جدول جو
جدول جو

معنی گم

گم
چیزی که از نظر انسان دور و ناپیدا شده باشد، پنهان، ناپیدا، ناپدید، مفقود، کسی که به بیراهه رفته باشد
گم شدن: ناپدید شدن، از راه خود منحرف شدن، به بیراهه افتادن
گم کردن: مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
گم گشتن: گم شدن، ناپدید شدن
تصویری از گم
تصویر گم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گم

گم

گم
گیلکی گوم. مفقود. غایب و ناپدید. آواره. سرگشته (بابودن و شدن و کردن و گشتن صرف شود). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مفقود. (آنندراج). گمراه:
گمراه گشته ای ز پس رهبران کور
گم نیست راه راست ولیکن تو خود گمی.
ناصرخسرو.
شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو
زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی.
سوزنی.
عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گم است که را رهبری کند.
سعدی (گلستان).
چه شبها نشستم درین فکر گم
که دهشت گرفت آستینم که قم.
سعدی (بوستان).
گنهکارتر چیز مردم بود
که از کین و آزش خرد گم بود
کجا هفت دریا عدم مردم است
که در قطرۀ هستی خود گم است.
امیرخسرو.
و رجوع به گم شدن و گم کردن شود، خَله. هرزه. یافه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا