جدول جو
جدول جو

معنی گشادباز - جستجوی لغت در جدول جو

گشادباز
افراط کار، مسرف، آنکه پول خود را بیهوده خرج کند، ول خرج
تصویری از گشادباز
تصویر گشادباز
فرهنگ فارسی عمید
گشادباز
(مَ / مِ زَ)
ولخرج. مسرف. فراخ رو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهباز
تصویر شاهباز
(پسرانه)
شهباز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادناز
تصویر شادناز
(دخترانه)
مرکب از شاد (خوشحال) + ناز (زیبا)، نام شهر یا مکانی در نیشابور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادباد
تصویر شادباد
از الحان قدیم ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشادبازی
تصویر گشادبازی
افراط، اسراف، ول خرجی، در بازی نرد، به جا گذاشتن مهرۀ تک در خانۀ نرد که ممکن است کشته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهدباز
تصویر شاهدباز
ویژگی آنکه با پسران یا زنان زیبا آمیزش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوباز
تصویر گاوباز
کسی که سوار بر اسب یا پیاده با گاو نبرد کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادباش
تصویر شادباش
تبریک، تهنیت، روز بیست و ششم از ماه های فلکی
شادباش گفتن: خوش باش گفتن، تبریک و تهنیت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
سواری که با نیزه با گاو جنگ میکند، کولی قره چی
لغت نامه دهخدا
یکی از ایلات اطراف تهران، ساوه زرند و قزوین است ییلاق آنان کوههای شمالی البرز قشلاق شهریار و غار میباشد چادرنشین هستند، (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 112)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع در 56000گزی جنوب بمپور، کنار راه شوسۀ بمپور به چاه بهار. هوای آن گرم و دارای 250 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات، خرما، برنج و ذرت میباشد. شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
شهباز، بازی باشد سفید و بزرگ و پادشاهان با آن شکار کنند و آن را بترکی طوغان خوانند، (برهان قاطع)، باز سفید بزرگ که پادشاهان با آن شکار میکردند، (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج)، باز سپید، (شرفنامۀ منیری)، شنغار، شنقار، (برهان)، این پرنده برنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفیدفام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفیدرنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر غالباًبنام طرلان و قوش و باز نامند، این پرنده جزو شکاریان زردچشم است و اندامی بسیار زیبا دارد، پنجه و منقارش پرقدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است، محل زندگی شاهباز بیشتر در دشتهای سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت میکنند و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد میشوند و اواسط اسفند ماه بموطن اصلی خود مراجعت میکنند محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است، (از فرهنگ فارسی معین)، شهباز، تیقون، توغان، طرلان، باز سفید:
چو شیری که برباید از جای گاو
و یا شاهبازی به رزم چکاو،
فردوسی،
شاهباز کلاه گمشده را
در زمستان قبا فرستادی،
خاقانی،
فرخ آن شاهباز کز پی صید
ساعد شه مقام او زیبد،
خاقانی،
هر که او شاهباز این سر نیست
زین طریقت جهنده چون یوز است،
عطار،
آن شاهباز را دل سعدی نشیمن است،
سعدی،
هیهات که چون تو شاهبازی
تشریف دهد بر آستانم،
سعدی،
نکنم رغبت دنیا که متاعیست قلیل
شاهبازان بگه صید نگیرند مگس،
ابن یمین،
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است،
حافظ،
رجوع به باز شود، نجیب و سخی، شاهوار، (ناظم الاطباء)، اما این معنی در جای دیگر نیامده است، به مجاز شخص بلندپرواز و بلندنظر و با علو همت باشد:
شاهبازم هوا گرفته بلی
کز کمین بلا گریخته ام،
خاقانی،
هیهات که چون تو شاهبازی
تشریف دهد بر آستانم،
سعدی،
نکنم رغبت دنیا که متاعیست قلیل
شاهبازان بگه صید نگیرند مگس،
ابن یمین،
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است،
حافظ،
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند
شاهبازان طریقت بمقام مگسی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در تداول عامه به مزاح بجای شاگرد بکار برند وبشاگردانی که سال بیشتر و قد درازتر دارند گویند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بادکش، بادزن
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
اسراف کردن. خرج کردن به گزاف، قسمی باختن شطرنج که مهره ها بیشتر طاق باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ نِ)
نظرباز. پاکباز اهل الجنه ؟ و فاسق که با امردان یا زنان بسیار صحبت دارد. در هندوستان شیدباز شهرت دارد. (از بهار عجم) (از آنندراج). فاسق لاطی. روسبی باز. (ناظم الاطباء). زن باره. امردباز. غلامباره. معشوق باز:
محتسب در قفای رندان است
غافل از صوفیان شاهدباز.
سعدی.
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را.
سعدی.
سرو و گل سودی ندارد رند شاهدباز را
تاک را هم دوست میدارم بذوق دخترش.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
عمل گشادباز. خرج کردن بی جا و بسیار. اسراف در خرج. خرج کردن به گزاف، تک داشتن مهره ها در بازی نرد، هرگاه مهره های تک (طاق) در خانه ها نهند. قسمی باختن شطرنج و تخته نرد که مهره ها را طاق نهند
لغت نامه دهخدا
آنکه پیاده یا سواره با گاو (ورزاو) مبارزه کند و او را ببازی گیرد، کولی قره چی غریب اشمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاد بازی
تصویر گشاد بازی
خرج کردن بی جا و بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهدباز
تصویر شاهدباز
شنگباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاد باز
تصویر گشاد باز
آنکه پول خود را بیهوده خرج کند ول خرج مسرف
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاهباز شهباز ازمرغان شکاری گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشادبازی
تصویر گشادبازی
وضع یا عمل نسنجیده و همراه با بی احتیاطی، به ویژه بی حساب و کتاب خرج کردن و حساب دخل و خرج و سود و زیان خود را نداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادباش
تصویر شادباش
تبریک
فرهنگ واژه فارسی سره
خراج، مبذر، متلف، مسرف، ولخرج
متضاد: صرفه جو، مقتصد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسراف، تبذیر، حیف ومیل، ولخرجی
متضاد: اقتصاد، صرفه جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باز، شاهین، شهباز، طرلان، قوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبریک، تهنیت، مبارکباد، شاباش
متضاد: تسلیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سنجاقک، از نام های سگ
فرهنگ گویش مازندرانی