جدول جو
جدول جو

معنی گردبالش - جستجوی لغت در جدول جو

گردبالش
(گِ لَ / لِ)
بالش کوچک و مدور که به وقت خواب زیر رخساره نهند و به هندی گل تکیه گویند، میتواند که گل تکیه بضم اول باشد مخفف گول تکیه و لفظ گردبالش بر همین دال است و بعضی اهل لغت قایلند که ماقبل شین بالش کسره وفتح هر دو صحیح است. (غیاث) (آنندراج) :
سر سفله را گردبالش منه
سر مردم آزار بر سنگ به.
سعدی (بوستان).
... و دهل زنان متکا و گردبالش و... (نظام قاری ص 154)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردبازو
تصویر گردبازو
آنکه بازوان قوی و پرگوشت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصادم دو جریان با یکدیگر که گرد هم می چرخد و تنورۀ بزرگی از گرد و خاک که دارای حرکت دورانی است تشکیل می دهد و وسعت میدان آن تا حدود صد مایل دیده شده است، دیوباد، سنگ دوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردبان
تصویر گردبان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گرده بان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
(گِ دَ / دِ لَ / لِ)
گردبالش. (آنندراج). بالش گرد و مدور. بالین مدور. و رجوع به گردبالش شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
حاشیه باف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
درختی در بهشت، آنکه با دستی خورد و با دستی منع کند، پیشوا. فرمانده. رئیس، کندۀ چوبینی مر صنعتکاران را که بر زمین نشانند برای جلا دادن کارهای خود، گریبان پیراهن و گردن و سینۀ پیراهن. (ناظم الاطباء) ، کوهان شتر:
رحم آمد مر شتر راگفت هین
برجه و بر گردبان من نشین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
اسبابی که گرد پاشد. اسبابی است که از یک لولۀ کائوچویی مجوف با گلوله یا بدون گلوله از همان نوع و بوسیلۀ آن لوله، گرد یا مواد دیگری را برای زینت کردن یا برای لحیم کردن پخش میکنند. ماشینی که بوسیلۀ آن سموم گردگونه را به مزارع و درختان برای دفع انگلها پاشند
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ کَ)
گردپاشنده. آنکه یا آنچه گرد پاشد
لغت نامه دهخدا
(گِ بِ)
اندیشه و تأمل. تعمق و تفحص، آشفتگی، دلیل. برهان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دِ)
نوعی خرما در بم. قسمی خرما در جیرفت
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آن باد بود که برمثال آسیایی گردد. بادی گرد. بادی باشد که خاک رابشکل مناری بر آسمان برد و با لفظ پیچیدن استعمال شود. بهندی بگوله نامند. (غیاث) (آنندراج). صرصر. زوبعه. اعصار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) :
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده
چو گردون گردبادی تند گردی تیره اندروا.
فرخی.
ز بیم تیغ تو تا چین ز ترکان ره تهی گردد
اگر زین سوی جیحون گردبادی خیز از میله.
فرخی.
همی گرفت به ببر و همی گرفت به یوز
چو گردباد همی گشت بر یمین و یسار.
فرخی.
گردبادی شود و دامن صحرا گیرد
گر به دیوارفتد سایۀ دیوانۀ ما.
صائب.
جلوه ها میدهد از شاخ غزالان خیال
گردبادی که به دشت دل ما می پیچد.
بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ)
گردباد و آن بادی باشد که خاک را بشکل مناری بر آسمان برد. (برهان) :
کسی باید آنگه که تو باد خوردی
که آرد سوی مرز تو گردباده.
سوزنی.
تدبیر کارسازت بی دست برد حیلت
اندر غبار شبهت مانند گردباده.
سیف اسفرنگی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
پادشاه مازندران پسر علی شهریار وفات او به محرم سال 537 هجری قمری بوده است. (حبیب السیر چ تهران ص 365) : و از خواجگان حبشی که مشیران ملک... بودند چون شریف الدین گردبازوو... همه حنفیان معتمد بودند. (کتاب النقض ص 487)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
مصحف گردباد است. (شعوری ج 2 ص 311)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آنکه پری گوشت در وی بمثابه ای بود که پستی و گوی دست و پایش نمودار نباشد گویا آن را با چرخ خراط درست کرده اند. (آنندراج) :
سیه کوله و گردبازو منم
گران کوه را همترازو منم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
همان گردبالش است:
دارد آرام دل به درد جنون
پنبۀ داغ گردبالین است.
سراج المحققین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ بَ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 54هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 44هزارگزی باختر راه شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن کوهستانی، معتدل و سالم و دارای 180 تن جمعیت است. آب آن از رود خانه بادین آباد تأمین میشود. و محصول آن توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرده بالش
تصویر گرده بالش
متکای گرد بالش گرد مدور بالین مدور
فرهنگ لغت هوشیار
بالشی کوچک و مدور که بهنگام خواب زیر رخساره نهند گرد بالین: حصیر سامانی دید افکنده و نطع و گرد بالش نیز افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بازوان پر گوشت دارد چنانکه گویی آنرا خراطی کرده اند: سیه کوله و گرد بازو منم گران کوه را هم ترازو منم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گردباد: تدبیر کارسازت بی دستبرد حیلت اندر غبار شبهت مانند گردباده. (سیف اسفرنگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیال
تصویر گردیال
نوعی خرما در جنوب شرقی ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردالی
تصویر گردالی
گرد مدور
فرهنگ لغت هوشیار
آن باد که بر مثال آسیایی گردد، تنوره بزرگ گرد و خاک که در اثر وزش باد میچرخد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردباف
تصویر گردباف
حاشیه باف
فرهنگ لغت هوشیار
کو هان شتر: رحم آمد مر شتر را گفت هین برجه و بر گردبان من نشین. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گرد و غبار بپاشد، آلتی است مرکب از لوله ای کائوچوکی مجوف با گلوله یا بدون گلوله از نوع کائوچوک که بوسیله آن لوله گرد سم یا مواد دیگر را برای زینت دادن یا جهت لحیم کردن یا دفع آفات گیاهان پخش کند
فرهنگ لغت هوشیار
بالشی کوچک و مدور که بهنگام خواب زیر رخساره نهند گرد بالین: حصیر سامانی دید افکنده و نطع و گرد بالش نیز افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردباد
تصویر گردباد
((گِ))
بادی باحرکت چرخشی توأم رو به جلو و رو به بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردالی
تصویر گردالی
((گِ))
گرد، مدور
فرهنگ فارسی معین
((گِ لِ))
خاکه ذغال که آن را به صورت گلوله درمی آورند و به عنوان سوخت استفاده می کردند، قطعه سنگ تقریباً صاف و معمولاً بزرگتر از قلوه سنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردبان
تصویر گردبان
((گَ))
کوهان شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردانش
تصویر گردانش
صرف، مدیریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردایش
تصویر گردایش
مجموع
فرهنگ واژه فارسی سره