جدول جو
جدول جو

معنی گلابگر - جستجوی لغت در جدول جو

گلابگر
(گُ گَ)
گلاب گیرنده. گلاب کش:
گل گفت به از لقای من رویی نیست
چندین ستم گلابگر باری چیست
بلبل به زبان حال با او گفتا
یک روز که خندید که سالی نگریست.
خیام.
و رجوع به گلابگیر شود
لغت نامه دهخدا
گلابگر
کسی که گلاب گیرد گلاب کش: هین از ترشح زین طبق بگذر توبی ره چون عرق از شیشه گلابگر چون روح از آن جام سما. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلبرگ
تصویر گلبرگ
(دخترانه)
چهره، رخسار، هر یک از برگهای یک گل، مثل برگ گل، هر یک از اجزای پوششی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلایدر
تصویر گلایدر
هواپیمای بی موتور
فرهنگ فارسی عمید
ساقه یا نهنجی که گل های کوچک بسیار بر روی آن قرار می گیرند مانند گل آفتابگردان، کاپیتول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتابگر
تصویر شتابگر
شتاب کار، شتاب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاب گیر
تصویر گلاب گیر
کسی که پیشه اش گرفتن گلاب از گل می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
کسی که حساب همه چیز را نگه می دارد و نفع و ضرر هر کاری را می سنجد
فرهنگ فارسی عمید
(گَ کَ)
شهری است از اسکاتلند قلمروهای لانارک و رنفرو که در کنار کلاید واقع است و دارای 1084000 تن سکنه است. دانشگاه آن مشهور و بندری است با فعالیت و شهری است کاملاً تجارتی و صنعتی. اکوس، دارای وضع و موقعیت مواد نفتی است و آهن در آنجا پیدا میشود. محل ساختن کشتیها و وسایل ماشینی و کتان بافی است
لغت نامه دهخدا
شهر بزرگی است (به هندوستان) با بازارها و بازرگانان و خواسته ها، پادشائی از آن رای قندج است. و درمهای ایشان گوناگون است که داد و ستدشان بر اوست چون باراده و ناخوار و شبانی و کبهمره و کیموان و کوده و هریکی را وزنی دیگر است. و اندر او بتخانه های بسیار است و دانشمندان ایشان بر نهی اند و شکر و پانیذ و انگبین و جوز هندی و گاو و گوسپند و اشتر سخت بسیار است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ اَ)
کنایه از تکۀ ابر. قطعۀ ابر. (آنندراج) (بهار عجم) (غیاث) :
چرا خرقه پوشی نزیبد به شاه
گل ابر زیباست بر دور ماه.
ملاطغرا (از آنندراج).
در شفق هر گل ابر آینه خورشید است
روی پوشیده و صد جای نمایان شده ست.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
قدح کج کرده اشکی زآن بت پنهان شکن دارم
گل ابری به مژگان یادگاری زآن چمن دارم.
حکیم صاحب (از آنندراج).
تازه میگردد ز چشم اشکباری جان ما
مجلس ما را گل ابری گلستان میکند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ بِ سَ)
آنکه یا آنچه گل بر سر دارد، وصفی است خیار را از آن رو که خیار پس از روییدن تا مدتی گل آن بر سرش باقی بماند: گل بسر دارم خیار، سنبل تر دارم خیار
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پِ / چَپْ پَ / پِ زَ)
گلاب گیرنده. آنکه گلاب تهیه کند: و مثال برآمدن و باز فرودآمدن این بخارها و رطوبت ها همچون کارگاه گلابگیران است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به گلابگر شود
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ)
گلاب پاش. گلابدان:
گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان.
؟ (ازکلیله و دمنه).
در قهقهه ز گریۀ دل چون گلابزن
وز خرمی ز سوز جگر همچو مجمرم.
سیدحسن غزنوی.
هین ! که گذشت وقت گل سوی چمن نگاه کن
راح نسیم صبح بین ابر گلابزن نگر.
عطار (دیوان ص 306).
و رجوع به گلابدان و گلاب پاش شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَهْ ر رَ)
نام دره ای به شمیران. موضعی ییلاقی است که مردم تهران تابستانها بدانجا روند
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ)
نام صنفی که در معادن مس استخراج مس کنند. سباک
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام قسمتی از هندوستان که در جزء غربی دکن واقع شده. (ناظم الاطباء). مالابار. رجوع به همین کلمه و ملیبار شود
لغت نامه دهخدا
(گْلا / گِ بِ)
را اول. تاریخ نویس منسوب به بورگنی، در اکسر متولد شده و در سال 1050 میلادی وفات یافته است
لغت نامه دهخدا
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعابگر
تصویر لعابگر
پتگر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه گلی بر سر دارد، وصفی است برای خیار (از آن رو که خیار پس از روییدن تا مدتی گل آن بر سرش باقی ماند) : گل بسر دارم خیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل ابر
تصویر گل ابر
قطعه ابر، تکه ابر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گلاب استخراج کند کسی که گلاب تهیه کند: و مثال بر آمدن و باز فرود آمدن این بخار ها و رطوبتها همچون کارگاه گلابگیران است
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گلاب پاشد، گلاب پاش گلابدان: در قهقهه زگریه دل چون گلاب زن در خرمی زسوز جگر همچو مجمرم. (سید حسن غزنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتابگر
تصویر شتابگر
شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
شمارگر کسی که همه جوانب امور را دقت کند و بسنجد: (حسابگر ماهری است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلانگر
تصویر جلانگر
قفل ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاگر
تصویر جلاگر
صحاف و جلد ساز
فرهنگ لغت هوشیار
((گِ دِ))
هواگردی با بال ثابت که برای پرواز بدون استفاده از نیروی موتور طراحی شده باشد و اغلب برای اهداف آموزشی و تفریحی استفاده شود، بادپر (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
((~. گَ))
کسی که همه جوانب امور را دقت کند و بسنجد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زابگر
تصویر زابگر
آچوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
دوراندیش
فرهنگ واژه فارسی سره
فعل فعال، ساعی، پرتلاش، زحمت کش، پرکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حسیب، کاسب، مقتصد، منطقی
متضاد: غیرمنطقی، حسابدان، شمارشگر، محاسب، زرنگ، سودجو
متضاد: ولخرج، محتاط، دوراندیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حلال کننده، محلل
فرهنگ واژه مترادف متضاد