جدول جو
جدول جو

معنی گرس - جستجوی لغت در جدول جو

گرس
گرسنه، گرسنگی
تصویری از گرس
تصویر گرس
فرهنگ فارسی عمید
گرس(گُ)
گورس. رجوع شود به گرسنه، گشنه، کاشانی وش وشه وش وشگی، پهلوی گورسک گورسیکه گورسیتین، کردی ورسی ورسیگی وشه، بلوچی گوشنگ، شغنی گوشنه ظاهراً شکل پارسی باستان ورسه ورسنه. (هوبشمان 907). رجوع به گرسنه شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گرسنگی را گویند که در مقابل سیری است. (جهانگیری) (غیاث) (برهان) (آنندراج) :
گرس از دلم ببرد غم زلف و خال دوست
جان با خیال رشته فتاد از خیال دوست.
بسحاق اطعمه (از آنندراج).
بگشت از گرس حالم حالم این است
بتنگ آمد شکم احوالم این است.
احمد اطعمه.
، چرک و ریم جامه و بدن. (برهان) (آنندراج). شوخ. وسخ، موی پیچیده و موی پیچه که موباف زنان باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گرس((گُ))
گرسنگی، مقابل سیری
تصویری از گرس
تصویر گرس
فرهنگ فارسی معین
گرس
موی پیچیده، موی باف زنان، موی پیچه
تصویری از گرس
تصویر گرس
فرهنگ فارسی معین
گرس
گاورس، ارزن زرد که برای خوراک دام استفاده می شود، میوه های تلقیح شده که سفت و غیرقابل خوردن باشند، گره و زمختی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرستون
تصویر گرستون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار سپاه ماهوی سوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرسیوز
تصویر گرسیوز
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پشنگ و برادر افراسیاب تورانی و از سرداران سپاه وی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرسنیا
تصویر گرسنیا
گرسنگی، گرسنه بودن، گرسنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرست
تصویر گرست
بسیار مست، سیاه مست، برای مثال باز رسید مست ما داد قدح به دست ما / گر دهدی به دست تو شاد و خوشی و گرستی (مولوی - لغت نامه - گرست)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرستن
تصویر گرستن
مخفّف واژۀ گریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
نوعی پارچه که از آن کلاه و لباس بارانی می دوخته اند، نوعی سقرلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
انسان یا حیوان که معده اش خالی و محتاج غذا باشد، کنایه از حریص، آزمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرسنه چشم
تصویر گرسنه چشم
آزمند، حریص، برای مثال ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت / گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت (سعدی - لغت نامه - گرسنه چشم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
گرسنه بودن، گرسنیا
فرهنگ فارسی عمید
(گَ رَ)
سیاه مست باشد که بعربی طافح گویند. (برهان) (آنندراج) :
باز رسید مست ما، داد قدح بدست ما
گر دهدی بدست تو شاد و خوشی و گرستی.
مولوی.
بنابر این بیت ضبط لغت (گ س ) است از حاشیۀ برهان چ معین)،
{{اسم}} به زبان علمی اهل هند فروبردن لقمه و امثال آن که عربان بلع خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نوعی از سقرلات خوب که کلاه بارانی از آن سازند و آب در آن کم سرایت کند و به روغن چرب نشود:
بارگاه طرب باده پرستان ابر است
شفق بگرس بارانی مستان ابر است.
زکی ندیم (از آنندراج) ، حبس و توقیف افراد به دست حکومت: در طهران بگیر و ببند است
لغت نامه دهخدا
مشتاق آرزومند، حسود حاسد رشکین، زله خوار ریزه خوار: طعمه گرسنه دلان سخن استخوان ریزه های خوان من است. (حسین ثنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرسنه بودن
تصویر گرسنه بودن
احتیاج به طعام داشتن، میل شدید به طعام و غذا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرسنگی کشیدن
تصویر گرسنگی کشیدن
تحمل گرسنگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حریص آزمند: زمن مرنج چو بسیار بنگرم سویت گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت. (سعدی)، بخیل ممسک، گدا فقیر. یا گرسنه چشمان کنعان. برادران یوسف ع
فرهنگ لغت هوشیار
حرص آزمند: چون خوانچه کنی تاز سر گرسنه چشمی از خوانچه گردون نکنی زله گدایی. (خاقانی)، بخل امساک، فقر گدایی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه احساس احتیاج بخوردن غذا کند جایع: بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست بس جان بلب آمد که برو کس نگریست. (گلستان)، جمع گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
اشتهای طعام، خالی بودن معده، مقابل سیری است
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنگی مقابل تشنیا تشنگی: بیم آن بود که از گرسنیا و تشنیا بمیرد. سهل تستری گوید: عمل باخلاص آن وقت توان کرد که از چهار چیز نترسی: گرسنیا و برهنیا و درویشی و خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرستن
تصویر گرستن
گریستن: کسی را که در دل بود درد و غم گرستنش درمان بود لاجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
پارچه ای بوده که آب در آن کم سرایت میکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرست
تصویر گرست
مست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
((گُ رُ نِ))
مقابل سیر. مجازاً، بسیار نیازمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرستن
تصویر گرستن
((گِ رِ تَ))
مخفف گریستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
((گُ رُ نِ))
حالت یا وضعیت گرسنه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرسنه چشم
تصویر گرسنه چشم
((~. چَ))
کنایه از بخیل و ممسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرست
تصویر گرست
((گَ رَ))
سیاه مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
Famished, Hungry, Ravenous, Starving, Voracious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سال آینده، هنگام بر گشتن، بازگشته
فرهنگ گویش مازندرانی
واگیر
فرهنگ گویش مازندرانی