جدول جو
جدول جو

معنی گزردره - جستجوی لغت در جدول جو

گزردره
(گَ زَ کَ)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 21 هزارگزی شمال خاوری سنندج و 6 هزارگزی شمال کوله هرد. هوای آن سرد و دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردیه
تصویر گردیه
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام خواهر بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
جایی از کوه که به منزلۀ گردن کوه است، راه سخت و پر پیچ و خم در کوه، گردنگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزردن
تصویر گزردن
گزیردن، چاره کردن، علاج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
آزاردیده، رنجیده، رنجه شده، دلتنگ، ملول، جراحت دیده، برای مثال مشو شادمان گر بدی کرده ای / که «آزرده» گردی گر آزرده ای (فردوسی - ۷/۴۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارده
تصویر گزارده
به جا آورده، اداشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزربری
تصویر گزربری
زردک صحرایی، ریشۀ گیاهی از نوع هویج که از آن مربا تهیه می کنند، نهشل، هشفیفل، شقاقل، اشقاقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردرخ
تصویر زردرخ
کسی که چهره اش زرد رنگ باشد، زردرو، زردچهره، کنایه از شرمنده، کنایه از بیمناک
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ رَ / رِ)
ده کوچکی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان، واقع در 65000گزی خاور رفسنجان و 10000گزی شمال شوسۀ رفسنجان به کرمان و دارای 41 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش سروستان شهرستان شیراز که دارای 313 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گی وَ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. واقع در 14هزارگزی جنوب رزن و 6 هزارگزی خاور رزن به همدان. محلی جلگه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 375 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوب، صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
قرض و دین اداشده. (ناظم الاطباء). رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان خرق حومه بخش شهرستان قوچان. واقع در 40هزارگزی جنوب باختری قوچان. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 193 تن است. آب آن از چشمه وقنات تأمین میشود. و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان واقع در 10500گزی خاور کوزران، کنار راه فرعی کوزران به کرمانشاه. هوای آن سرد و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از سراب سرمستی و محصول آن غلات، حبوبات، دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ رَ)
دهی است از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 57000گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 15000گزی سراب به فیروزآباد. هوای آن سرد و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد و در آنجا زغال وهیزم تهیه میشود. راه آن مالرو است و ساکنان از طایفۀ بالاوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 54 هزارگزی شمال باختری شوسف و 6 هزارگزی شمال باختری کلاته نو و دارای 56 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر. آب آن از چشمه و رود خانه هرات. صنایع دستی آنجا شال وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ رَ)
جمع واژۀ بازدارپارسی. کسانی که صاحب بازی باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است جزء ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، واقع در 24 هزارگزی شمال باختری ابهر و 6 هزارگزی شوسۀ زنجان به قزوین. کوهستانی سردسیر، دارای 348 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و چشمه. محصول آنجا غلات، انگور، قیسی، بادام. شغل اهالی زراعت است. در روی کوههای شمال. آبادی در محلی موسوم بحوض آثارمخروبۀ ساختمان های قدیمی از قبیل برج قلعه و حمام و غیره که با آجر و ساروج بنا شده دیده میشود. راه آن مالرو و از قهوه خانه نصرآباد در فصل خشکی اتومبیل میتوان برد مزارع گونش خانی، یورد، زرشکلی کیف بلاغی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گزردن
تصویر گزردن
علاج کردن چاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرزده
تصویر گرزده
آنکه بیماری جرب دارد مبتلی به گری
فرهنگ لغت هوشیار
کمر میان: سرش را بیاراست از تاج زر همان گردگاهش بزرین کمر. (شاهنامه)، لگن خاصره. توضیح ولف در فهرست شاهنامه این کلمه را بمعنی میان و اطراف کمر و ناف بصورت هر دو ضبط کرده و آقای دکتر شفق در فرهنگ شاهنامه آورده: گردگاه تهیگاه اطراف کمر میان و در لغت نامه دهخدا بمعانی مذکور گردگاه بکسر اول یاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
راه سخت و پرپیچ و خم در کوه
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی)، یا گزاره خواب. تعبیر خواب
فرهنگ لغت هوشیار
قباله: ای بکس خویش نزرده بنهاده وآن همه داده بپورخویش و وقایه. (رودکی. نف. 1216: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزدره
تصویر جزدره
دنبه برشته کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریره
تصویر زریره
واحد زریر یکدانه زریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراره
تصویر زراره
دریا بحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردمه
تصویر زردمه
فرو بردن، او باریدن، خبه کردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
رنجیده، ملول، دلتنگ
فرهنگ لغت هوشیار
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
حکم، عبارت، قضیه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در روستای میان رستاق شهرستان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای که در کنار دژی در حومه آلاشت واقع است، از توابع دهستان
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه هزار جریب شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی