سخت آرزده. سخت رنجیده و دردمند: دل من پرآزار از آن بدسگال نبد دست من چیره بر بدهمال. بوشکور. اغلب با گشتن ترکیب شود: یکی گفت اسفندیار از پدر پرآزار گشت و بپیچید سر. فردوسی. چو بشنید گفتار موبد قباد برآشفت و اندر سخن داد داد گرانمایه کسری ورا یار گشت دل مرد بیدین پرآزار گشت. فردوسی. به ایران کنون کار دشوار گشت فزونتر بر آن دل پرآزار گشت. فردوسی. ، سخت آزاردهنده: ز بیشی بکژی نهادند روی پرآزار گشتند و پرخاشجوی. فردوسی. ز کندی به تیزی نهادند روی پرآزار گشتند و پرخاشجوی. فردوسی