ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 97000گزی شمال میناب و 15000گزی خاوری راه مالرو میناب به گلاشکرد. دارای 20تن سکنه است. مزارع سر پریها، دازبز، بهارنک، بندر. جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 97000گزی شمال میناب و 15000گزی خاوری راه مالرو میناب به گلاشکرد. دارای 20تن سکنه است. مزارع سر پریها، دازبز، بهارنک، بندر. جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
نشتر حجام یا رگ زن طرح و نقش در هنر نقاشی طرح مدادی که روی کاغذ یا پارچه بکشند که بعد آن را رنگ آمیزی کنند پسوند متصل به واژه به معنای گزارنده مثلاً خدمتگزار، سپاسگزار، نمازگزار، خواب گزار
نشتر حجام یا رگ زن طرح و نقش در هنر نقاشی طرح مدادی که روی کاغذ یا پارچه بکشند که بعد آن را رنگ آمیزی کنند پسوند متصل به واژه به معنای گزارنده مثلاً خدمتگزار، سپاسگزار، نمازگزار، خواب گزار
اذیت، آسیب، گزند، برای مثال آزار بیش زاین گردون بینی / گر تو به هر بهانه بیازاری (رودکی - ۵۱۱) عملی که موجب رنجش دیگری شود، رنجش، بن مضارع آزردن و آزاردن، پسوند متصل به واژه به معنای آزارنده مثلاً دل آزار، زیردست آزار، مردم آزار، بیماری، ناخوشی، درد و مرض، ناراحتی، کدورت، کینه آزار تلخه: بیماری یرقان، زردی آزار دادن: رنج دادن، آزار کردن، اذیت کردن، آزردن
اذیت، آسیب، گزند، برای مِثال آزار بیش زاین گردون بینی / گر تو به هر بهانه بیازاری (رودکی - ۵۱۱) عملی که موجب رنجش دیگری شود، رنجش، بن مضارعِ آزردن و آزاردن، پسوند متصل به واژه به معنای آزارنده مثلاً دل آزار، زیردست آزار، مردم آزار، بیماری، ناخوشی، درد و مرض، ناراحتی، کدورت، کینه آزار تلخه: بیماری یرقان، زردی آزار دادن: رنج دادن، آزار کردن، اذیت کردن، آزردن
بسیار آزرده، سخت رنجیده، دردمند، برای مثال دل من پرآزار از آن بدسگال / نبد دست من چیره بر بدهمال (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)، بسیار آزار دهنده، برای مثال ز کندی به تیزی نهادند روی / پرآزار گشتند و پرخاش جوی (فردوسی - لغت نامه - پرآزار)
بسیار آزرده، سخت رنجیده، دردمند، برای مِثال دل من پرآزار از آن بدسگال / نبد دست من چیره بر بدهمال (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)، بسیار آزار دهنده، برای مِثال ز کندی به تیزی نهادند روی / پرآزار گشتند و پرخاش جوی (فردوسی - لغت نامه - پرآزار)
دهی است ازدهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 90 هزارگزی شمال باختری درمیان و 12 هزارگزی خاور شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان کوهستانی، معتدل، دارای 1739 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و شلغم، لبنیات، تریاک، شغل اهالی زراعت، مال داری، راه آن مالرو است، تابستان از میان کوه اتومبیل میتوان برد، دارای دبستان است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است ازدهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 90 هزارگزی شمال باختری درمیان و 12 هزارگزی خاور شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان کوهستانی، معتدل، دارای 1739 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و شلغم، لبنیات، تریاک، شغل اهالی زراعت، مال داری، راه آن مالرو است، تابستان از میان کوه اتومبیل میتوان برد، دارای دبستان است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مرکّب از: گل + زار = سار، پسوند مکان، رجوع به دارمستتر شود. کردی گولزار. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گلستان. (برهان) (آنندراج)، گلشن. (صحاح الفرس)، لفظ زار در کلمه گلزار از عالم لاله زار و کشت زار برای کثرت و ظرفیت می آید. (غیاث) : خروشان بلبلان در صحن گلزار بوقت صبحدم بر لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چو خورشید برزد سر از برج گاو ز گلزار برخاست بانگ چکاو. فردوسی. بهار تازه اگر داردی بنفشه و گل ترا دو زلف بنفشه ست و هر دو رخ گلزار. فرخی. دلشاد زی و کامروا باش و طرب کن با طرفه نگاری چو گل تازه به گلزار. فرخی. تا وقت بهار آید هر وقت بهاری از گل چو دو رخسار بتان گردد گلزار. فرخی. گل بیند چندان و بهمن بیند چندان چندانکه به گلزار ندیده ست و سمنزار. منوچهری. با ملک چه کار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار. منوچهری. چون نکو ننگری که چرخ به روز همچو نیل است و شب چو گلزار است. ناصرخسرو. رازدار است کنون بلبل تا یکچند زاغ زار آید و او زی گلزار آید. ناصرخسرو. روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همی شوید گرد. خیام. بدم چو بلبل و آنان به پیش دیدۀ من بدند همچو گل نوشکفته وگلزار. جمال الدین عبدالرزاق. مجلس گلزار داشت منبری از شاخ سرو بلبل کآن دید کرد زمزمۀ بیکران. خاقانی. حفت النار همه راه بهشت آمد خار پس خارستان گلزار تمنا بینند. خاقانی. چو گردد باغبان خفته بیدار به باغ اندر نه گل بیند نه گلزار. نظامی. بهار فریدون و گلزارجم به باد خزان گشته گلزار غم. نظامی. تلخ از شیرین لبان خوش میشود خار از گلزار دلکش میشود. مولوی. کآن فلان خواجه چه شد حالش چه گشت همچنانکه جوشد از گلزار کشت. مولوی. قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی. سعدی (طیبات)، سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد. سعدی (طیبات)، آمد گه آن که بوی گلزار منسوخ کند گلاب عطار. سعدی (طیبات)، روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی خط بر صحیفۀ گل و گلزار می کشی. حافظ. دل خوش یاد می آرد ز گلزار چو دل خوش نیست گل خار است و مسمار. وحشی. باز بعد از دو سه روزی که به گلزار شکفت بهر یک مشت زر از باغ رود در بازار. قاآنی نام لحنی است در موسیقی. (برهان) (جهانگیری). نام نوایی است. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) : خروشان بلبلان در صحن گلزار به وقت صبحدم با لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو
مُرَکَّب اَز: گل + زار = سار، پسوند مکان، رجوع به دارمستتر شود. کردی گولزار. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گلستان. (برهان) (آنندراج)، گلشن. (صحاح الفرس)، لفظ زار در کلمه گلزار از عالم لاله زار و کشت زار برای کثرت و ظرفیت می آید. (غیاث) : خروشان بلبلان در صحن گلزار بوقت صبحدم بر لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چو خورشید برزد سر از برج گاو ز گلزار برخاست بانگ چکاو. فردوسی. بهار تازه اگر داردی بنفشه و گل ترا دو زلف بنفشه ست و هر دو رخ گلزار. فرخی. دلشاد زی و کامروا باش و طرب کن با طرفه نگاری چو گل تازه به گلزار. فرخی. تا وقت بهار آید هر وقت بهاری از گل چو دو رخسار بتان گردد گلزار. فرخی. گل بیند چندان و بهمن بیند چندان چندانکه به گلزار ندیده ست و سمنزار. منوچهری. با ملک چه کار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار. منوچهری. چون نکو ننگری که چرخ به روز همچو نیل است و شب چو گلزار است. ناصرخسرو. رازدار است کنون بلبل تا یکچند زاغ زار آید و او زی گلزار آید. ناصرخسرو. روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همی شوید گرد. خیام. بدم چو بلبل و آنان به پیش دیدۀ من بدند همچو گل نوشکفته وگلزار. جمال الدین عبدالرزاق. مجلس گلزار داشت منبری از شاخ سرو بلبل کآن دید کرد زمزمۀ بیکران. خاقانی. حفت النار همه راه بهشت آمد خار پس خارستان گلزار تمنا بینند. خاقانی. چو گردد باغبان خفته بیدار به باغ اندر نه گل بیند نه گلزار. نظامی. بهار فریدون و گلزارجم به باد خزان گشته گلزار غم. نظامی. تلخ از شیرین لبان خوش میشود خار از گلزار دلکش میشود. مولوی. کآن فلان خواجه چه شد حالش چه گشت همچنانکه جوشد از گلزار کشت. مولوی. قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی. سعدی (طیبات)، سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد. سعدی (طیبات)، آمد گه آن که بوی گلزار منسوخ کند گلاب عطار. سعدی (طیبات)، روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی خط بر صحیفۀ گل و گلزار می کشی. حافظ. دل خوش یاد می آرد ز گلزار چو دل خوش نیست گل خار است و مسمار. وحشی. باز بعد از دو سه روزی که به گلزار شکفت بهر یک مشت زر از باغ رود در بازار. قاآنی نام لحنی است در موسیقی. (برهان) (جهانگیری). نام نوایی است. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) : خروشان بلبلان در صحن گلزار به وقت صبحدم با لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو
دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 8هزارگزی شمال مرند و 2هزارگزی راه آهن جلفا - مرند. هوای آن معتدل و دارای 120 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 8هزارگزی شمال مرند و 2هزارگزی راه آهن جلفا - مرند. هوای آن معتدل و دارای 120 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
جای بسیار گل. گلناک. رزغه. (منتهی الارب). مطین. (مهذب الاسماء) (دهار) : همچنان کز نم هوا به بهار شوره گلزار و باغ گلزار است. ناصرخسرو. چه بودت گرنه دیوت راه گم کرد که بی موزه درون رفتی به گلزار. ناصرخسرو. و گفت به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده، چنانکه پای مرد به گلزار فروشود، پای من به عشق فرومیشد. (تذکره الاولیاء عطار)
جای بسیار گل. گلناک. رَزغه. (منتهی الارب). مطین. (مهذب الاسماء) (دهار) : همچنان کز نم هوا به بهار شوره گلزار و باغ گلزار است. ناصرخسرو. چه بودت گرنه دیوت راه گم کرد که بی موزه درون رفتی به گلزار. ناصرخسرو. و گفت به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده، چنانکه پای مرد به گلزار فروشود، پای من به عشق فرومیشد. (تذکره الاولیاء عطار)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل، واقع در 15000گزی شمال باختری بنجار و 6000گزی راه مالرو خمک به زابل. هوای آن گرم معتدل و دارای 203 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه هیرمند تأمین میشود و محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل، واقع در 15000گزی شمال باختری بنجار و 6000گزی راه مالرو خمک به زابل. هوای آن گرم معتدل و دارای 203 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه هیرمند تأمین میشود و محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
مخفف گیاه زار، محل روییدن گیاه و علف، علفزار، چمن زار، مرغزار، کشتزار، (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) (آنندراج) : اگر برروید از گورم گیازار گیازارم بود از تو دلازار، (ویس و رامین)، دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی، منوچهری، رجوع به گیاه زار شود
مخفف گیاه زار، محل روییدن گیاه و علف، علفزار، چمن زار، مرغزار، کشتزار، (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) (آنندراج) : اگر برروید از گورم گیازار گیازارم بود از تو دلازار، (ویس و رامین)، دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی، منوچهری، رجوع به گیاه زار شود
دهی است از دهستان مرکزی بخش مانه شهرستان بجنورد، واقع در 25 هزارگزی شمال باختری، سر راه مالرو عمومی محمدآباد به دشنک. هوای آن گرم و دارای 211 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات پنبه تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مانه شهرستان بجنورد، واقع در 25 هزارگزی شمال باختری، سر راه مالرو عمومی محمدآباد به دشنک. هوای آن گرم و دارای 211 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات پنبه تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری سنندج و 8 هزارگزی جنوب باختری سیس. هوای آن سرد و دارای 1240 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. در دو محل فاصله 2 هزارگزی واقع، سکنۀ پایین 665 تن است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری سنندج و 8 هزارگزی جنوب باختری سیس. هوای آن سرد و دارای 1240 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. در دو محل فاصله 2 هزارگزی واقع، سکنۀ پایین 665 تن است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
سخت آرزده. سخت رنجیده و دردمند: دل من پرآزار از آن بدسگال نبد دست من چیره بر بدهمال. بوشکور. اغلب با گشتن ترکیب شود: یکی گفت اسفندیار از پدر پرآزار گشت و بپیچید سر. فردوسی. چو بشنید گفتار موبد قباد برآشفت و اندر سخن داد داد گرانمایه کسری ورا یار گشت دل مرد بیدین پرآزار گشت. فردوسی. به ایران کنون کار دشوار گشت فزونتر بر آن دل پرآزار گشت. فردوسی. ، سخت آزاردهنده: ز بیشی بکژی نهادند روی پرآزار گشتند و پرخاشجوی. فردوسی. ز کندی به تیزی نهادند روی پرآزار گشتند و پرخاشجوی. فردوسی
سخت آرزده. سخت رنجیده و دردمند: دل من پرآزار از آن بدسگال نبد دست من چیره بر بدهمال. بوشکور. اغلب با گشتن ترکیب شود: یکی گفت اسفندیار از پدر پرآزار گشت و بپیچید سر. فردوسی. چو بشنید گفتار موبد قباد برآشفت و اندر سخن داد داد گرانمایه کسری ورا یار گشت دل مرد بیدین پرآزار گشت. فردوسی. به ایران کنون کار دشوار گشت فزونتر بر آن دل پرآزار گشت. فردوسی. ، سخت آزاردهنده: ز بیشی بکژی نهادند روی پرآزار گشتند و پرخاشجوی. فردوسی. ز کندی به تیزی نهادند روی پرآزار گشتند و پرخاشجوی. فردوسی