جدول جو
جدول جو

معنی گردنه - جستجوی لغت در جدول جو

گردنه
جایی از کوه که به منزلۀ گردن کوه است، راه سخت و پر پیچ و خم در کوه، گردنگاه
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
فرهنگ فارسی عمید
گردنه
(گَ دَ نَ / نِ)
وردنه است و آن چوبی باشد سرها باریک و میان کنده که بدان گلولۀ خمیر نان را پهن سازند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). آن را جوجه نیز خوانند. (جهانگیری) ، گردنۀ کوه. (آنندراج). کتل. گریوه. راهی تنگ میان دو کوه رو به فراز، که عبور از آن دشوار است و در قدیم گردنه ها جایگاه راهزنان بوده است: مثل دزد سر گردنه. مگر سر گردنه است
لغت نامه دهخدا
گردنه
(گَ دَ نَ)
از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138)
لغت نامه دهخدا
گردنه
راه سخت و پرپیچ و خم در کوه
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
فرهنگ لغت هوشیار
گردنه
((گَ دَ نِ))
راه پر پیچ و خم و سخت در بالای کوه
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
فرهنگ فارسی معین
گردنه
وردنه، چوبی استوانه ای که خمیر نان را با آن پهن می کنند، نورد، نیواره
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
فرهنگ فارسی معین
گردنه
پز، بند، پژ، تپه، کتل، کوه، کوه راه، گریوه، گلوگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گردنه
گردنه، غیرآبادی خرابه، می گردد می چرخد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردیه
تصویر گردیه
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام خواهر بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گردنده
تصویر گردنده
چیزی که دور خود می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنا
تصویر گردنا
هر چیز گردنده که دور خود بچرخد، سیخ کباب، تکۀ گوشت که آن را به سیخ بکشند و روی آتش بگردانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
چرخ، ارابه، گاری، هر چیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وردنه
تصویر وردنه
چوبی استوانه ای شکل که با آن خمیر نان را پهن می کنند، نورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
انسان یا حیوان که معده اش خالی و محتاج غذا باشد، کنایه از حریص، آزمند
فرهنگ فارسی عمید
چوبی است استوانه یی دارای دنوسرباریک ومیان گنده که خمیرنان را بوسیله آن پهن سازند نورد، چوی که چرخ دور آن گردد محور
فرهنگ لغت هوشیار
لیف جولاهگان و شوی مالان و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار برتار جامه مالند شوکه الحائک غرواشه
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای آهنی که بدان چیز ها آویزند، چرخ سنگین چدنی است که محکم به میل لنگ پیچ و مهره شده. عمل عمده گردانه تنظیم ضربان نامرتب پیستونهاست. از محیط گردانه گاهی بعنوان باد بزن برای سرد گردن موتور استفاده کنند ولی امروزه از محیط آن که دندانه دار است بیشتر برای راه انداختن موتور بوسیله سلف استفاده میشود استفاده دیگری که از صفحه گردانه میشود استعمال آن بعنوان یکی از صفحات کلاچ است
فرهنگ لغت هوشیار
ارابه گاری گردون: بگردونه ها بر چه مشک و عبیر چه دیبا و دینار و مشک و حریر، ارابه ای که توپ را حمل کند: توپهای بزرگ سنگ انداز را که در گنجه بود بنیروی اقبال شاهی از آب کر گذرانیده باعرابه و گردونه باردوی معلی آورد. یا گردونه داود. بنات النعش کبری، نعش (از بنات النعش)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه احساس احتیاج بخوردن غذا کند جایع: بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست بس جان بلب آمد که برو کس نگریست. (گلستان)، جمع گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
کمر میان: سرش را بیاراست از تاج زر همان گردگاهش بزرین کمر. (شاهنامه)، لگن خاصره. توضیح ولف در فهرست شاهنامه این کلمه را بمعنی میان و اطراف کمر و ناف بصورت هر دو ضبط کرده و آقای دکتر شفق در فرهنگ شاهنامه آورده: گردگاه تهیگاه اطراف کمر میان و در لغت نامه دهخدا بمعانی مذکور گردگاه بکسر اول یاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان گردی تدویر، کاسه زانو رضفه: در سر زانو که بندگاه ران است یا ساق یک پاره استخوان است آنرا رضفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند، پیرامون گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنگ
تصویر گردنگ
دیوث، ابله احمق، بی اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنده
تصویر گردنده
چرخنده، حرکت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنی
تصویر گردنی
((گَ دَ))
شجاعت، دلاوری، ریاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وردنه
تصویر وردنه
((وَ دَ نِ))
چوبی استوانه ای که خمیر نان را با آن پهن می کنند، نورد، نیواره، گردنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
((گُ رُ نِ))
مقابل سیر. مجازاً، بسیار نیازمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنا
تصویر گردنا
((گِ))
گردی، کاسه زانو، پیرامون، گرداگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنا
تصویر گردنا
((گَ دَ))
سیخ کباب، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز گوک شود، چوب چرخ چاه که گرد و طناب دلو را به آن پیچند و از آن گشایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنگ
تصویر گردنگ
((گَ دَ))
دیوث، ابله، احمق، بی اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
((گَ نِ))
ارابه، گاری، چرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
محوطه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
Famished, Hungry, Ravenous, Starving, Voracious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
faminto, voraz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
hungrig, gefräßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
głodny, zachłanny
دیکشنری فارسی به لهستانی