معنی گلانه در لغت نامه دهخدا

دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 8هزارگزی باختر راه شوسۀ دیواندره به سنندج. هوای آن سرد و دارای 289 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، توتون، حبوبات و عسل است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)

معنی گلانه در لغت نامه دهخدا

دسته جمعی. حلقه (لهجۀ قزوینی)

معنی گلانه در فرهنگ گویش مازندرانی

حالت پچیده شدن و گره خوردن طنابهای گاو آهن که گاه منجر به.، دوغاب، گلی که برای مرمت دیوار مورد استفاده قرار گیرد

معنی گلانه - جستجوی لغت در جدول جو

گلانه

لغت نامه دهخدا

گلانه

لغت نامه دهخدا

گلانه

فرهنگ گویش مازندرانی

گلاله

(دخترانه)

دسته گل، کاکل مجعد، موی پیچیده

فرهنگ نامهای ایرانی

گلایه

گله، شکوه

فرهنگ فارسی عمید

گلاوه

گلابه، گل و لای

فرهنگ فارسی عمید

ولانه

والانه، جراحت، زخم، ناراحتی

فرهنگ فارسی عمید

آلانه

لانه، جای زندگی جانوران اعم از پرنده، خزنده، چرنده، حشره و درنده، آشیان، آشیانه، خانۀ انسان، بیکاره، تنبل، بی قید

فرهنگ فارسی عمید

گمانه

چاه یا نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب میبرد حفر میکند، کنایه از گمان، حدس
گمانه بردن: کنایه از گمان بردن، ظن بردن، تصور کردن
گمانه زدن: کندن نقب یا چاه برای پی بردن به آب
گمانه کردن: کنایه از گمان کردن، پنداشتن

فرهنگ فارسی عمید

گلاله

کلاله، کاکل، در علم زیست شناسی قسمت بالای مادگی گل، برجستگی یا رشته های بالای مادگی گیاه

فرهنگ فارسی عمید

فلانه

فلان، برای اشاره به شخص، جا یا هر چیز مبهم به کار می رود، بهمان، فلانی

فرهنگ فارسی عمید

گلابه

گل و لای

فرهنگ فارسی عمید

گلخانه

محل مخصوصی با سقف و دیوارهای شیشه ای که در زمستان برای نگه داری گل ها در خانه یا باغ درست می کنند

فرهنگ فارسی عمید

چلانه

(چِ نِ)

دهی از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار که در 43 هزارگزی جنوب خاوری بیجار و 7هزارگزی شمال خاوری سلامت آباد و راه شوسه واقع است. تپه ماهوری و معتدل است و 115 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه تلوار. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و راهش مالرو است، لیکن در فصل تابستان از سلامت آباد با اتومبیل هم میتوان بدانجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)

لغت نامه دهخدا

بلانه

(بَ نَ / نِ)

کاری که ناتمام گذاشته شده باشد. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

بلانه

(بَلْ لا نَ)

مؤنث بلاّن. (اقرب الموارد). زن حمامی. (ناظم الاطباء). رجوع به بلان شود، سازندۀ بلبان. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

الانه

(اِ)

نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (تاج المصادر بیهقی) : هذا (حلبوب) یستعمله الناس کلهم فی الانه البطن. (مفردات ابن بیطار)