سیاه مست باشد که بعربی طافح گویند. (برهان) (آنندراج) : باز رسید مست ما، داد قدح بدست ما گر دهدی بدست تو شاد و خوشی و گرستی. مولوی. بنابر این بیت ضبط لغت (گ س ) است از حاشیۀ برهان چ معین)، {{اسم}} به زبان علمی اهل هند فروبردن لقمه و امثال آن که عربان بلع خوانند. (برهان) (آنندراج)
سیاه مست باشد که بعربی طافح گویند. (برهان) (آنندراج) : باز رسید مست ما، داد قدح بدست ما گر دهدی بدست تو شاد و خوشی و گرستی. مولوی. بنابر این بیت ضبط لغت (گ َ س َ) است از حاشیۀ برهان چ معین)، {{اِسم}} به زبان علمی اهل هند فروبردن لقمه و امثال آن که عربان بلع خوانند. (برهان) (آنندراج)
صحیح، سالم، بی عیب، تمام، کامل، امین و استوار، سیم و زر مسکوک و تمام عیار درست شدن: ساخته شدن، آماده شدن، اصلاح شدن درست کردن: ساختن، آماده کردن، تربیت دادن
صحیح، سالم، بی عیب، تمام، کامل، امین و استوار، سیم و زر مسکوک و تمام عیار درست شدن: ساخته شدن، آماده شدن، اصلاح شدن درست کردن: ساختن، آماده کردن، تربیت دادن
مخفف گریستن است که گریه کردن باشد. (غیاث) (برهان) (آنندراج) : کسی را که در دل بود درد و غم گرستنش درمان بود لاجرم. فردوسی. خروشید و بگرست و نالید زار تو گفتی شدش دیده ابر بهار. شمسی (یوسف و زلیخا). هیچ چشمی نشناسم که نه از بهر تو کرد مجلس محتشمی را بگرستن طوفان. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 306). مرا گویند مگری کز گرستن چو مویی شد بباریکی ترا تن. (ویس و رامین). همیشه جای بی انبوه جستی که بنشستی به تنهایی گرستن. (ویس و رامین). گرستن بهنگام با سوک و درد به از خندۀ نابهنگام سرد. اسدی. منگر اندر بتان که آخر کار نگرستن گرستن آرد بار. سنایی. و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی به حکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. (سندبادنامه ص 291). چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم. سعدی (طیبات). - برگرستن، بگریستن. گریستن. گریه کردن: گرفتند مریکدگر را کنار بدرد جگر برگرستند زار. فردوسی. - گرستن گرفتن، گرستن آغازیدن: گرستن گرفت از سر صدق و سوز که ای یار جان پرور دلفروز. سعدی (بوستان). پسر چندروزی گرستن گرفت دگر با حریفان نشستن گرفت. سعدی (بوستان)
مخفف گریستن است که گریه کردن باشد. (غیاث) (برهان) (آنندراج) : کسی را که در دل بود درد و غم گرستنش درمان بود لاجرم. فردوسی. خروشید و بگرست و نالید زار تو گفتی شدش دیده ابر بهار. شمسی (یوسف و زلیخا). هیچ چشمی نشناسم که نه از بهر تو کرد مجلس محتشمی را بگرستن طوفان. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 306). مرا گویند مگری کز گرستن چو مویی شد بباریکی ترا تن. (ویس و رامین). همیشه جای بی انبوه جستی که بنشستی به تنهایی گرستن. (ویس و رامین). گرستن بهنگام با سوک و درد به از خندۀ نابهنگام سرد. اسدی. منگر اندر بتان که آخر کار نگرستن گرستن آرد بار. سنایی. و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی به حکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. (سندبادنامه ص 291). چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم. سعدی (طیبات). - برگرستن، بگریستن. گریستن. گریه کردن: گرفتند مریکدگر را کنار بدرد جگر برگرستند زار. فردوسی. - گرستن گرفتن، گرستن آغازیدن: گرستن گرفت از سر صدق و سوز که ای یار جان پرور دلفروز. سعدی (بوستان). پسر چندروزی گرستن گرفت دگر با حریفان نشستن گرفت. سعدی (بوستان)
رها مشود نجات نیابد: سراو باغ چوبی کتخدای خواهد ماند گل و بنفشه مرست و سرای و باغ مرست. (فرخی) مرویاد نروید. توضیح در فرگ رشیدی آمده: مرست (بفتح میم و ضم را) یعنی روییده مشو و (بفتح را) یعنی رسته مکش. بهر دو معنی فرخی گوید: سرا و باغ... در فرهنگ (جهانگیری) بمعنی همانا گفته و همین بیت آورده و درین تامل است. در انجمن آرا مانند رشیدی معنی شده. مولف فرهنگ نظام و فرخی اعتراض کرده که در مقام دعا ونفرین قاعده این است که فعل امر با حرف نفی (مراد نهی است) گفته شود پس باید گفته باشد مرو یاد و مرهاد لیکن چنین نکرده بلکه حرف نفی (مراد نهی است) با فعل ماضی استعمال کرده دیگر اینکه از مصدر رستن به معنی صف بستن تنها اسم مفعول (رسته) استعمال شده خود مصدر و باقی مشتقات استعمال نشده. اما باید دانست که رشیدی و هدایت دو فعل را نهی گرفته اند و در مصراع دوم ظاهرا گل و بنفشه و سرای و باغ را بصورت ندا خوانده اند و در این صورت هم قاعده این است که میم نهی بر سر امر در آید ولی چون بخفت به معنی بخواب و جست در شعر منوچهری به معنی بجه آمده پس فعل نهی آنها نیز بهمین صورت ممکن است استعمال شود. در هر صورت معنی کلمه دوم رسته مکش نیست و ظاهرا از رستن (بفتح اول رهیدن) است یعنی رها مشود و نجات نیابد. باید دانست که این بیت در متن دیوان فرخی چاپ عبدالرسولی نیامده و در مقدمه صفحه یب جزو ابیات منقول از فرهنگها یاد شده
رها مشود نجات نیابد: سراو باغ چوبی کتخدای خواهد ماند گل و بنفشه مرست و سرای و باغ مرست. (فرخی) مرویاد نروید. توضیح در فرگ رشیدی آمده: مرست (بفتح میم و ضم را) یعنی روییده مشو و (بفتح را) یعنی رسته مکش. بهر دو معنی فرخی گوید: سرا و باغ... در فرهنگ (جهانگیری) بمعنی همانا گفته و همین بیت آورده و درین تامل است. در انجمن آرا مانند رشیدی معنی شده. مولف فرهنگ نظام و فرخی اعتراض کرده که در مقام دعا ونفرین قاعده این است که فعل امر با حرف نفی (مراد نهی است) گفته شود پس باید گفته باشد مرو یاد و مرهاد لیکن چنین نکرده بلکه حرف نفی (مراد نهی است) با فعل ماضی استعمال کرده دیگر اینکه از مصدر رستن به معنی صف بستن تنها اسم مفعول (رسته) استعمال شده خود مصدر و باقی مشتقات استعمال نشده. اما باید دانست که رشیدی و هدایت دو فعل را نهی گرفته اند و در مصراع دوم ظاهرا گل و بنفشه و سرای و باغ را بصورت ندا خوانده اند و در این صورت هم قاعده این است که میم نهی بر سر امر در آید ولی چون بخفت به معنی بخواب و جست در شعر منوچهری به معنی بجه آمده پس فعل نهی آنها نیز بهمین صورت ممکن است استعمال شود. در هر صورت معنی کلمه دوم رسته مکش نیست و ظاهرا از رستن (بفتح اول رهیدن) است یعنی رها مشود و نجات نیابد. باید دانست که این بیت در متن دیوان فرخی چاپ عبدالرسولی نیامده و در مقدمه صفحه یب جزو ابیات منقول از فرهنگها یاد شده
واحدمسافت معادل 3500 قدم یا 06، 1 کیلومتر: از چارپاخانه هفت ورس دیگر که طی کردیم باز قراول خانه است و هفت ورس دیگر که طی کردیم دربین راه گنبد کوچکی بوند که خراب شده
واحدمسافت معادل 3500 قدم یا 06، 1 کیلومتر: از چارپاخانه هفت ورس دیگر که طی کردیم باز قراول خانه است و هفت ورس دیگر که طی کردیم دربین راه گنبد کوچکی بوند که خراب شده
توضیح رشیدی و جهانگیری و فرهنگ نظام این کلمه را در کاف تازی آورده اند و مولف برهان در هر دو ضبط کرده است. ولف در فهرست شاهنامه کبست و گبست هر دو را آورده اما اصح کاف تازی است
توضیح رشیدی و جهانگیری و فرهنگ نظام این کلمه را در کاف تازی آورده اند و مولف برهان در هر دو ضبط کرده است. ولف در فهرست شاهنامه کبست و گبست هر دو را آورده اما اصح کاف تازی است