- گشتن
- گردیدن، شدن، گردش کردن
منحرف شدن، گمراه شدن
معنی گشتن - جستجوی لغت در جدول جو
- گشتن
- دور زدن، گردش کردن
- گشتن ((گَ تَ))
- دور زدن، گردیدن، تغییر کردن، شدن، جستجو کردن، گردش، سیر کردن، چرخیدن، دور زدن، مراجعت کردن، جنگ کردن، مبارزه کردن، 9- انتقال یافتن، رسیدن، زایل شدن، غروب کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لایق گشتن سزاوار گشتن
تغییر کردن، دگرگون شدن
آلوده کردن
آغشتن، خیس کردن، تر کردن، تر شدن، آلوده کردن، آمیختن، سرشتن، آلوده شدن
تفریح
عبور کردن
عرض کردن
اجازه دادن
ریسیدن
گردیده، پیچیده، تغییرپیداکرده
حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن
چرخیدن، دور زدن، گردیدن، رقصیدن
پرستش کردن، عبادت کردن، ستایش کردن
رها کردن، فرو گذاشتن، گذاشتن
هلیدن
هلیدن
سرآمدن و به پایان رسیدن وقت و زمان
کنایه از بخشودن
گذر کردن، عبور کردن
کنایه از مردن
کنایه از روی دادن
کنایه از بخشودن
گذر کردن، عبور کردن
کنایه از مردن
کنایه از روی دادن
لیسیدن، زبان به چیزی مالیدن، با زبان چیزی را پاک کردن
دست مالیدن به چیزی، مالیدن چیزی به چیز دیگر
خمیر کردن
خمیر کردن
بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، قدس، رضوان، خلدستان، سرای جاوید، باغ بهشت، سبزباغ، دارالسّلام، مینو، جنّت، علّیین، نعیم، فردوس، دارالقرار، خلد، باغ ارم، باغ خلد، دارالسّرور، دارالخلد، دار قرار، دارالنّعیم، اعلا علّیین، ارم، فردوس اعلابرای مثال ز آنکه گشتای خوبکاران راست / جمله عقبی حلال خواران راست (سنائی - لغت نامه - گشتا)
ریسیدن، پنبه یا پشم را با دوک تاب دادن و به شکل نخ درآوردن
پاسبان یا نگهبانی که باید در مسافت معینی گردش و نگهبانی کند
جانداری را بیجان کردن
عبور کردن مرور کردن گذر کردن: صدیق رضی الله عنه جایی میرفت بر یکی پشتک شتر بگذشت، طی شدن سپری شدن: چون از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت، مردن در گذشتن: سیه چشم و پر چشم و نابردبار پدر بگذرد او بود شهریار، بسر آمدن پایان یافتن: کنون آنچه بد بود بر ما گذشت گذشته همه نزد من باد گشت، نقل شدن مذکور گردیدن: ... ایران چنانکه گذشت کشوری است کشاورزی، تفوق یافتن برتر شدن: خداوندان ما از این دو (اردشیر و اسکندر) از قرار اخبار و آثار بگذشته اند، بروز کردن واقع شدن: رفت بر جانب خراسان... و پس از آن حالها گذشت برسر این خواجه نرم و درشت، رها کردن ترک کردن: بگذر از نام و ننگ خود حافظ، ساغر می طلب که مخموری. (حافظ)، در گذشتن تخطی کردن تجاوز نمودن: شه خسروان گفت: بند آورید مر او را ببندید و زین مگذرید. (دقیقی) یا از عددی گذشتن، از آن عدد تجاوز کردن: اینها (مغربیان) در سال 255 با غلامان اتراک که عدد آنها از بیست هزار میگذشت همدست شده... یا گذشتن از چیزی صرف نظر کردن از آن: در صورتیکه من (المستعصم بالله) از بلاد دیگر بگذرم دیگر مغول در بند گرفتن این شهر... نخواهند بود. یا این نیز بگذرد. تعبیریست مثلی دال بر گذشت امور: گرنا مساعدی بتو روی آورد بساز، دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد
گردانیدن، متعدی گشتن، ابا کردن
تقریر کردن، بنظم در آوردن، بیان کردن
پاسبان شب نگهبان شب عسس گزمه، دسته ای از نگهبانان که باید محوطه معینی را مراقبت و نگهبانی نمایند و پیوسته در آن محوطه حرکت کنند
شده گردیده، گردش کرده سیر کرده، چرخیده دور زده، مراجعت کرده، تغیر یافته تبدل یافته، معکوس شده، تفحص کرده، جنگ کرده، انتقال یافته رسیده، زایل شده غروب کرده، لوچ احول، سرگشته حیران، بخت برگشته بدبخت، گم گشته مفقود، پیر شده، خطی در عهد ساسانی، مرکبی از عطریات غالیه مثلث
سرگین گردان جعل
بهشت: زانکه گشتای خوب کاران راست جمله عقبی حلال خواران راست. (سنائی)
تماشا و تفرج لیسیدن، زبان بر چیزی مالیدن