جدول جو
جدول جو

معنی گشین - جستجوی لغت در جدول جو

گشین(گِ)
در دوفرسخی شمالی باشت است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 271)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشین
تصویر پشین
(پسرانه)
ز شخصیتهای شاهنامه، نام سومین پسر کیقباد (کی پشین) پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلین
تصویر گلین
(دخترانه)
(با ضمه) منسوب به گل، به رنگ گل، (با فتحه) عروس در زبان ترکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گشتن
تصویر گشتن
گردیدن، شدن، گردش کردن
منحرف شدن، گمراه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشین
تصویر نشین
نشستن، نشسته در جایی، پسوند متصل به واژه به معنای ساکن مثلاً دل نشین، بالانشین، کرایه نشین، در علم زیست شناسی پوست و گوشت درون مقعد، سوراخ مقعد، ته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزین
تصویر گزین
ساخته شده از چوب درخت گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلین
تصویر گلین
گلی، به رنگ گل سرخ، گل فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشنی
تصویر گشنی
جفت گیری، جفت شدن حیوان نر و ماده، گرد درخت خرمای نر را به درخت خرمای ماده زدن برای بارور شدن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلین
تصویر گلین
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیو، نوعروس، بیوک، ویوگ، پیوگ، بیوگ، عروسه، تازه عروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلین
تصویر گلین
گلی، چیزی که از گل ساخته شده باشد، گل آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشین
تصویر خشین
خشینه، نوعی باز با چشم های سیاه و پرهای کبود در پشت، ویژگی این نوع باز مثلاً باز خشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزین
تصویر گزین
پسوند متصل به واژه به معنای گزیننده مثلاً خلوت گزین، عشرت گزین
گزیده، انتخاب شده
گزین کردن: انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
بمعنی ذات باشد مطلق اعم از ذات واجب و ذات ممکن. (برهان) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ دساتیر ص 236).
- نام بشین، نام ذات خداوند عالم جل شأنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام پسر کیقباد بوده و او را کی بشین نیز گفته اند. و اروند پسر او بود که پدر لهراسپ است. (انجمن آرا) (آنندراج). نام پسر کیقباد که کی بشین نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
بد اروند از گوهر کی بشین
که خواندی پدر بر بشین آفرین.
فردوسی (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قصبۀ ناحیت غرجستان است بخراسان. (حدود العالم ص 30، 44، 93 و 95)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان که در 6 هزارگزی جنوب خاوری همدان و 3هزارگزی تفریجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و445 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه خاکو. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالیبافی و راهش مالرو است. به این آبادی کشین نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
نام ولایتی است از ماوراءالنهر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
هر چیز سیاه رنگ تیره که در آن سپیدی باشد مانند کوه برفدار. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). رجوع به خشینه شود، بازی را گویند که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود و بعد از تولک اول چشمش سرخ گردد و به ترکی آن را قزل قوش گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بعضی گویند بازی باشد نه سیاه و نه سفید. (از برهان قاطع). رجوع به خشینه شود:
گهی ببینی چون پشت باز گشته خشین
گهی منقطه بینی چو پشت سنگی سار.
عنصری.
دو صدباز و افزون ز سیصد خشین
صد و شصت طغرل همه برگزین.
اسدی.
- باز خشین، بازی که سفید و سیاه است:
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد قرین باز خشین پند.
فرخی.
تا نیامیزد با زاغ سیه باز سفید
تا نیامیزد با باز خشین کبک دری.
فرخی.
حملۀ باز خشین وخندۀ کبک دری.
سنائی (از فرهنگ جهانگیری).
اندر آن موضع که فرمان ترا باشد نهیب
اندر آن کشور که تهدید ترا باشد عتاب.
کرگدن بی شاخ و بی چنگل بود باز خشین
مار بی دندان و بی چنگال زاید شیر غاب.
ذوالفقار شروانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام پسر بزرگ کیقباد است و سهراب و لهراسب پسران اویند و بعضی گویند پسر سومین کیقباد است. (برهان قاطع). نام پسر کیقباد که کی پشین گویند. (فرهنگ رشیدی). نام پسر سوم کیقباد برادر خرد کیکاوس که لهراسب پدر گشتاسب پسر اوست. (فرهنگ سروری) :
پشین بود از تخمۀ کیقباد
خردمند شاهی دلش پر ز داد.
فردوسی.
و نیز رجوع به کی پشین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان. واقع در 55هزارگزی جنوب خاوری سراوان در 28هزارگزی جنوب راه فرعی کوهک به سراوان. آب آن از قنات و راه آن مالرو فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گشتن
تصویر گشتن
دور زدن، گردش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشین
تصویر نشین
سوراخ معقد، ته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنی
تصویر گشنی
جفتگیری، نزدیکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گز تیری که از چوب گز سازند: بخوردی یکی چوبه تیر گزین نهادی سر خویش بر پیش زین. در ترکیب بمعنی گزیننده (انتخاب کننده) آید: به گزین خلوت گزین درم گزین عشرت گزین، گزیده انتخاب شده منتخب پسندیده: خاصه نعت رسول باز پسین آن زپیغمبران بهین و گزین. (حدیقه) یا گزین خلق دنیا. برگزیده از مخلوقات
فرهنگ لغت هوشیار
عروس. توضیح در نام زنان بکار رود: گلین آغا گلین باجی گلین خانم. منسوب به گل ساخته از گل: بسی خاک بنشسته بر فرق او نهاده بسر بر گلین افسری. (منوچهری) منسوب به گل برنگ گل سرخ: با دوست به گرما به درم خلوت کرد وان روی گلینش گل حمام آلود. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشین
تصویر خشین
درشت خو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهین
تصویر گهین
منسوب به گه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنی
تصویر گشنی
((گُ))
جفت گیری حیوان نر با ماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشتن
تصویر گشتن
((گَ تَ))
دور زدن، گردیدن، تغییر کردن، شدن، جستجو کردن، گردش، سیر کردن، چرخیدن، دور زدن، مراجعت کردن، جنگ کردن، مبارزه کردن، 9- انتقال یافتن، رسیدن، زایل شدن، غروب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلین
تصویر گلین
((گَ))
عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلین
تصویر گلین
((گِ))
ساخته شده از گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزین
تصویر گزین
((گُ))
انتخاب شده، انتخاب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشین
تصویر نشین
((نِ))
مقعد، سوراخ مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشین
تصویر خشین
((خَ))
هرچیز تیره رنگ، کبودرنگ، خشینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشین
تصویر نشین
قطب
فرهنگ واژه فارسی سره