جدول جو
جدول جو

معنی گزود - جستجوی لغت در جدول جو

گزود(گُ)
جعل. (شعوری ج 2 ورق 317)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گود
تصویر گود
هر ظرفی یا جایی که دیوارهایش بلند و ته آن فرو رفته باشد، عمیق، در ورزش محل اصلی ورزش در زورخانه که پایین تر از سطح زمین است
گود برداشتن: خاک برداشتن از زمین، زمین را گود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زود
تصویر زود
مقابل دیر، پیش از وقت، تند، باشتاب، سریع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزود
تصویر تزود
توشه برگرفتن، توشه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزند
تصویر گزند
آسیب، آزار، آفت، رنج، چشم زخم
گزند خوردن: آسیب دیدن
گزند دیدن: آسیب دیدن، صدمه دیدن
گزند رساندن: آسیب رساندن، صدمه زدن
گزند رسانیدن: آسیب رساندن، صدمه زدن، گزند رساندن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
دهی است از دهستان دلگان بخش آبزنان شهرستان ایرانشهر، واقع در 38000گزی جنوب باختری بزمان کنار راه مالرو بمپور به ریگان. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ بامری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وَ)
کسی که توشه و ذخیره را فراهم آورده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِزْ وَ)
توشه دان. ج، مزاود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار). توشه دان مسافر. ج، مزاود. (ناظم الاطباء). توشه دان. خاشاک دان. آنچه در آن توشه کنند. مزوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزوده شود، خنوری از ادیم که در آن خرما نهند. (ناظم الاطباء) ، به هر نوع میوۀ خشک شکوفائی اطلاق میشود که بصورت کپسول یا برگه یا نیام و یا خرجین و یا خرجنیک باشد. ج، مزاود: و اًذااسقط النور خرج مزود فیه ثلاث حبات. (ابن البیطار حرف حاء ص 2 دوسطر به آخرمانده. و لکلرک در ترجمه همین عبارت ج 1 ص 394)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
به لغت زند و پازند گاو کوهی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
مقطع، مقص ّ، (منتهی الارب) : قطاع، گازود و کارد که بدان جامه و چرم و مانند آن برند، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
جامۀ کهنه و به کاف تازی اصح است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو زَ)
به معنی جعل باشد، و آن جانوری است که سرگین را گلوله کند و غلطاند و ببرد. (برهان). گوزده. گونژده. قیاس شود با طبری گوی زنگو (جعل) ، مازندرانی کنونی گوزنگو ’واژه نامه 666’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (شعوری ج 2 ص 295). این کلمه را به صورت گورد هم آورده که تصحیف گوزد است. رجوع به گوگار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ / زِ)
علاج و چاره باشد چه ناگزرد، بمعنی لاعلاج باشد. (برهان) :
با رهت کان نه به اندازۀ ماست
با هوای تو کز آن نیست گزرد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 127).
رجوع به گزردن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ)
پهلوی ویزند (حیف، غصه، غم) پارسی جدید گوزند، گزند (شکل جنوب غربی) بزندی (شکل شمال غربی) ایرانی باستان احتمالاً وی - جنتی، از گن (زدن). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آسیب و آفت و رنج. (برهان) (آنندراج) :
بدان رنج پاداش بند آمده ست
پس از بند بیم گزند آمده ست.
فردوسی.
دگر گفت مردم نگردد بلند
مگر سر بپیچد ز راه گزند.
فردوسی.
نترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشادپیچان کمند.
فردوسی.
به آبشور و بیابان پر گزند افتد
بماندش خانه ویران ز طارم و ز طرر.
فرخی.
بکش آتش خرد پیش از گزند
که گیتی بسوزد چو گردد بلند.
اسدی.
ز تریاک لختی ز بیم گزند
بخورد و گره کرد برزین کمند.
اسدی.
بره خوب جایی گزین بی گزند
بر خویش دار اسب و گرز و کمند.
اسدی.
ز تندباد شکسته شود درخت بلند
ز هیچ باد نیابد گزند پست گیاه.
قطران.
کار جهان خدای جهان این چنین نهاد
نفع از پی گزند و نشیب از پی فراز.
ازرقی.
یکدل دو گزند نکشد. (مقامات حمیدی).
از آن چرخ چون باز بردوخت چشمم
که باز از گزند بلا میگریزم.
خاقانی.
چونی ز گزند خاک چونی
در ظلمت این مغاک چونی.
نظامی.
ز باد آن درختی نیابد گزند
که از خاک سر بر نیارد بلند.
نظامی.
چون سلاحش هست و عقلی نی ببند
دست او را ورنه آرد صد گزند.
مولوی.
ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند. (گلستان).... و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست گردد. (گلستان).
هر نکته که از گفتن آن بیم گزند است
از گفتن و از دوست نگهدار چو جانش.
ابن یمین.
، چشم زخم. (برهان) (آنندراج) :
ز جاه صاحب عادل ملک بگرداناد
گزند چشم بد و طعن حاسد و عاذل.
سوزنی.
گزند چشم بد بادا ز تو دور
که بس بانفعی و بس بی گزندی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 89هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 14هزارگزی شمال طبس چشمه. هوای آن گرم و دارای 5 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. معدن گل قرمز دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 31 هزارگزی شمال باختری دشتیاری کنار راه مالرو دج به قصر قند. هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنۀ بلوچی است. آب آنجا از باران و چاه تأمین میشود. محصول آن حبوبات و لبنیات و ذرت و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ سردار زائی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
باج و خراج. (آنندراج) (غیاث). مالی که از رعایا همه ساله میگیرند، زری که از کفار ذمی ستانند. (برهان). جزیه که کفار ستانند. (آنندراج) (غیاث). رجوع به گزیت شود، هدیه و تحفه و رشوت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام بازیی است که آن را خربنده و مراد میگویند. (برهان). گزیده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ عَ لَ نَ / نِ اُ دَ)
اسم از فزودن. مقابل کاست. (یادداشت بخط مؤلف) :
اگرچه فخر ایران اصفهان است
فزود قدرش از فخر جهان است.
فخرالدین اسعد
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
توشه برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). توشه برگرفتن. (زوزنی) (آنندراج). توشه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). زاد سفر برگرفتن، برای آخرت عمل کردن. (از متن اللغه). رسیدن نیزه به پشت گوش کسی: تزود منی طعنه بین اذنیه، اصیب بها. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، داغ بر میان دو چشم کسی گذاشتن: تزود سمه فاضحه بین عینیه، اتسم بها بسعی فیه. (اقرب الموارد) ، بردن نامه از امیر به عامل وی تا باندازۀ شأن و وظیفه اش برندۀ نامه را یاری دهد: تزود من الامیر کتاباً الی عامله، حمله منه الیه لیستعین به علی شأنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عاقل، زیرک، (فرهنگ نعمهاﷲ)، تیزنظر، تیزفهم
لغت نامه دهخدا
پولی که پادشاهان و حکام همه ساله از ملوک زیر دست و رعایا میگرفتند: گزیتش نپذرفت و نشیند پند اگر پند نشنید ازو یافت بند. (دقیقی)، وجهی که از کافران ذمی میگرفتند و آنانرا امان میدادند: ... شما را در دنیا نیست مگر خواری و بی آبی گزیت از دست و غل بر گردن، نام بازیی که آنرا خربنده و مراد می گفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزود
تصویر آزود
عاقل، زیرک، تیزنظر، تیزفهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود
تصویر گود
جای عمیق و پست، حفره، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزود
تصویر تزود
توشه برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزند
تصویر گزند
آسیب و آفت و رنج
فرهنگ لغت هوشیار
گزردن، چاره علاجگزیر: با رهت کان نه باندازه ماست با هوای تو کزان نیست گزرد. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزود
تصویر تزود
((تَ زَ وُّ))
توشه ساختن، توشه برگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زود
تصویر زود
تند، سریع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گود
تصویر گود
((گَ یا گُ))
عمیق، ژرف، جایی در زورخانه که به شکل های چهارگوش و شش گوش ساخته می شود برای انجام حرکات ورزشی یا کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزند
تصویر گزند
((گَ زَ))
آسیب، آفت، چشم زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزند
تصویر گزند
صدمه، بلا، آفت، آصیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گود
تصویر گود
عمیق
فرهنگ واژه فارسی سره
آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زود
تصویر زود
Early
دیکشنری فارسی به انگلیسی