آن باد بود که برمثال آسیایی گردد. بادی گرد. بادی باشد که خاک رابشکل مناری بر آسمان برد و با لفظ پیچیدن استعمال شود. بهندی بگوله نامند. (غیاث) (آنندراج). صرصر. زوبعه. اعصار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) : چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده چو گردون گردبادی تند گردی تیره اندروا. فرخی. ز بیم تیغ تو تا چین ز ترکان ره تهی گردد اگر زین سوی جیحون گردبادی خیز از میله. فرخی. همی گرفت به ببر و همی گرفت به یوز چو گردباد همی گشت بر یمین و یسار. فرخی. گردبادی شود و دامن صحرا گیرد گر به دیوارفتد سایۀ دیوانۀ ما. صائب. جلوه ها میدهد از شاخ غزالان خیال گردبادی که به دشت دل ما می پیچد. بیدل (از آنندراج)