جدول جو
جدول جو

معنی گرسنه - جستجوی لغت در جدول جو

گرسنه
انسان یا حیوان که معده اش خالی و محتاج غذا باشد، کنایه از حریص، آزمند
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
فرهنگ فارسی عمید
گرسنه
(گُ رِ / رُ نَ / نِ / گُ سَ / سِ نَ /نِ)
به ضم اول و کسر دوم و چهارم (در لهجۀ مرکزی) و نیز به ضم اول و دوم و فتح چهارم و در شعر بضرورت به ضم اول و سکون دوم و فتح سوم و چهارم. پهلوی، گورسک و گورسکیه، تهرانی، گشنه، گیلی، ویشته. مخفف آن ’گرس’، ’گسنه’ کسی که محتاج بخوردن غذاست. آن که احساس احتیاج بخوردن کند. (حاشیۀ برهان چ معین). ترجمه جائع و در این ترکیب برای نسبت نباشد مثل تش و تشنه و گرسنه و بفتح دوم نوعی از تصرف است و مخفف آن گسنه است. (آنندراج). کسی که او را اشتهای طعام باشد. مقابل سیر. (غیاث اللغات). ناهار. (صحاح الفرس) : سغبان، مرد گرسنه. (دهار). علهان، مرد گرسنه. طلنفح. عجوز. وبد. (منتهی الارب) :
اشتر گرسنه کسیمه (کتیره ؟) خورد
کی شکوهد ز خار چیره خورد.
رودکی.
گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او بود مانده خیرخیر.
رودکی.
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهتانه.
ابوشکور.
جهودیست درویش و شب گرسنه
بخسپد همی بر زمین برهنه.
فردوسی.
بدین تخت شاهی نهاده ست روی
شکم گرسنه مرد دیهیم جوی.
فردوسی.
بیامد یکی دیو و گفتا منم
که با گرسنه شیر دندان زنم.
فردوسی.
نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچۀ گرسنه دیدی که ندارد شغبی.
منوچهری.
بمرند این همه از گرسنه بر خیر همی
بیم آن است که دیوانه شوم ای عجبی.
منوچهری.
روی نیارم سوی جهان که نیارم
کاین بسوی من بتر ز گرسنه مار است.
ناصرخسرو.
هرزمان بدتر شود حال رمه
چون بود از گرسنه گرگان رعات.
ناصرخسرو.
گرسنه مردمان و کسری سیر
سگ بود این چنین امیر نه سیر.
سنایی.
هر که همت او برای طعمه است در زمرۀ بهایم معدود گردد و چون سگی گرسنه که به استخوانی شاد شود و به نان پاره ای خشنود. (کلیله ودمنه).
گرگ گرسنه چو یافت گوشت نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر دجال.
سعدی.
آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست.
سعدی (گلستان).
گرسنه چون سیر شود رگ فضول در وی بجنبد. (تاریخ سلاجقۀ کرمان).
- امثال:
آدم گرسنه ایمان ندارد.
آدم گرسنه سنگ را هم میخورد.
آدم گرسنه نان خواب می بیند.
قدر نان را گرسنه میداند. (جامع التمثیل).
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
گرسنه
آنکه احساس احتیاج بخوردن غذا کند جایع: بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست بس جان بلب آمد که برو کس نگریست. (گلستان)، جمع گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنه
((گُ رُ نِ))
مقابل سیر. مجازاً، بسیار نیازمند
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
فرهنگ فارسی معین
گرسنه
جایع، گشنه، ناشتا، قحطی زده
متضاد: سیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرسنه
جائعٌ
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به عربی
گرسنه
Famished, Hungry, Ravenous, Starving, Voracious
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گرسنه
affamé, vorace
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گرسنه
affamato, famelico, vorace
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گرسنه
faminto, voraz
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گرسنه
hungrig, gefräßig
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به آلمانی
گرسنه
głodny, zachłanny
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به لهستانی
گرسنه
голодный , прожорливый
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به روسی
گرسنه
голодний , ненажерливий
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گرسنه
hambriento, voraz
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گرسنه
بھوکا , بھوکا
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به اردو
گرسنه
hongerig, hongerige, vraatzuchtig
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به هلندی
گرسنه
ক্ষুধার্ত , লোভী
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به بنگالی
گرسنه
หิว , ตะกละ
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به تایلندی
گرسنه
njaa, mwenye njaa
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گرسنه
aç, açgözlü
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گرسنه
空腹の , 空腹の , お腹が空いた , 貪欲な
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گرسنه
רעב , רעב , תַּאֲבוֹנִי
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به عبری
گرسنه
배고픈 , 탐욕스러운
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به کره ای
گرسنه
lapar, rakus
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گرسنه
भूखा , अत्यंत भूखा
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به هندی
گرسنه
饥饿的 , 贪婪的
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردنه
تصویر گردنه
جایی از کوه که به منزلۀ گردن کوه است، راه سخت و پر پیچ و خم در کوه، گردنگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
راه سخت و پرپیچ و خم در کوه
فرهنگ لغت هوشیار
عبری یا آرامی تازی گشته از ریشه سنسکریت گاودانه از گیاهان کرشنه چرک ریم. چرک ریم
فرهنگ لغت هوشیار
کرسنه ریم یاچرک که برزخم بسته وسخت شده باشد چرک و ریمی که بر روی جراحت بسته و سخت شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرسنه
تصویر طرسنه
عشبه العجوز طراشنه چدروای زال از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
((گَ دَ نِ))
راه پر پیچ و خم و سخت در بالای کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرسنه
تصویر قرسنه
((قَ سَ نَ یا نِ))
کرسنه، چرک و ریمی که بر روی جراحت بسته و سخت شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
وردنه، چوبی استوانه ای که خمیر نان را با آن پهن می کنند، نورد، نیواره
فرهنگ فارسی معین