اوجینیو، متولد 1887م. و متوفی 1925م. در میلانو به دنیا آمده است. مستشرق ایطالیایی که به بلاد عرب و تونس و طرابلس غرب و مصر مسافرت کرده است. در سال 1925 بسمت رئیس کتاب خانه سلطنتی معین شد. از اوست: کتاب ’اصل التشریع العام’ و ’معجم فی اللغه العامیه الطرابلسیه والایطالیه’. (المنجد)
اوجینیو، متولد 1887م. و متوفی 1925م. در میلانو به دنیا آمده است. مستشرق ایطالیایی که به بلاد عرب و تونس و طرابلس غرب و مصر مسافرت کرده است. در سال 1925 بسمت رئیس کتاب خانه سلطنتی معین شد. از اوست: کتاب ’اصل التشریع العام’ و ’معجم فی اللغه العامیه الطرابلسیه والایطالیه’. (المنجد)
پهلوی ویرختن (از ویرچ) (فرار کردن) از ایرانی باستان وی + ریک از رئک ’بارتولمه 1479 ’’نیبرگ ص 244’. فرار کردن. بسرعت دور شدن. (حاشیۀ برهان چ معین). فرار. (آنندراج). دررفتن. بهزیمت شدن. اجعاظ. (منتهی الارب). ادفان. (ترجمان القرآن). جلبصه. جرمزه. جمرزه. ختع. خشر، گریختن ازجبن و بددلی. رکض. تسمیح. طرمسه. تعبید. تعرید. عرد. تعتیم. تعذر. فشق. فرار. قوب. قرطبه. کلصمه. مداحره. نط. نطیط. (منتهی الارب). نوص. (ترجمان القرآن). هرب. هصب. (منتهی الارب) : رفیقا چند گویی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه. رودکی. درآمد یکی خاد چنگال تیز ربود از کفش گوشت وبرد و گریز. خجسته. رای سوی گریختن دارد دزد کز دورتر نشست به چک. حکاک. دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا. دقیقی. که از جنگ بگریخت بهرامشاه ورا سوی آذرگشسبست راه. فردوسی. و از آنسو که بگریخت افراسیاب همی تازیان تابدان روی آب. فردوسی. دلیران توران برآویختند سرانجام از رزم بگریختند. فردوسی. حاسدت را گو گریز و ساقیت را گو که ریز ناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای. منوچهری. ز نادان گریزی به دانا شتابی ز محنت رهایی به دولت رسایی. منوچهری. آب و آتش بهم نیامیزد بالوایه ز خاک بگریزد. عنصری. ... چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. (تاریخ بیهقی). غوریان را دل بشکست، گریختن. (تاریخ بیهقی). چون بخارا رسیدند شحنه علی تکین به دبوسی گریخت. (تاریخ بیهقی). حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان. ناصرخسرو. چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند. ناصرخسرو. طمع حیض مرد است و من میبرم سر طمع را کز اهل سخا میگریزم. خاقانی. شوم هم در انده گریزم ز انده کز انده به انده زدایی نبینم. خاقانی. چون گریزد دل از بلا که جهان بر دلم تخته پوش می بشود. خاقانی. از هیبت نام تو همی زود گریزند کز گفتن لاحول گریزند شیاطین. معزی. با مردم پاک اصل وعاقل آمیز وز نااهلان هزار فرسنگ گریز. خیام. چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت دان که کلش بر سرت خواهند ریخت. مولوی. ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت صحبت احمق بسی خونها بریخت. مولوی. بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. سعدی (گلستان). همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت که از خدای نبودم به دیگری پرداخت. سعدی (گلستان). ، با ’در’ ترکیب شود، معنی پناه بردن دهد: خاقانی از زمانه بفضل تو درگریخت او را امان ده از خطرآخرالزمان. خاقانی. ظلم رها کن به وفا درگریز خلق چه باشد به خدا درگریز. نظامی. چون رخ و لب شکر و بادام ریخت گل بحمایت بشکردرگریخت. نظامی. بر که پناهیم تویی دستگیر در که گریزیم تویی دستگیر. نظامی. بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. سعدی (گلستان). - امثال: چوب را که برداشتی گربۀ دزد میگریزد
پهلوی ویرختن (از ویرچ) (فرار کردن) از ایرانی باستان وی + ریک از رئک ’بارتولمه 1479 ’’نیبرگ ص 244’. فرار کردن. بسرعت دور شدن. (حاشیۀ برهان چ معین). فرار. (آنندراج). دررفتن. بهزیمت شدن. اِجعاظ. (منتهی الارب). اِدفان. (ترجمان القرآن). جَلبَصَه. جَرمَزَه. جَمرَزَه. ختع. خَشِر، گریختن ازجبن و بددلی. رکض. تسمیح. طَرمَسَه. تعبید. تعرید. عَرَد. تعتیم. تعذر. فَشَق. فرار. قَوب. قَرطَبَه. کَلصَمَه. مداحَرَه. نط. نطیط. (منتهی الارب). نوص. (ترجمان القرآن). هرب. هصب. (منتهی الارب) : رفیقا چند گویی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه. رودکی. درآمد یکی خاد چنگال تیز ربود از کفش گوشت وبرد و گریز. خجسته. رای سوی گریختن دارد دزد کز دورتر نشست به چک. حکاک. دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا. دقیقی. که از جنگ بگریخت بهرامشاه ورا سوی آذرگشسبست راه. فردوسی. و از آنسو که بگریخت افراسیاب همی تازیان تابدان روی آب. فردوسی. دلیران توران برآویختند سرانجام از رزم بگریختند. فردوسی. حاسدت را گو گریز و ساقیت را گو که ریز ناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای. منوچهری. ز نادان گریزی به دانا شتابی ز محنت رهایی به دولت رسایی. منوچهری. آب و آتش بهم نیامیزد بالوایه ز خاک بگریزد. عنصری. ... چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. (تاریخ بیهقی). غوریان را دل بشکست، گریختن. (تاریخ بیهقی). چون بخارا رسیدند شحنه علی تکین به دبوسی گریخت. (تاریخ بیهقی). حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان. ناصرخسرو. چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند. ناصرخسرو. طمع حیض مرد است و من میبرم سر طمع را کز اهل سخا میگریزم. خاقانی. شوم هم در انده گریزم ز انده کز انده به انده زدایی نبینم. خاقانی. چون گریزد دل از بلا که جهان بر دلم تخته پوش می بشود. خاقانی. از هیبت نام تو همی زود گریزند کز گفتن لاحول گریزند شیاطین. معزی. با مردم پاک اصل وعاقل آمیز وز نااهلان هزار فرسنگ گریز. خیام. چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت دان که کلش بر سرت خواهند ریخت. مولوی. ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت صحبت احمق بسی خونها بریخت. مولوی. بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. سعدی (گلستان). همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت که از خدای نبودم به دیگری پرداخت. سعدی (گلستان). ، با ’در’ ترکیب شود، معنی پناه بردن دهد: خاقانی از زمانه بفضل تو درگریخت او را امان ده از خطرآخرالزمان. خاقانی. ظلم رها کن به وفا درگریز خلق چه باشد به خدا درگریز. نظامی. چون رخ و لب شکر و بادام ریخت گل بحمایت بشکردرگریخت. نظامی. بر که پناهیم تویی دستگیر در که گریزیم تویی دستگیر. نظامی. بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. سعدی (گلستان). - امثال: چوب را که برداشتی گربۀ دزد میگریزد
پیراهن و کرته که به عربی سربال خوانند. (برهان) (جهانگیری). لباس مخصوص اهل ولایت که دامن و آستین ندارد و بر روی قبا و چیکن پوشند برای زیب. (آنندراج) : وز دست چو سنگ تو نمی یابد مؤذن بمثل یکی گریبانی. ناصرخسرو. چون نکوشی که بپوشی شکم و عورت دیگران را چه دهی خیره گریبانی. ناصرخسرو. چو بنمود در تسملو آن زره گریبانی از اوحدی گفت زه. نظام قاری (دیوان ص 182). بنده را خلعت دهد صاحب برای بندگی چون گریبانی شود تو میشوی سرکش چرا. اسماعیل ایمانی (از آنندراج). ، پوستی را نیز گویند که بر گریبان پوستین و کردی و کاتبی دوزند. (برهان)
پیراهن و کرته که به عربی سربال خوانند. (برهان) (جهانگیری). لباس مخصوص اهل ولایت که دامن و آستین ندارد و بر روی قبا و چیکن پوشند برای زیب. (آنندراج) : وز دست چو سنگ تو نمی یابد مؤذن بمثل یکی گریبانی. ناصرخسرو. چون نکوشی که بپوشی شکم و عورت دیگران را چه دهی خیره گریبانی. ناصرخسرو. چو بنمود در تسملو آن زره گریبانی از اوحدی گفت زه. نظام قاری (دیوان ص 182). بنده را خلعت دهد صاحب برای بندگی چون گریبانی شود تو میشوی سرکش چرا. اسماعیل ایمانی (از آنندراج). ، پوستی را نیز گویند که بر گریبان پوستین و کردی و کاتبی دوزند. (برهان)
پاشیدنی. و افشاندنی و افگندنی و هر چیز که قابل و سزاوار جریان و افشان باشد. (ناظم الاطباء). - دورریختنی، هر چیز بیکار و بیفایده. (ناظم الاطباء). ، نثار خواه گل باشد و یا زر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از نثار باشد. (انجمن آرا) : وز مژه در پای شه ارجمند ریختنی های گهر می فکند. امیرخسرو دهلوی (از انجمن آرا)
پاشیدنی. و افشاندنی و افگندنی و هر چیز که قابل و سزاوار جریان و افشان باشد. (ناظم الاطباء). - دورریختنی، هر چیز بیکار و بیفایده. (ناظم الاطباء). ، نثار خواه گل باشد و یا زر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از نثار باشد. (انجمن آرا) : وز مژه در پای شه ارجمند ریختنی های گهر می فکند. امیرخسرو دهلوی (از انجمن آرا)
منسوب به گریبان، پیراهن کرته: وز دست چو سنگ تو نمی یابد موذن بمثل یکی گریبانی. (ناصر خسرو)، جامه ای که دامن و آستینی ندارد و بر روی قبا برای زینت پوشند، پوستی که بر گریبان پوستین و کردی و کاتبی دوزند
منسوب به گریبان، پیراهن کرته: وز دست چو سنگ تو نمی یابد موذن بمثل یکی گریبانی. (ناصر خسرو)، جامه ای که دامن و آستینی ندارد و بر روی قبا برای زینت پوشند، پوستی که بر گریبان پوستین و کردی و کاتبی دوزند
اگر دید مردان از زنان می گریختند، دلیل که بیننده را از بزرگی ترس بود. جابر مغربی گریختن درخواب. دلیل رستگاری است و بعضی گویند، دلیل که بر دشمن ظفر یابد، زیرا که موسی درخواب دید به فرعون می گریخت بعد، از شر فرعون رستگاری یافت و بر وی ظفر یافت. محمد بن سیرین گریختن در خواب اگر بدون فریاد و زارى باشد، دلیل شادى و سرور است. اگر با زارى همراه باشد نشانگر مصیبت است..
اگر دید مردان از زنان می گریختند، دلیل که بیننده را از بزرگی ترس بود. جابر مغربی گریختن درخواب. دلیل رستگاری است و بعضی گویند، دلیل که بر دشمن ظفر یابد، زیرا که موسی درخواب دید به فرعون می گریخت بعد، از شر فرعون رستگاری یافت و بر وی ظفر یافت. محمد بن سیرین گریختن در خواب اگر بدون فریاد و زارى باشد، دلیل شادى و سرور است. اگر با زارى همراه باشد نشانگر مصیبت است..