ابراهیم... شیخ ابراهیم بن محمد بن ابراهیم. یکی از مشایخ دبیران طریقت صوفیه از مردم آذربایجان بود که بسال 940 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. رجوع به ابراهیم گلشنی شود
ابراهیم... شیخ ابراهیم بن محمد بن ابراهیم. یکی از مشایخ دبیران طریقت صوفیه از مردم آذربایجان بود که بسال 940 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. رجوع به ابراهیم گلشنی شود
ابن معصوم وی را از عارفان و سالکان صافی میشمرد و گوید: بدین سبب به صوفی ملقب شده است. او را در ادب پایگاهی است، ولی شعرش متوسط است از آنجمله او را ابیاتی است درباره شیخ محی الدین عربی که گلشنی ملازم طریقت او بوده است: امولای محی الدین انت الذی بدت علومک فی الاّفاق کالغیث مذهما کشفت معانی کل علم مکتم و اوضحت بالتحقیق ما کان مبهما. رجوع به سلافه العصر ص 396 شود
ابن معصوم وی را از عارفان و سالکان صافی میشمرد و گوید: بدین سبب به صوفی ملقب شده است. او را در ادب پایگاهی است، ولی شعرش متوسط است از آنجمله او را ابیاتی است درباره شیخ محی الدین عربی که گلشنی ملازم طریقت او بوده است: امولای محی الدین انت الذی بدت علومک فی الاَّفاق کالغیث مذهما کشفت معانی کل علم مکتم و اوضحت بالتحقیق ما کان مبهما. رجوع به سلافه العصر ص 396 شود
طایفه ای از طوایف قشقائی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 81). برخی از آنها در دهات خضرک و مرودشت ده نشین گشته اند و محل ییلاق و قشلاق آنها بلوک آباده و طشک است و معیشت این جماعت از زراعت و راهزنی است
طایفه ای از طوایف قشقائی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 81). برخی از آنها در دهات خضرک و مرودشت ده نشین گشته اند و محل ییلاق و قشلاق آنها بلوک آباده و طشک است و معیشت این جماعت از زراعت و راهزنی است
محمدعلی. نام پدر قاآنی بود که به گلشن تخلص میکرد و اصلش از ایل زنگنۀ کرمانشاه بود. مدتی در اصفهان و شیراز بسر برد. در عروض و قافیه تتبعی داشت در ایام مشیب او که زمان شباب مؤلف بود مکرر در شیراز صحبتش دست میداد. مردی قانع، درویش مشرب و متوسطالطبع بود. بزرگان عهد رعایتش لازم میشمردند و سیاق اشعارش پسندیده فصحای زمان بیفتاد. پسران قابل از او ماندند که یکی از آنها جناب میرزا حبیب الله ، متخلص به قاآنی رحمه الله بود و از فحول فضلای شعرای معاصرین گردید. او راست: دلم دارد تمنای وصالش دریغا از تمنای محالش به بالینم میاریدش دم نزع مباد از مردنم گیرد ملالش و نیز از اوست: شده تابش ز زلف از تاب زلفی پریشانی بجمع لشکری بین ز ناز آن خون که مردم را به دل کرد کنون بر عارض از چشم ترش بین. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 422). و رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ص 216 شود
محمدعلی. نام پدر قاآنی بود که به گلشن تخلص میکرد و اصلش از ایل زنگنۀ کرمانشاه بود. مدتی در اصفهان و شیراز بسر برد. در عروض و قافیه تتبعی داشت در ایام مشیب او که زمان شباب مؤلف بود مکرر در شیراز صحبتش دست میداد. مردی قانع، درویش مشرب و متوسطالطبع بود. بزرگان عهد رعایتش لازم میشمردند و سیاق اشعارش پسندیده فصحای زمان بیفتاد. پسران قابل از او ماندند که یکی از آنها جناب میرزا حبیب الله ، متخلص به قاآنی رحمه الله بود و از فحول فضلای شعرای معاصرین گردید. او راست: دلم دارد تمنای وصالش دریغا از تمنای محالش به بالینم میاریدش دم نزع مباد از مردنم گیرد ملالش و نیز از اوست: شده تابش ز زلف از تاب زلفی پریشانی بجمع لشکری بین ز ناز آن خون که مردم را به دل کرد کنون بر عارض از چشم ترش بین. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 422). و رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ص 216 شود
دهی است از دهستان شهردیران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 30هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 10هزارگزی شمال باختری مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 400 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شهردیران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 30هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 10هزارگزی شمال باختری مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 400 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
جای گل و این مرکب است از گل و شن که کلمه نسبت است. (غیاث) (آنندراج). مرادف گلستان. (آنندراج). گلزار. (صحاح الفرس) : نبید روشن چو ابر بهمن بنزد گلشن چرا نباری. رودکی. سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن. کسایی. با نعرۀ اسبان چه کنم لحن مغنی با نوفۀ گردان چه کنم مجلس و گلشن ؟ ابوابراهیم اسماعیل بن منصور. کز این بگذری شهر بینی فراخ همه گلشن و باغ و میدان و کاخ. فردوسی. لاجرم دشمنان به زندانند خواجه شادان به طارم و گلشن. فرخی. فروبارید بارانی به گردون چنانچون برگ گل بارد به گلشن. منوچهری. با ملک چه کار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار. منوچهری. از گلشن استادم به دیوان آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). گر تنم از گلشن دور است، من از دل پر حکمت در گلشنم. ناصرخسرو. گلخن با دانا گلشن شود گلشن با بیخردان گلخن است. ناصرخسرو. گل بی خار اندر گلشن دهر به چشم تیزبین کی میتوان دید. مسعودسعد. گر ز گلشن ها براند ما به گلخنها رویم یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشن است. سنایی. شاها ز گل باغ جلال تو که بشکفت شد گلشن نیلوفری از عطر چو گلزار. سیدحسن غزنوی (دیوان ص 73). در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف دود از سموم غصه به گلشن درآورم. خاقانی. هر صبح سر ز گلشن سودا برآورم وز صور آه بر فلک آوابرآورم. خاقانی. در آن گلشن چو سرو آزاد می باش چو شاخ میوۀ تر شاد می باش. نظامی. طوافی زد در آن فیروزه گلشن میان گلشن آبی دید روشن. نظامی. چو آن گلشن که می جویم نخواهد یافت کس هرگز ره عطار را زین غم بجز گلخن نمیدانم. عطار (دیوان ص 420). هوای باغ جهان را چو بلبلی بودم که بود گلشن صدر تو آشیانۀ من. سیف اسفرنگ. بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود. حافظ. محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد از گلشن زمانه که بوی وفا شنید؟ حافظ. خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم دل از پی نظر آید بسوی روزن باز. حافظ. در گلشن زمانه اگر گل نمیشوی خود خار هم مباش خدا را گیاه باش. محیط قمی. ، خانه. (صحاح الفرس) : نشستند در گلشن زرنگار بزرگان پرمایه با شهریار. فردوسی. چنان بد که در گلشن زرنگار همی خورد روزی می خوشگوار. فردوسی. بسازید در گلشن زرنگار یکی بزم خرم تر از نوبهار. اسدی (گرشاسب نامه). گلشن چو کرد مرد در او کاه دود گلخن شود ز دود سیه گلشنش. ناصرخسرو. دلش میداد گفت ای شمع گلشن چراغ دیده و مهتاب روشن. نظامی
جای گل و این مرکب است از گل و شن که کلمه نسبت است. (غیاث) (آنندراج). مرادف گلستان. (آنندراج). گلزار. (صحاح الفرس) : نبید روشن چو ابر بهمن بنزد گلشن چرا نباری. رودکی. سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمن. کسایی. با نعرۀ اسبان چه کنم لحن مغنی با نوفۀ گردان چه کنم مجلس و گلشن ؟ ابوابراهیم اسماعیل بن منصور. کز این بگذری شهر بینی فراخ همه گلشن و باغ و میدان و کاخ. فردوسی. لاجرم دشمنان به زندانند خواجه شادان به طارم و گلشن. فرخی. فروبارید بارانی به گردون چنانچون برگ گل بارد به گلشن. منوچهری. با ملک چه کار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار. منوچهری. از گلشن استادم به دیوان آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). گر تنم از گلشن دور است، من از دل پر حکمت در گلشنم. ناصرخسرو. گلخن با دانا گلشن شود گلشن با بیخردان گلخن است. ناصرخسرو. گل بی خار اندر گلشن دهر به چشم تیزبین کی میتوان دید. مسعودسعد. گر ز گلشن ها براند ما به گلخنها رویم یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشن است. سنایی. شاها ز گل باغ جلال تو که بشکفت شد گلشن نیلوفری از عطر چو گلزار. سیدحسن غزنوی (دیوان ص 73). در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف دود از سموم غصه به گلشن درآورم. خاقانی. هر صبح سر ز گلشن سودا برآورم وز صور آه بر فلک آوابرآورم. خاقانی. در آن گلشن چو سرو آزاد می باش چو شاخ میوۀ تر شاد می باش. نظامی. طوافی زد در آن فیروزه گلشن میان گلشن آبی دید روشن. نظامی. چو آن گلشن که می جویم نخواهد یافت کس هرگز ره عطار را زین غم بجز گلخن نمیدانم. عطار (دیوان ص 420). هوای باغ جهان را چو بلبلی بودم که بود گلشن صدر تو آشیانۀ من. سیف اسفرنگ. بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود. حافظ. محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد از گلشن زمانه که بوی وفا شنید؟ حافظ. خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم دل از پی نظر آید بسوی روزن باز. حافظ. در گلشن زمانه اگر گل نمیشوی خود خار هم مباش خدا را گیاه باش. محیط قمی. ، خانه. (صحاح الفرس) : نشستند در گلشن زرنگار بزرگان پرمایه با شهریار. فردوسی. چنان بد که در گلشن زرنگار همی خورد روزی می خوشگوار. فردوسی. بسازید در گلشن زرنگار یکی بزم خرم تر از نوبهار. اسدی (گرشاسب نامه). گلشن چو کرد مرد در او کاه دود گلخن شود ز دود سیه گلشنش. ناصرخسرو. دلش میداد گفت ای شمع گلشن چراغ دیده و مهتاب روشن. نظامی
مرکّب از: گشن + ی پسوند، حاصل مصدر، اسم معنی، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رفتن جانور نر باشد بر بالای ماده، یعنی جفت شدن حیوانات با هم. (برهان)، جفتی نر با ماده. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، گشنی درخت، یعنی چیزی از درخت خرمای نر به درخت خرمای ماده دادن. گویند یکسال حضرت رسالت صلوات اﷲ علیه از گشنی درختان منع فرمود در آن سال درختان بار نگرفتند، به عرض رسول رسانیدند که امسال درختان بارور نشدند. حضرت فرمود: انتم اعلم بامور دنیاکم. بعد از آن معتاد همه سال رابجا آوردند. (برهان)، بارور کردن درخت خرما. (غیاث) (آنندراج)، افشاندگی گرد خرمابن نر بر خرمابن ماده. (ناظم الاطباء) ، انبوهی. پرپشتی. بسیاری و انبوهی و گنجان از هر چیزی. (غیاث) : جعدی سیاه دارد کزگشنی پنهان شود بدو در سرخاره. رودکی
مُرَکَّب اَز: گشن + ی پسوند، حاصل مصدر، اسم معنی، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رفتن جانور نر باشد بر بالای ماده، یعنی جفت شدن حیوانات با هم. (برهان)، جفتی نر با ماده. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، گشنی درخت، یعنی چیزی از درخت خرمای نر به درخت خرمای ماده دادن. گویند یکسال حضرت رسالت صلوات اﷲ علیه از گشنی درختان منع فرمود در آن سال درختان بار نگرفتند، به عرض رسول رسانیدند که امسال درختان بارور نشدند. حضرت فرمود: انتم اعلم بامور دنیاکم. بعد از آن معتاد همه سال رابجا آوردند. (برهان)، بارور کردن درخت خرما. (غیاث) (آنندراج)، افشاندگی گرد خرمابن نر بر خرمابن ماده. (ناظم الاطباء) ، انبوهی. پرپشتی. بسیاری و انبوهی و گنجان از هر چیزی. (غیاث) : جعدی سیاه دارد کزگشنی پنهان شود بدو در سرخاره. رودکی
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 26هزارگزی شمال خاور برازجان. هوای آن معتدل و دارای 109 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بادام است. شغل اهالی زراعت، باغداری، قالی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 26هزارگزی شمال خاور برازجان. هوای آن معتدل و دارای 109 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بادام است. شغل اهالی زراعت، باغداری، قالی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یکی از مشایخ و پیران طریقت صوفیه. از مردم آذربایجان. مولد او اواسط قرن نهم هجریست. در زمان شاه اسماعیل صفوی از تبریز به مصر هجرت کرده و بقاهره در قبهالمصطفی اقامت گزیده است. آنگاه که سلطان سلیم مصر را تسخیر کرد ابراهیم را حرمت داشت و زمین مقابل مؤیدیه را به وی بخشید و ابراهیم تکیۀ خویش را بدانجا بنا کرد. در مجالس وعظ و تذکیر او ازدحام عام فوق تصور بود. در 935 ه. ق. به استدعای سلطان سلیمان قانونی سفری به اسلامبول کرد و سلطان در مجلس خاص خود چیزی از اعزاز و اکرام وی فرونگذاشت. او پس از بازگشت به مصر در 940 درگذشت. مدفن ابراهیم بقاهره در جوار زاویۀ خود اوست. در علوم عقلیه و نقلیه خاصه تفسیر و حدیث و تصوف ید طولی داشته و مردم مصر برای او مقامات و کرامات قائلند. گلشنی را منظومه ای در چهل هزار بیت بسبک مثنوی مولوی جلال الدین رومی هست و قصیدۀ تائیۀ مشهور ابن فارض را نظیره ای کرده است و نیز دیوانی از اشعار عارفانه دارد
یکی از مشایخ و پیران طریقت صوفیه. از مردم آذربایجان. مولد او اواسط قرن نهم هجریست. در زمان شاه اسماعیل صفوی از تبریز به مصر هجرت کرده و بقاهره در قبهالمصطفی اقامت گزیده است. آنگاه که سلطان سلیم مصر را تسخیر کرد ابراهیم را حرمت داشت و زمین مقابل مؤیدیه را به وی بخشید و ابراهیم تکیۀ خویش را بدانجا بنا کرد. در مجالس وعظ و تذکیر او ازدحام عام فوق تصور بود. در 935 هَ. ق. به استدعای سلطان سلیمان قانونی سفری به اسلامبول کرد و سلطان در مجلس خاص خود چیزی از اعزاز و اکرام وی فرونگذاشت. او پس از بازگشت به مصر در 940 درگذشت. مدفن ابراهیم بقاهره در جوار زاویۀ خود اوست. در علوم عقلیه و نقلیه خاصه تفسیر و حدیث و تصوف ید طولی داشته و مردم مصر برای او مقامات و کرامات قائلند. گلشنی را منظومه ای در چهل هزار بیت بسبک مثنوی مولوی جلال الدین رومی هست و قصیدۀ تائیۀ مشهور ابن فارض را نظیره ای کرده است و نیز دیوانی از اشعار عارفانه دارد
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه واقع در 24هزارگزی جنوب تربت و 12هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی تربت حیدریه به رشخوار. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه واقع در 24هزارگزی جنوب تربت و 12هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی تربت حیدریه به رشخوار. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خواهرزادۀ شهیدی است و شهیدی خال اوست و او نیز شخصی ابدال، مبدل الاحوال بود و دایم الابد با مردم زد و خورد مینمود و از کثرت شرارت او میرعلیشیر میخواسته که اورا از خراسان اخراج کند، در آن وقت این غزل گفته: آنم که به عالم ز من افتاده تری نیست آزار من سوخته چندان هنری نیست مشتی خسم و گلرخ من آتش سوزان تا نیک نگه میکنی از من اثری نیست. و این مطلع نیز او راست: اگر مجنون توانستی سر از تربت برون کردی نشستی سالها پیش من و مشق جنون کردی. مطلع دیگر: دلا تا چند روزی عشق بی مهران چه کار است این بلایی بهر خود پیدا کنی گویی که یار است این. مطلع دیگر: آتش رویی که مهرش را چو شمع افروختم مجلس آرای کسانش چند بینم سوختم. (مجالس النفائس ص 290، 297)
خواهرزادۀ شهیدی است و شهیدی خال اوست و او نیز شخصی ابدال، مبدل الاحوال بود و دایم الابد با مردم زد و خورد مینمود و از کثرت شرارت او میرعلیشیر میخواسته که اورا از خراسان اخراج کند، در آن وقت این غزل گفته: آنم که به عالم ز من افتاده تری نیست آزار من سوخته چندان هنری نیست مشتی خسم و گلرخ من آتش سوزان تا نیک نگه میکنی از من اثری نیست. و این مطلع نیز او راست: اگر مجنون توانستی سر از تربت برون کردی نشستی سالها پیش من و مشق جنون کردی. مطلع دیگر: دلا تا چند روزی عشق بی مهران چه کار است این بلایی بهر خود پیدا کنی گویی که یار است این. مطلع دیگر: آتش رویی که مهرش را چو شمع افروختم مجلس آرای کسانش چند بینم سوختم. (مجالس النفائس ص 290، 297)
آنکه در گلخن منزل دارد، یا در آنجا به قمار و دیگر ناشایستها میپردازد. تونتاب. گلخن گر: گفتم همی چه گویی ای حیز گلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی. عسجدی. دهقان بدر گلخنی از لطف هواباز چیند بدل سنبل تر شاخ دخان را. حکیم زلالی (از آنندراج). گلخنئی کرد به شاهی نگاه رفت دلش در دم یکران شاه. میرخسرو (از آنندراج)
آنکه در گلخن منزل دارد، یا در آنجا به قمار و دیگر ناشایستها میپردازد. تونتاب. گلخن گر: گفتم همی چه گویی ای حیز گلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی. عسجدی. دهقان بدر گلخنی از لطف هواباز چیند بدل سنبل تر شاخ دخان را. حکیم زلالی (از آنندراج). گلخنئی کرد به شاهی نگاه رفت دلش در دم یکران شاه. میرخسرو (از آنندراج)
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 57هزارگزی باختر مهاباد و 2هزارگزی باختر راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 143 تن سکنه است. آب آن از رود خانه لاوین و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 57هزارگزی باختر مهاباد و 2هزارگزی باختر راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 143 تن سکنه است. آب آن از رود خانه لاوین و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)