جدول جو
جدول جو

معنی گسگ - جستجوی لغت در جدول جو

گسگ
(گِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار واقع در 8هزارگزی خاور صفی آباد و 7هزارگزی شمال راه شوسۀ سلطان آباد به صفی آباد. هوای آن معتدل و دارای 263 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غلات، پنبه و زیره است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گست
تصویر گست
زشت، قبیح، نازیبا، برای مثال دلبرا دو رخ تو بس خوب است / از چه با یار کار گست کنی (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
مرد قوی جثه
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب
جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخوست، جز، آبخست، اداک، آبخو، آدک، آداک برای مثال همان گه سپاه اندر آمد به جنگ / سپه همچو دریا و دریا چو گنگ (عنصری - ۳۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
کسی که اصلاً نتواند حرف بزند، بی زبان
کنایه از مبهم، نامفهوم
لولۀ سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار میگذاشتند، تنبوشه، موری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسی
تصویر گسی
گسیل، روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگ
تصویر گرگ
پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، ذئب، ذیب، اغبر، سرحان، سمسم
گرگ باران دیده: کنایه از شخص مجرب، کارآزموده، سختی کشیده و سرد و گرم چشیده، می گویند گرگ بچه از باران می ترسد و موقع باران از لانه بیرون نمی آید اما اگر اتفاقاً در بیابان بود و باران گرفت و دید آسیبی به او نمی رسد دیگر نمی ترسد، بعضی گرگ بالان دیده گفته اند یعنی گرگی که یکبار به دام افتاده و جان به در برده، گرگ پالان دیده
گرگ پیر: کنایه از پیر جنگ دیده و کارآزموده، برای مثال ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر / که گرگینه پوشد به جای حریر (نظامی۵ - ۸۲۹)
کنایه از زیرک، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسل
تصویر گسل
گسلاندن، پسوند متصل به واژه به معنای گسلاننده مثلاً پیمان گسل
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
زشت. قبیح. نازیبا. (برهان) (از آنندراج). زشت. (لغت فرس اسدی) (جهانگیری) :
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یارکار گست کنی.
عماره.
روی ترکان بست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست.
علی فرقدی.
سخنها که گفتی تو بر گست باد
دل و جان آن بدکنش گست باد.
فردوسی.
اگر بر چرخ با این عادت گست
شوی، گردد ستاره با تو هم پست.
(ویس و رامین).
چه عاشق باشد اندر عشق چه مست
کجا بر چشم او نیکو بود گست.
(ویس و رامین).
سوزنی در مدح وی با قافیه کشتی گرفت
قافیه شد نرم گردن گرچه توسن بود و گست.
سوزنی.
اگر تمثال مانی زنده گردد
به پیش صورت خوبت بود گست.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گس بودن. عفوصت. زمختی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مخفف گسیل است. روانه کردن. روانه نمودن و فرستادن. (جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). گسیل کردن، وداع کردن. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) ، دفع کردن. (برهان) ، فرستادن باشد کسی را به جایی. (برهان) (آنندراج). و رجوع به گسی کردن و گسیل کردن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
پارسی باستان ورکانا، اوستایی وهرکه (گرگ) ، پهلوی گورگ، هندی باستان ورکه (گرگ) ، ارمنی گل، کاشانی ور، ورگ، ورگ، مازندرانی ورگ، کردی ورگ، افغانی لوگ، اسّتی برق یا بیرق، بیرنق، بلوچی گورگ، گورک، یودغاورگ، یغنابی ارک جانوری است وحشی از تیره گربه سانان از راستۀ گوشتخواران که در روسیه و نروژ و امریکای شمالی فراوان است و در ایران نیز هست. جانور خطرناکی است و به چارپایان و انسان به هنگام گرسنگی حمله میکند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). معروف است، گویند اگر گرگی را بنزدیک دهی درزیر خاک کنید هیچ گرگ جانب آن ده نگاه نکند، اگر سرگرگ را در برج کبوتر آویزند هیچ حیوان موذی گرد آن برج نگردد، و اگر در جائی که گوسفندان میخوابند دفن کنند همه گوسفندان بتدریج بمیرند، و اگر دم او را درجائی که علف خوار گاو باشد بیاویزند آن گاو علف نخورد هرچند گرسنه باشد، و اگر سرگین او را در جایی بخورکنند موشانی که در آن توابع باشند همه آنجا جمع شوند، و اگر زنی بر بالای شاش گرگ بشاشد هرگز آبستن نشود. (برهان) (آنندراج). ابن الارض. ابن والدن. (المرصع). ارسنج. (منتهی الارب). ابوعسیله. (المرصع). ابوعسله. (المزهر). ابوجاعده. ابوجعده. ابوجعده. (السامی). ابورعله (ا ر / ر ل ) . (منتهی الارب). ابوسلعامه. رجوع به همین مدخل شود. ابوالغطلّس. رجوع به همین مدخل شود. ابوکاسب. رجوع به همین مدخل شود. ابومعطه. رجوع به همین مدخل شود. تبن. (منتهی الارب). خیدع.خیعس. خنیتعور. خاطف. خمع. خیلع. خلیعه.خولع. دلهم. دعلج. دأل. ذألان. ذأله. ذعبان. ذئب. رئبال. سمیدع. سرحان. سلقامه. سمام. سبد. شیمذان. شیذمان. طلو. طهی. طبس. عمرد. علوش. عولق. عسوس. عسعس. عسعاس. عجوز. عسلق. جمع آن عسالق. قلوب. قلّیب. قاعب. کساب. کتع. لعلع. لعین. لذلاذ. لغوس. لوشب. مرّخ. ملاذ. نشبه. نهشل. ولاّس. ورقاء. هملع. هلبع. هطل. (منتهی الارب). هلابع:
گرگ را کی رسد صلابت شیر
باز را کی رسد نهیب شخیش.
رودکی.
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ وز گرگ بی خبرا.
رودکی.
به بازی و خنده گرفتن نشست
شغ گاو و دنبال گرگی به دست.
فردوسی.
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آردهمی میش و گرگ.
فردوسی.
کجا نبرد بود درفتد میان سپاه
چو گرگ گرسنه اندر فتد میان غنم.
فرخی.
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
سماع مطربان بگرد او درون
زئیر شیر و گرگ پر عوای او.
منوچهری.
به حقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد که ضرر گرگان و ددگان بسته گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385).
مانده بچنگال گرگ مرگ شکاری
گرچه ترا شیر مرغزار شکار است.
ناصرخسرو.
گرنه گرگی بر ره گرگان مرو
گوسپندت را مران سوی ذئاب.
ناصرخسرو.
شد آن لشکر بوش پیش طورگ
دوان چون رمۀ میش در پیش گرگ.
اسدی.
گرگ با میش در بیابان جفت
عدل بیدار گشت و فتنه بخفت.
سنایی.
یوسف از گرگ چون کند نالش
که بچاهش برادر اندازد.
خاقانی.
یوسف من گرگ مست باده بکف صبح فام
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب.
خاقانی.
تویی که در حرم دولتت بنقل طباع
موافقت دهد ایام گرگ را با میش.
ظهیر فاریابی.
گرگ اگر با تو نماید روبهی
هین مکن باور که ناید روبهی.
مولوی.
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.
سعدی.
گر از چنگال گرگم درربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی.
سعدی.
با عدل او شبان نتواند که گرگ را
در حفظ گوسفند کند از سگ امتیاز.
ابن یمین.
- امثال:
از گرگ شبانی نیاید.
با شبان گله می برد و با گرگ دنبه میخورد.
به گرگ گفتند تو را چوپانی داده اند، بگریست. گفتند: چرا گریی ؟ گفت، ترسم دروغ باشد.
توبه گرگ مرگ است.
دنبه را به گرگ سپردن.
گرگ در لباس میش، به ظاهر آراسته به باطن پلید.
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده، کسی که بدون تقصیر متهم شده باشد.
گرگ دیدن مبارک است، ندیدن مبارکتر.
گرگ را گرفتند پندش دهند گفت سرم دهید گله رفت.
گرگ میزبان کلاغ است.
گرگ همیشه گرسنه است.
گفت در ره موسیم آمد به پیش
گرگ بیند دنبه اندر خواب خویش.
جلال الدین رومی.
مثل گرگ یوسف، کنایه از متهم بی گناه:
شها تو شیر خدایی من آن سگ در تو
که بی گناه تر از گرگ یوسفم حقا.
مجیر بیلقانی.
ز گفتار بدگوی چون گرگ یوسف
ز تلبیس بدخواه چون شیر مادر.
عمعق بخاری.
نایداز گرگ پوستین دوزی:
از بدان نیکوئی نیاموزی
ناید از گرگ پوستین دوزی.
نصیب گرگ بیابان شود چنین دختر
بهیریا. (الفاظ الادویه). بهیریا همان بلیله است که دوایی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سیم و معرب آن بلیلج است. رجوع به بلیله شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حیوانی را گویند که گر داشته باشد یعنی جرب داشته باشد و آن جوششی است با خارش بسیار. (برهان) (آنندراج). با اول مفتوح کسی را و چهارپائی را گویند که ’گر’ برآورده باشند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
آن دو قطعه ریسمان باشد هر کدام به شکل چنبر که چهارسر آن را بهم متصل کرده اند به سقف آویزند و خربزه و یا هندوانه بدان بیاویزند (لهجۀ قزوین و گیلان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 8 هزارگزی جنوب رامهرمز و 4 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خف آباد. منطقه ای است گرمسیری و مالاریائی دارای 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه رامهرمز تأمین میشود و محصول آن غلات و برنج و کنجد و بزرک است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ جلالی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منزل اول از شیراز تا دیه گرگ از نواحی شیراز است. (فارسنامۀ ابن البلخی). از فول نو تا دیه گرگ پنج فرسنگ، از او تا شهر شیراز پنج فرسنگ. (نزهه القلوب ص 185)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پولی از همه خردتر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، کوچکترین قسمتی از چیزی: باجی تسگی بده، یا باجی تسگم ده، تعبیری مثلی است و از آن نکوهش کسی است که آزوقۀ خانه ای را یکجا نخرد وبه تفاریق و اجزاء خریداری کند. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
دگمۀ گریبان، ثؤلول، گوساله، (ناظم الاطباء)، رجوع به گوک شود،
در ترکی آسمان و رنگ کبود را نیز می گویند، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
در شمال غربی رشت و از شمال محدود است به طالش دولاب، از مشرق به مرداب، از جنوب به فومن و از مغرب بماسال و شاندرمن. طول آن 12 و عرض آن 9هزار گز است و سابقاً وسیعتر بوده است. جمعیت آن در حدود 1000 خانوارو مرکز آن گسگر و محصولات آن برنج و از صنایع مهم آن بافتن شالهای پشمی است. قرای مهم آن: شکرباغان، کلنگستان، پلیگ سرا، ملک سار و نوده میباشد. (فرهنگ سیاسی کیهان ص 277). ناحیتی است به گیلان. (نخبه الدهر دمشقی). در فرهنگ جغرافیایی ارتش ذیل ’گسگره’ آمده است
لغت نامه دهخدا
پستانداری است از راسته گوشتخواران و از تیره سگان بجثه سگی قوی هیکل که در سراسر اروپا و شمال و مرکز آسیا و سراسر آمریکا و افریقا و استرالیا وجود دارد. گرگ گوشتخواری بسیار شرور و جنگجو و محیل است و آفتی بزرگ برای دامها خصوصا گله های گوسفند میباشد. پوست گرگ ایران خاکستری رنگ و دارای لکه های سیاه است و آنرا جهت آستر لباس بکار برند ذئب، جمع گرگان گرگها. یا گرگ اجل. (تشبیهی) مرگ موت: گرگ اجل یکایک از این گله می برد وین گله را ببین که چه آسوده میچرد. (اوحدی) یا گرگ باران دیده. شخص آزموده و محیل مجرب و زیرک. توضیح گویند گرگ از باران می ترسد و در باران از سوراخ خود بیرون می آید اما همینکه در صحرا باشد و باران بخورد دیگر ترسش میریزد. اما رشیدی پالان دیده را (بمناسبت آنکه بازیگران گرگ را پالان بندند خ) ترجیح داده. بعضی از معاصران اصل را گرگ بالان دیده دانند و بالان را بمعنی دام گیرند یعنی گرگی که یکبار بدام گرفتار شده باشد، اما استعمال قدما موید قول اول است: زباران کجا ترسد آن گرگ پیر که گر گینه پوشد بجای حریر. (نظامی) نیست دلگیر از زر قلبی که در کارش کنند یوسف بی طالع ما گرگ باران دیده است. (صائب) گفتم از اشکم مگر گردون بپرهیزد ولی نیست بیم از گریه ام این گرگ باران دیده را. (محمد قلی سلیم) یا گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده. بکسی اطلاق شود که او را متهم بتقصیری کنند که از وی سر نزده (اشاره بداستان یوسف که برادران او را بچاه انداختند و بپدر خود گفتند گرگ او را دریده)، محیل زیرک. یا گرگ پیر. پیر مرد محیل و زیرک: پس برآن قرار گرفت که مصاف کنند و تاش گرگ پیر بود و چهل سال سپهسالاری کرده بود و از آن نوع بسیار دیده، (استعاره) دنیا جهان: بده تا روم بر ملک شیر گیر بهم برزنم دام این گرگ پیر. (حافظ)، در بازیهای که بین کودکان متداول است بشخصی اطلاق شود که بحکم قرعه انتخاب میگردد و او باید دنبال دیگران بدود تا یکی را گرفتار کند. یا گرگ تیر خورده. مایوس و خشمگین. یا گرگ عزیز مصر. گرگی که متهم بخوردن یوسف شد، متهم بیگناه. یا گرگ سیمین سم. غالب قوی پرزور، دنیا روزگار. یا گرگ فتنه گر. دنیا یا گرگ فسونگر. دنیا. یا گرگ کهن. آزموده مجرب. یا گرگ مسیحا دم. صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گست
تصویر گست
زشت و قبیح و نا زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
گس بودن عفوصت. ارسال فرستادن، راهی رونده: نومید مکن گسیل سایل را بندیش زروزگار آن سایل. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسل
تصویر گسل
در بعضی ترکیبات بمعنی گسلنده آید: جان گسل پیمان گسل مهر گسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
شخصی که به ایماء و اشاره حرف زند نه بزبان، لال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
((گُ))
لال، بی زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگ
تصویر گرگ
((گُ))
جانوریست پستان دار و گوشت خوار شبیه سگ اما بسیار خطرناک و وحشی با رنگ سفید، خاکستری، خرمایی و صدایی زوزه مانند
گرگ باران دیده: کنایه از آدم باتجربه و کهنه کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسل
تصویر گسل
((گُ س))
با بعضی واژه ها، معنای گسلنده می دهد. مانند، پیمان گسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسل
تصویر گسل
((گُ سَ))
شکست در بخشی از پوسته جامد زمین که باعث جابه جایی چینه ها می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوگ
تصویر گوگ
تکمه گریبان، گوی گریبان، گوگه، گوک، گوکه، قوقه
فرهنگ فارسی معین
بادی است که گویند به سبب سودا در بدن مردم به هم می رسد و بن موها می خارد و تا موی را نکنند خارش برطرف نمی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گست
تصویر گست
((گَ))
زشت، قبیح، نازیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
لوله سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار می گذاشتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
((گَ))
خمیده، کج، کوژ (مادرزاد و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
نیکو، خوب، زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
جزیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
ابکم، عجم
فرهنگ واژه فارسی سره