جدول جو
جدول جو

معنی گلباد - جستجوی لغت در جدول جو

گلباد
(پسرانه)
داری بوی گل، کلباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران پهلوان تورانی
تصویری از گلباد
تصویر گلباد
فرهنگ نامهای ایرانی
گلباد
(گُ)
ازپسران ویسه که از پهلوانان تورانی است:
سپهبدگزین کرد گلباد را
چو گرسیوز و جهن و پولاد را.
فردوسی.
رجوع به ولف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلشاد
تصویر گلشاد
(دخترانه)
گل خندان و شاداب، آنکه با دیدن گل شاد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلزاد
تصویر گلزاد
(دخترانه)
زائیده گل، زاده گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلپاد
تصویر گلپاد
(دخترانه)
نگهبان گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبان
تصویر گلبان
(دخترانه)
نگهدارنده گل، نگهدارنده، محافظ، نام مادر ابرانواس شاعر ایرانی قرن دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلباش
تصویر گلباش
(دخترانه)
از نامهای رایج میان زنان کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلباد
تصویر کلباد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران پهلوان تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لباد
تصویر لباد
چوبی که هنگام شخم زدن بر گردن گاو می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلبام
تصویر گلبام
گلبانگ، بانگ بلند، آواز رسا، گلبام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلباز
تصویر گلباز
آنکه گل را دوست دارد و گل پرورش می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الباد
تصویر الباد
پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، ندّاف، پنبه بز، حلّاج، پنبه وز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباد
تصویر لباد
نمد مال، نمد فروش
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و شلنگ زدن و معرکه بستن به یکبار کشند. (برهان) (جهانگیری) :
صبح گلفام شد ارواح طلب تا نگرند
گوی گلبام زد اجسام بگو تا شنوند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 102).
بختش به صبح خیزی تا کوفت کوس دولت
گلبام کوس اورا دستان تازه بینی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 441).
و رجوع به گلبانگ شود.
، نام لحنی از لحنهای موسیقی. (غیاث) :
می به قدح در چنانک شیرین در مهد زر
باربدی وار کوس برزده گلبام صبح.
خاقانی.
ساغر گلفام خواه کز دهن کوس
نغمۀ گلبام وقت بام برآمد.
خاقانی.
ز گلبام شبابه زندباف
دریده صبا شعر گل تا به ناف.
نظامی (شرفنامه چ وحید ص 346)
لغت نامه دهخدا
(لَبْ با)
نمدساز. (منتهی الارب). نمدگر. نمدمال. استاد نمدمال. (برهان) ، نمدفروش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
چوبی که بر گردن گاوارابه و گاو گردون و گاو زراعت گذارند. (برهان). یوغ. به هندی جوه خوانند. (غیاث). لباده:
کشاورز بر گاو بندد لباد
ز گاوآهن و گاو جوید مراد.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پهلوانی بود تورانی که در جنگ دوازده رخ به دست فریبرز پسر کاوس کشته گشت. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). گویند این جنگ در کوه گنابد واقع شد ومعرب آن جنابد است. (برهان) (آنندراج) :
ابا بیژن و گیوو کلباد را
که برهم زنند آتش و باد را.
فردوسی.
چو اغریر و گرسیوز و بارمان
چو کلباد جنگی هژبر ژیان.
فردوسی.
برآشفت و پیران به کلباد گفت
که چونین شگفتی نشاید نهفت.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقعدر 5هزارگزی شمال مشهد، کنار راه مشهد به کلات. هوای آن معتدل و دارای 91 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِحْ)
در پی کردن جامه را. (منتهی الارب). وصله زدن جامه.
لغت نامه دهخدا
(کَ بِ)
نام قریه ای است قریب به اشرف از بلاد طبرستان... (از انجمن آرا) از دهات اشرف در مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 167). نام یکی از دهستانهای بخش بهشهر از شهرستان ساری است. این دهستان درآخرین حد خاوری بخش بهشهر و همچنین مازندران و طول طرفین راه آهن و شوسه واقع گردیده است. قسمت شمالی دهستان دشتی است که به خلیج گرگان منتهی می شود. قسمت جنوبی دهستان کوهستان جنگلی است و هوای آن معتدل و مرطوب و آب آنجا از چشمه سار و قنات و محصول عمده آن برنج، غلات، توتون سیگار، پنبه، صیفی، مرکبات و مختصری ابریشم است. این دهستان از 9 آبادی تشکیل شده و در حدود 5700 تن سکنه دارد و قرای مهم آن لمراسک، تیرتاش و تیله نواند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لبد. (منتهی الارب). رجوع به لبد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پنبه زن. حلاج. (برهان) :
نروی مشتۀ البادی در کون کنمت
بهجا گفتن از این مجلس بیرون کنمت.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جامۀ بارانی را گویند یعنی چیزی که در روزهای باران پوشند. (برهان). جامۀ بارانی از نمد. (غیاث). لباده. نمد:
دیدش و بشناختش چیزی نداد
روز دیگر او بپوشید از لباد.
مولوی.
دهند گنج روان و برند رنج روان
دهند جامۀ اطلس برون برند لباد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و معرکه بستن یکباره کشند، لحنی است از موسیقی قدیم: ساغر گلفام خواه کز دهن کوس نعره گلبام وقت بام برآمد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
نمد ساز جامه ای که در روزهای بارانی پوشند بارانی نمدین: دیدش و بشناختش چیزی نداد روز دیگر او بپوشیداز لباد. (مولوی لغ) چوبی که بر گردن گاو گردونه و گاو زراعت گذارند یوغ: کشاورز بر گاو بندد لباد ز گاو آهن و گاو جوید مراد. (نظامی آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
باغبان: همچو گلبندی که تا افتد گلی بندد بجا داغ دیگر می نهم یک داغ چون بهتر کنم. (نظام دست غیب)، نوعی پارچه ابریشمین رنگین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بلد، خوی گیری ها خوی گیر نهادن، ماندگار شدن، چسبانیدن، پشم برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و معرکه بستن یکباره کشند، لحنی است از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لباد
تصویر لباد
((لَ))
جامه ای که در روزهای بارانی پوشند، لباده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لباد
تصویر لباد
((لُ))
چوبی که بر گردن گاو گردونه و زراعت گذارند، یوغ
فرهنگ فارسی معین
نام قریه ای است نزدیک بهشهراین روستا در آخرین حد شرقی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی