جدول جو
جدول جو

معنی گلشن - جستجوی لغت در جدول جو

گلشن
(دخترانه)
گلزار و گلستان، گلستان
تصویری از گلشن
تصویر گلشن
فرهنگ نامهای ایرانی
گلشن
باغی که گل های فراوان داشته باشد، گلزار، گلستان
تصویری از گلشن
تصویر گلشن
فرهنگ فارسی عمید
گلشن
(گُ شَ)
محمدعلی. نام پدر قاآنی بود که به گلشن تخلص میکرد و اصلش از ایل زنگنۀ کرمانشاه بود. مدتی در اصفهان و شیراز بسر برد. در عروض و قافیه تتبعی داشت در ایام مشیب او که زمان شباب مؤلف بود مکرر در شیراز صحبتش دست میداد. مردی قانع، درویش مشرب و متوسطالطبع بود. بزرگان عهد رعایتش لازم میشمردند و سیاق اشعارش پسندیده فصحای زمان بیفتاد. پسران قابل از او ماندند که یکی از آنها جناب میرزا حبیب الله ، متخلص به قاآنی رحمه الله بود و از فحول فضلای شعرای معاصرین گردید. او راست:
دلم دارد تمنای وصالش
دریغا از تمنای محالش
به بالینم میاریدش دم نزع
مباد از مردنم گیرد ملالش
و نیز از اوست:
شده تابش ز زلف از تاب زلفی
پریشانی بجمع لشکری بین
ز ناز آن خون که مردم را به دل کرد
کنون بر عارض از چشم ترش بین.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 422).
و رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ص 216 شود
لغت نامه دهخدا
گلشن
(گُ شَ)
دهی است از دهستان شهردیران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 30هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 10هزارگزی شمال باختری مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 400 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
گلشن
(گُ شَ)
جای گل و این مرکب است از گل و شن که کلمه نسبت است. (غیاث) (آنندراج). مرادف گلستان. (آنندراج). گلزار. (صحاح الفرس) :
نبید روشن چو ابر بهمن
بنزد گلشن چرا نباری.
رودکی.
سروبنان کنده و گلشن خراب
لاله ستان خشک و شکسته چمن.
کسایی.
با نعرۀ اسبان چه کنم لحن مغنی
با نوفۀ گردان چه کنم مجلس و گلشن ؟
ابوابراهیم اسماعیل بن منصور.
کز این بگذری شهر بینی فراخ
همه گلشن و باغ و میدان و کاخ.
فردوسی.
لاجرم دشمنان به زندانند
خواجه شادان به طارم و گلشن.
فرخی.
فروبارید بارانی به گردون
چنانچون برگ گل بارد به گلشن.
منوچهری.
با ملک چه کار است فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار.
منوچهری.
از گلشن استادم به دیوان آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349).
گر تنم از گلشن دور است، من
از دل پر حکمت در گلشنم.
ناصرخسرو.
گلخن با دانا گلشن شود
گلشن با بیخردان گلخن است.
ناصرخسرو.
گل بی خار اندر گلشن دهر
به چشم تیزبین کی میتوان دید.
مسعودسعد.
گر ز گلشن ها براند ما به گلخنها رویم
یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشن است.
سنایی.
شاها ز گل باغ جلال تو که بشکفت
شد گلشن نیلوفری از عطر چو گلزار.
سیدحسن غزنوی (دیوان ص 73).
در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف
دود از سموم غصه به گلشن درآورم.
خاقانی.
هر صبح سر ز گلشن سودا برآورم
وز صور آه بر فلک آوابرآورم.
خاقانی.
در آن گلشن چو سرو آزاد می باش
چو شاخ میوۀ تر شاد می باش.
نظامی.
طوافی زد در آن فیروزه گلشن
میان گلشن آبی دید روشن.
نظامی.
چو آن گلشن که می جویم نخواهد یافت کس هرگز
ره عطار را زین غم بجز گلخن نمیدانم.
عطار (دیوان ص 420).
هوای باغ جهان را چو بلبلی بودم
که بود گلشن صدر تو آشیانۀ من.
سیف اسفرنگ.
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود.
حافظ.
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید؟
حافظ.
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آید بسوی روزن باز.
حافظ.
در گلشن زمانه اگر گل نمیشوی
خود خار هم مباش خدا را گیاه باش.
محیط قمی.
، خانه. (صحاح الفرس) :
نشستند در گلشن زرنگار
بزرگان پرمایه با شهریار.
فردوسی.
چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار.
فردوسی.
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرم تر از نوبهار.
اسدی (گرشاسب نامه).
گلشن چو کرد مرد در او کاه دود
گلخن شود ز دود سیه گلشنش.
ناصرخسرو.
دلش میداد گفت ای شمع گلشن
چراغ دیده و مهتاب روشن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گلشن
جای گل، گلزار، باغی که گل فراوان دارد
تصویری از گلشن
تصویر گلشن
فرهنگ لغت هوشیار
گلشن
((~. شَ))
گلزار، گلستان
تصویری از گلشن
تصویر گلشن
فرهنگ فارسی معین
گلشن
باغ، حدیقه، گلزار، گلستان، لاله زار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلین
تصویر گلین
(دخترانه)
(با ضمه) منسوب به گل، به رنگ گل، (با فتحه) عروس در زبان ترکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبن
تصویر گلبن
(دخترانه)
بوته یا درخت گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلشا
تصویر گلشا
(دخترانه)
بهترین و زیباترین گل، شاه گلها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوشن
تصویر گوشن
گفتار، کلام، سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلخن
تصویر گلخن
آتش خانۀ حمام، گولخ، گلخان، گولخن، تون، توشکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلین
تصویر گلین
گلی، چیزی که از گل ساخته شده باشد، گل آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلین
تصویر گلین
گلی، به رنگ گل سرخ، گل فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلبن
تصویر گلبن
درخت گل، بوتۀ گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلان
تصویر گلان
نوعی نان روغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلین
تصویر گلین
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیو، نوعروس، بیوک، ویوگ، پیوگ، بیوگ، عروسه، تازه عروس
فرهنگ فارسی عمید
الوسن. اولوسن. نوعی از عکرش (گیاهی ترش که در بن خرمابن میروید و آن را میکشد یا گیاه مرغ یا نوعی از کنگر) به فارسی ازدشت (؟) به هندی برمون گویند. گیاهی است خشن مانند چوب، و برگهای آن در طرف ریشه گرد است و در میان آنها دانه ای چون ترمس در داخل دو غشاء سیاه و سرخ قرار دارد. در دوم گرم و خشک است. و جالی آثار و محلل اورام، و با شوکران جهت ورم خصیه سودمند است و بخصوص آن را برای گزیدن سگ دیوانه مجرب دانسته اند، و مصدع است و مصلح آن مرزنجوش، و قدرشربتش تا یک مثقال است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع به مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن و مادۀ الوسن و اولوسن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ قَ دَ)
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 57هزارگزی باختر مهاباد و 2هزارگزی باختر راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 143 تن سکنه است. آب آن از رود خانه لاوین و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ خَ)
مرکّب از: گل = کردی کل، حرارت، جوش + خن، خانه، پسوند مکان، گلخان، کردی کول خن (بخاری) ، طبری گولخوم. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آتشگاه حمام را گویند، و معنی ترکیبی این آتشخانه باشد چه گل به معنی اخگر آتش و خن خانه زیرزمین را گویند. (برهان)، آتشگاه و نوعی از آتشدان است که در آن به ریگ گرم غله بریان کنند و معنی ترکیبی این لفظ آتش خانه باشد، چه گل به ضم به معنی اخگر آتش است و خن مخفف خانه. (غیاث) (مجموعۀ مترادفات ص 300)، تون گرمابه. اتون. (زمخشری)، عنّۀ اجاق. اتون الحمام، گلخن گرمابه. کانون. (منتهی الارب) :
حاکم درخورد شهریاران باید
نیکو نبود فرشته ای در گلخن.
ناصرخسرو.
گلخن با دانا گلشن شود
گلشن با بیخردان گلخن است.
ناصرخسرو.
چو گلشن را نمی بینی نیاری
همی بیرون شد از تاریک گلخن.
ناصرخسرو.
ور نمانند هیچ آن گویند
که بود راست بابت گلخن.
مسعودسعد.
من اندر رنج و دونان بر سر گنج
مگس در گلشن و عنقا به گلخن.
خاقانی.
آب حیات ز آتش گلخن دمد چو باد
کز نقش خاک پاش به گلخن درآورم.
خاقانی.
وز آن گلخن بر آن گلگون فشاندش
به گلزار مراد شاه راندش.
نظامی.
آنکه سزاوار در گلخن است
در حرم شاه سزاوار نیست.
عطار.
سفله گر خجلت کشد ز آثار فعل خود کشد
گلخنی را روسیه از دود یا خاکستر است.
(از تاریخ گیلان مرعشی)،
گر گل است اندیشۀ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه ی گلخنی.
مولوی.
چو عیسی گر توانی خفت بی جفت
مده نقد تجرد را ز کف مفت.
به گلخن پشت بر خاکستر گرم
به از پهلوی زن در بستر نرم.
جامی.
، جایی را گویند که روفته در آن اندازند و آن عبارت از آتشگاه حمام و مانند آن بود، پس چنانکه صاحب شرفنامه آورده مجازاست. (آنندراج)، مزبلۀ تون گرمابه باشد. جای انداختن خس و خاشاک نیز گفته اند. (از غیاث) (مجموعۀ مترادفات ص 300) :
اندر پلیدزادگی، پاکزادگی
تو چغر حوض گلخن و من شیم کوثرم.
سوزنی.
شاید او گلبن صفت در گلخن از فیض هوا
پرده های عنکبوت انگیزد ازهر تار گل.
عرفی (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ)
از: گل + بن، کردی گول بون (گل سرخ). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گل سرخ. (غیاث) (آنندراج) :
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
خسروی.
چنانچون خو که درپیچد به گلبن
بپیچم من بر آن سیمین صنوبر.
بوالمثل.
برفتند هر دو برابر ز مرو
خرامان چو در زیر گلبن تذرو.
فردوسی.
بیاراست (فریدون) گیتی بسان بهشت
بجای گیا سرو گلبن بکشت.
فردوسی.
نامزد زائران کنی گه کشتن
گر بمثل گلبنی به باغ بکاری.
فرخی.
کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید
چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید.
فرخی.
ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ
که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار.
فرخی (دیوان ص 137).
بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1).
چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها.
منوچهری.
بوستان بانا امروز به بستان شده ای
زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای.
منوچهری.
تو گفتی بستر دیباش هموار
بزیرش همچو گلبن بود پرخار.
(ویس و رامین).
به هر گوشه بد گلبنی خاسته
هوا را به گلبن بیاراسته.
اسدی.
نهانی مگر گلبنی را ازیرا
گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری.
ناصرخسرو.
گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او
بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست.
ناصرخسرو.
نگویم که طاووس نر است گلبن
که گلبن همی زین سخن عار دارد.
ناصرخسرو.
باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش
چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی.
ناصرخسرو.
از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو
اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است.
ظهیرالدین فاریابی.
هر خار که گلبن طمعداشت
در چشم نمک فشان شکستم.
خاقانی.
فاخته گفت: از سخن نایب خاقانیم
گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان.
خاقانی.
چند نالم که گلبن انصاف
زین مغیلان باستان برخاست.
خاقانی.
در چمن و باغ چو گلبن شکفت
بلبل با باز درآمد بگفت.
نظامی.
چو گلبن هرچه بگذاری بخندد
چو خوردی گر شکر باشد بگندد.
نظامی.
میوۀ دل نیشکر خدشان
گلبن جان نارون قدشان.
نظامی.
بر امید گل وصلش شب و روز
همچو گلبن ستم خار کشی.
عطار.
چو از گلبنی دیده باشی خوشی
روا باشد ار بار خارش کشی.
سعدی (بوستان).
دمی نرگس از خواب مستی بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی.
سعدی (بوستان).
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو می سراید باز.
حافظ.
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایۀ تو بلبل باغ جهان شدم.
حافظ.
گلبن غنچۀ وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان، طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
، پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان استرآبادرستاق و از جمله دهاتی است که در وقف نامۀ ناحیۀ فخر عمادالدوله مندرج است. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 170)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 27هزارگزی شمال رزاب و 9هزارگزی جنوب سنندج به مریوان. هوای آن سردسیر و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. گلان را درخوجذام گویند، زیرا در این محل جذامی دیده شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قسمی از نان میده باشد که آن را بمقدار برگ بقرا سازند و چون در میان روغن بریان کنند بادی در آن افتد و دو پوشه شود و بعد از آن در میان شیره اندازندتا شیره به خود کشد بسیار لذیذ میشود. (برهان) (غیاث) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) :
رخ احباب تو طری چون گل
خوش و شیرین تر از گلان و گلاج.
سوزنی (از آنندراج).
، جمع واژۀ گل، برخلاف قیاس. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) :
بنالد همی بلبل از شاخ سرو
چو درّاج زیر گلان با تذرو.
فردوسی (از انجمن آرای ناصری).
، تکان و افشان هم آمده است که از تکانیدن و افشانیدن قالی و دامن باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بتکان. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) :
سحرگه باد برگ گل گلان است
ز درد آن فغان بلبلان است.
زراتشت بهرام (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
ابراهیم... شیخ ابراهیم بن محمد بن ابراهیم. یکی از مشایخ دبیران طریقت صوفیه از مردم آذربایجان بود که بسال 940 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. رجوع به ابراهیم گلشنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوشن
تصویر گوشن
گفتار و کلام
فرهنگ لغت هوشیار
عروس. توضیح در نام زنان بکار رود: گلین آغا گلین باجی گلین خانم. منسوب به گل ساخته از گل: بسی خاک بنشسته بر فرق او نهاده بسر بر گلین افسری. (منوچهری) منسوب به گل برنگ گل سرخ: با دوست به گرما به درم خلوت کرد وان روی گلینش گل حمام آلود. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلخن
تصویر گلخن
آتشخانه حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلبن
تصویر گلبن
درخت گل سرخ، درخت و بوته گل را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلین
تصویر گلین
((گَ))
عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلین
تصویر گلین
((گِ))
ساخته شده از گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلخن
تصویر گلخن
((~. خَ))
تون حمام، جای انداختن زباله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلبن
تصویر گلبن
((~. بُ))
درخت و بوته گل، بیخ بوته گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلخن
تصویر گلخن
آتشگاه حمام
فرهنگ واژه فارسی سره