورند و بعربی قزاح گویند. (برهان) نوعی از ماهی باشد و معرب آن جُمه است و عربان به همین لفظ خوانند. (برهان)
آنکه مغزش درست کار نکند پریشان حواس پراکنده خاطر سرگشته متحیر: گفتگو بسیار گشت و خلق گیج در سرو پایان این چرخ بسیج. (مثنوی)، احمق ابله خل، خودستای معجب: اژد ها یک لقمه کرد آن گیج را سهل باشد خون خوری حجیج را. (مثنوی)
آنکه مغزش درست کار نکند پریشان حواس پراکنده خاطر سرگشته متحیر: گفتگو بسیار گشت و خلق گیج در سرو پایان این چرخ بسیج. (مثنوی)، احمق ابله خل، خودستای معجب: اژد ها یک لقمه کرد آن گیج را سهل باشد خون خوری حجیج را. (مثنوی)