جدول جو
جدول جو

معنی گریختن - جستجوی لغت در جدول جو

گریختن
فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
تصویری از گریختن
تصویر گریختن
فرهنگ فارسی عمید
گریختن
در رفتن، بهزیمت شدن، فرار
تصویری از گریختن
تصویر گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
گریختن
((گُ تَ))
در رفتن، به هزیمت شدن
تصویری از گریختن
تصویر گریختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واگریختن
تصویر واگریختن
مجددا گریختن، گریختن در رفتن: (چون بیامد سوخت پرش واگریخت باز چون طفلان فتاد و ملح ریخت) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریستن
تصویر گریستن
گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسیختن
تصویر گسیختن
گسستن، پاره شدن، پاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
فرار کرده بسرعت دور شده، جمع گریختگان: چون پرتو شعور صاحب قران بی همال برین احوال افتاد بیان فوجین و... را با پانصد سوار از عقب گریختگان روان ساخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریفتن
تصویر گریفتن
گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریستن
تصویر گریستن
اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسیختن
تصویر گسیختن
شکافتن، رها کردن، قطع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیختن
تصویر گمیختن
مخلوط کردن قاتی کردن، ادرار کردن پیشاب ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسیختن
تصویر گسیختن
((گُ تَ))
گسیلیدن، پاره شدن، جدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمیختن
تصویر گمیختن
((گُ تَ))
آمیختن، ادرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریستن
تصویر گریستن
((گِ تَ))
گریه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمیختن
تصویر گمیختن
آمیخته کردن، مخلوط کردن
شاشیدن، چامیدن، شاشدن، گمیزیدن، شاش زدن، ادرار کردن، میزیدن، گمیز کردن، شاریدن، میختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
جاری کردن و روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرختن
تصویر گرختن
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر
جاری کردن مایع یا هر چیز سیال
کنایه از وارد کردن پول به حساب، واریز کردن
داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص
پوسیدن، تجزیه شدن
جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت،
قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت،
کنایه از به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند،
کنایه از از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت،
افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش،
کنایه از به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
فرهنگ فارسی عمید
فرار کردن بسرعت دور شدن: سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند... نه روی گریختن نه جای آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
((تَ))
سرازیر کردن آب یا هر مایع دیگری، پاشیدن، پراکنده ساختن، انداختن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرختن
تصویر گرختن
((گُ رِ تَ))
مخفف گریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
Cascade, Cast, Pour, Shed, Spill
دیکشنری فارسی به انگلیسی
каскадировать , бросать , лить , проливать
دیکشنری فارسی به روسی
kaskadieren, werfen, gießen, vergießen, verschütten
دیکشنری فارسی به آلمانی
каскадувати , кидати , лити , проливати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
kaskadować, rzucać, wlewać, wylewać
دیکشنری فارسی به لهستانی
倾泻 , 扔 , 倒 , 撒 , 溢出
دیکشنری فارسی به چینی
cascata, lançar, verter, derramar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
cascata, lanciare, versare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
cascada, lanzar, verter, derramar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
cascade, jeter, verser, renverser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
waterval maken, gooien, gieten, morsen
دیکشنری فارسی به هلندی
झरना बनाना , फेंकना , डालना , गिराना
دیکشنری فارسی به هندی
terjun bebas, melempar, menuangkan, menumpahkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سجّل , قذف , صبّ , سكب
دیکشنری فارسی به عربی