- گلوبند
- زیوری که زنان به گردن خود می بندند، آنچه برای زینت به گردن ببندند، گردن بند
معنی گلوبند - جستجوی لغت در جدول جو
- گلوبند
- گردن بند
- گلوبند ((~. بَ))
- گردن بند، سینه ریز، دستمال گردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرخور، شکم پرست، بسیار خوار
کسی که تابع حلق و شکم خود باشد بسیارخوار شکمخواره
پرخوری، شکم پرستی، برای مثال ز ده گونه ریچال و ده گونه وا / گلوبندگی هر یکی را سزا (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۲۸۳)
باغبان، گل پیرا، نوعی پارچۀ گل دار
واحد زراعتی، کسی که یک جفت گاو داشته باشد و با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند، صاحب گاو
آنچه به رسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند، چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آن ها که به نخ کشیده باشند، برای مثال خواجۀ ما ز بهر گنده پسر / کرد از خایۀ شتر گلوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
مرسله را گویند، یعنی هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بجائی فرستند
باغبان: همچو گلبندی که تا افتد گلی بندد بجا داغ دیگر می نهم یک داغ چون بهتر کنم. (نظام دست غیب)، نوعی پارچه ابریشمین رنگین
((گَ وَ))
فرهنگ فارسی معین
گلوبند، هر چیز که به طریق تحفه و هدیه به کسی فرستند، مرسله، گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آن را به هدیه فرستند
آنژین
آنکه استخوان شکسته و از جای بر آمده را بهم پیوندد شکسته بند
دستار عمامه، کمربند شال کمر
جامه رقصان را گویند، چهل بند و نوعی جامه مخصوص رقاصان که از پارچه های مختلف گونه گون سازند
عهد، زمان، وقت، هنگام
دشمن بند، اسیرکنندۀ دشمنان
هر ماده ای که در آن قند وجود دارد
آنکه بدنی لطیف و زیبا مانند گل دارد
آنکه پهلوانان را به بند کشد، دلیر، شجاع
رشته یا نواری که زنان با آن گیسوان خود را می بندند، توری کیسه مانند که زنان موهای عقب سر خود را در آن جمع می کنند
آنکه دیو را ببندد و دربند کند، لقب تهمورث پادشاه سوم پیشدادی
تسخیر و منقاد کننده دشمن که دشمن را به بند آرد
بزرگ بندگان معتر غلامان
آنکه اجازه دارد با پرداخت حقی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند، شخصی که واسطه میان مالک و زارع است و چند بنه را بعنوان یک واحد زراعتی اداره میکند (در تهران مستعمل است)
در منافعی نا مشروع با هم شریک بودن
گلوبند، هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بکسی فرستند مرسله، گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آنرا بهدیه فرستند
ماده ای که در آن قند وجود دارد
نفس گیرنده و فشار دهنده گلو
هر یک از سلولهای موجود در خون جانوران که بدو نوع گلبول های قرمز و سفید موجودند. گلبول های قرمز خصوصا در خون جانوران دارای ماده آهن موسوم به هموگلوبین میباشند. در خون انسان در هر میلیمتر مکعب در حدود 5 میلیون گلبول قرمز وجود دارد. گلبولهای سفید خون بمنزله سربازان و مدافعان خون بدن میباشند و در خون اسنان در هر میلیمتر مکعب در حدود، 7000 گلبول سفید موجود است که برخی از آنها حاوی چند هسته و برخی دارای یک هسته میباشند (گلبولهای قرمز فاقد هسته اند)، غیر از گلبولها در خون ذرات ریزی بنام پلاکت ها موجودند
آنکه بدنش همچون گل لطیف و نازک است محبوب، نوعی قماش ابریشمی معمول هندوستان مانند تافته که قماش دو رنگ است (مثلا سرخی که بسیاهی زند) : هوایش کار پوشش مختصر کرد چو گلبن گل بدن باید ببر کرد. (میر یحیی شیرازی)
نوعی مربا که از برگهای گل سرخ و شکر (یا قند) در آفتاب پرورش دهند و آن بمنظور تقویت و لینت مزاج تجویز میشده گلشکر گلنگبین: قرص لیموی و گوارشت لطیف عنبر گلشکر باشد و گلقند و شراب دینار. (بسحاق اطعمه)، (استعاره) لب معشوق: طرب فزایی گلقند نکته پردازش سرور مرغ چمن بر پر مگس بندد. (ملاطغرا)