جدول جو
جدول جو

معنی گزیدری - جستجوی لغت در جدول جو

گزیدری
(گِ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 54 هزارگزی شمال باختری شوسف و 6 هزارگزی شمال باختری کلاته نو و دارای 56 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزیده
تصویر گزیده
پسندیده، انتخاب شده، گزینه
گزیده کردن: انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیدگی
تصویر گزیدگی
گزیده بودن، حالت گزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزندگی
تصویر گزندگی
گزنده بودن، عمل گزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیردن
تصویر گزیردن
چاره کردن، علاج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزربری
تصویر گزربری
زردک صحرایی، ریشۀ گیاهی از نوع هویج که از آن مربا تهیه می کنند، نهشل، هشفیفل، شقاقل، اشقاقل
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو)
مخفف گاویاری. عمل گویار. یاری کردن گاو. نگهبانی گاو کردن. رجوع به گاویاری شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان کاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 8هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به سراسکند. واقع در دره و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 250تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میگردد. محصول آن غلات، نخود و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. در دو محل به فاصله یک کیلومتری به نام کویدرق بالا و پایین مشهور است و سکنۀ کویدرق بالا 113 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان نبت بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار، واقعدر 75000گزی باختر نیک شهر و کنار راه مالرو بنت به کالک. هوای آن گرم و دارای 200 تن سکنه است. آب آنجااز قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما، برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفه شیرانی بنت هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خنافره بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 4هزارگزی جنوب باختری راه فرعی اتومبیل رو شادگان به آبادان، محلی است دشت و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 200 تن است، آب آن از رود خانه جراحی تأمین میشود، محصول عمده آن خرما و غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان عبابافی است، ساکنان آن از طایفۀ ابوخضر و خنافره هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
چشیدنی، مکیدنی. هر چه که قابل مکیدن باشد. آنچه بتوان مکید
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
حالت و کیفیت مزیدن. چشش، کیفیت مزیده
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 15 هزارگزی جنوب خاور دیلم و کنار راه فرعی گناوه به هندیجان. هوای آن گرم و دارای 438 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ / دِ)
عمل گزیدن: گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد، اندوه و غم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). و رجوع به گزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار، واقع در 125000گزی باختر چاه بهار و 8000گزی شمال دریای عمان و دارای 45 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِ وَ دَ)
چاره کردن و گزردن. (آنندراج) :
که این بسته (ضحاک) را تا دماوند کوه
ببر همچنین تازیان بی گروه
که نگزیرد از مهتری بهتری
سپهبدنژادی و کندآوری.
فردوسی.
ترا نگزیرد از بخشنده شاهی
مرا نگزیرد از رخشنده ماهی.
(ویس و رامین).
پس حاجت به آب بیشتر بود که به دگر چیزها که بدرستی از او همی بگزیرد و نه به بیماری. (الابنیه عن حقایق الادویه).
سرانجامشان رفت باید به گور
که نگزیرد از گور نزدیک و دور.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تو رابنگزیرد از کسی که در پیش کار تو باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
با سیه باش چونت نگزیرد
که سیه هیچ رنگ نپذیرد.
سنایی.
بود آزاد از آنچه نگزیرد
وآنچه بدهند خلق نپذیرد.
سنایی.
از هزل و جد چو طفل بنگزیردم دو دست
گاهی به لوح و گه به فلاخن درآورم.
خاقانی.
و مصر شدند که جز از این مداوا نیست. از خوردن نمی گزیرد و این رنج جز به شراب تداوی نپذیرد. (راحه الصدور راوندی).
زآن رو که هوا بوی خوشت میگیرد
دل را دمی از باد هوا نگزیرد.
سلمان ساوجی.
هرکه خواهد بود پیش سلاطین بر پای
همچو شمعش نگزیرد ز ثبات قدمی
ادب آن است که گر تیغ نهندش بر سر
بایدش داشت زبان گوش ز هر بیش و کمی.
سلمان ساوجی.
- ناگزیر بودن و نگزیردن از کسی، بوجود وی احتیاج مبرم داشتن. ناگزیر از معاشرت او بودن:
بیا یوسف خویش را گوش دار
مدارش بهیچ آدمی استوار
که یوسف دمی از تو نگزیردش
نخواهد که کس جز تو برگیردش.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
شایستۀ بزیدن. رجوع به بزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ کَ)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 21 هزارگزی شمال خاوری سنندج و 6 هزارگزی شمال کوله هرد. هوای آن سرد و دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
حالت آنچه پخته باشد. پخته شدگی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
نورالدین محمد. صاحب نفثهالمصدور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : قدیمترین نمونۀ این شیوه یعنی نثر متکلفانه و مسجع ومصنوع مقامات حمیدی و نفثهالمصدور زیدری... می باشد. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 287). رجوع به نسوی محمد بن احمد و خطوط خوش کتاب خانه شاهنشاهی و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
درخور گزیدن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
عمل گزیدن. لسعه. عضیض. عضاض: جدر، نشان گزیدگی بر گردن خر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
قابل پختن. که پختن او ضرور است
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلیگری
تصویر گلیگری
گلکاری، بنایی: و انواع حرف صناعات از گلیگری و آهنگری و درود گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدگی
تصویر پزیدگی
پخته شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدنی
تصویر پزیدنی
قابل پختن که پختن او ضرور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیدری
تصویر همیدری
فرانسوی نیمرویه ای
فرهنگ لغت هوشیار
چاره کردن علاج کردن: ترا از یار نگزیرد بهر کار خدایست آن که بی مثل است و بی یار. (خسرو و شیرین. نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گزنده: گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمومنین دریغ و درد اندوه و غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویاری
تصویر گویاری
شغل گاوبان نگاهبانی گاو محافظت گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزیدگی
تصویر گزیدگی
عمل گزیده لسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدری
تصویر ایدری
اینجایی، این جهانیدنیوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیدری
تصویر حیدری
منسوب به حیدر (قطب الدین) پیرو طریقت حیدری مقابل نعمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزیده
تصویر گزیده
مختصرا، خلاصه، اجمالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزینشی
تصویر گزینشی
انتخابی
فرهنگ واژه فارسی سره