جدول جو
جدول جو

معنی گردابش - جستجوی لغت در جدول جو

گردابش
(گِ بِ)
اندیشه و تأمل. تعمق و تفحص، آشفتگی، دلیل. برهان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرداب
تصویر گرداب
(پسرانه)
از شخصیتهای گرشاسب نامه، نام پهلوانی ایرانی در سپاه گرشاسب پهلوان نامدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گردنکش
تصویر گردنکش
نافرمان، خودسر، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرداب
تصویر گرداب
جایی در دریا که آب دور خود می چرخد و فرو می رود، آبگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردبان
تصویر گردبان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گرده بان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمابه
تصویر گرمابه
جایی که برای شستشوی بدن ساخته شده و دارای آب گرم باشد، حمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردانش
تصویر پردانش
آنکه دانش بسیار دارد، دانشمند، علامه
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
دهی است از دهستان منگرۀ بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد، واقع در 36هزارگزی شمال باختری حسینیه و 15هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک. هوای آن معتدل و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، انار، انجیر و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش بافی است. بقعه ای به نام سیدتاج الدین در آنجا وجود دارد. ساکنین آن از طایفۀ میرعالی خانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام ایستگاه راه آهن از دهستان علا از بخش مرکزی شهرستان سمنان. سومین ایستگاه از سمنان به دامغان که در 50هزارگزی واقع است. سکنۀ آنجا همان کارمندان ایستگاه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ اَ)
ابری که از بسیاری گرد پدید شود:
رخ مه زگردابر، برچین گرفت
سر باره از نیزه پرچین گرفت.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(گِ بَ / بِ)
ورطه. (آنندراج). گرداب:
خداوندا چو آید پای بر سنگ
فتد کشتی در آن گردابۀ تنگ.
نظامی.
غم بیشتر از قیاس خورده ست
گردابه فزون ز قد مرد است.
نظامی.
، طوفان:
از این گردابه چون باد بهشتی
به ساحل گاه قطب آورده کشتی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
مرکّب از: گرد + آب، ورطه. (آنندراج)، جرداب معرب گرداب است. (منتهی الارب)، جرذاب. (دهار)، غرقاب:
به آب اندر افکنده شاه دلیر
سرش گه ز بر بود و گاهی به زیر
که از مرغ آن کشته نشناختند
به گرداب ژرف اندر انداختند.
فردوسی.
گرد گرداب مگرد ارت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
لبیبی.
به گرداب در غرقگان را دلیر
مگیر ار نباشی بدان آب چیر.
اسدی.
صاحب رأی... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتدخود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه)،
بس زورقا که بر سر گرداب این محیط
سرزیر شد که تره نشد این سبز بادبان.
خاقانی.
توبه کردم که نیز در این دریا خوض نکنم و در این گرداب غوطه نخورم. (سندبادنامه ص 270)، و در این جوی گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود. (سندبادنامه ص 115)،
چو افتاد اندر این گرداب کشتی
به ساحل بر از این غرقاب کشتی.
نظامی.
پدید آمد از دور کوهی بلند
ز گرداب در کنج آن کوه بند.
نظامی.
از آن شد کشتیم غرقاب و من بر پاره ای تخته
که در گرداب این دریای موج آور فروماندم.
عطار.
در این دریای پرگرداب حیرت
کس از عطار حیران تر میندیش.
عطار.
چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم.
سعدی (گلستان)،
ای برادر ما به گرداب اندریم
وآنکه شنعت میزند بر ساحل است.
سعدی.
دو برادر به گردابی درافتادند. (گلستان)،
سالها کشتی به خشکی رانده ام در بحر عشق
نیست امکان برون رفتن ز گردابم هنوز.
ابن یمین.
به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود.
حافظ.
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق.
حافظ.
و معرب آن کرداب است که در این شعر ابوغالب آمده است:
ینساب کالا فعوان الصل مطرداً
و دور کردابه یحکی تلویها.
و صاحب آنندراج آرد از تشبیهات آن سفره. ناف. کاسۀ چشم. عقده. (آنندراج) :
از بدایع که تو داری عجبی نیست اگر
واکنی عقدۀ گرداب به دست مرجان.
میر محمد افضل (از آنندراج)،
به دریا سرو قدش عکس اندازد از تابش
مثال طوق قمری خشک ماند چشم گردابش.
عبداللطیف (از آنندراج)،
روشنم شد تنگ چشمی لازم جمعیت است
بر کف دریا چو دیدم کاسۀ گرداب را.
صائب (از آنندراج)،
به طفلی دایۀ گردون در آن آب
بریده ناف او باناف گرداب.
محمدقلی (از آنندراج)،
مژگان من وظیفه ز خوناب میخورد
غواص خون زسفرۀ گرداب میخورد.
محمدقلی (از آنندراج)،
، یکی از کائنات و آن برآمدن آب دریا است، چون ستونی مانند گردباد در خشکی. و رجوع به کائنات الجو شود
لغت نامه دهخدا
حلقه ای آهنی که بدان چیز ها آویزند، چرخ سنگین چدنی است که محکم به میل لنگ پیچ و مهره شده. عمل عمده گردانه تنظیم ضربان نامرتب پیستونهاست. از محیط گردانه گاهی بعنوان باد بزن برای سرد گردن موتور استفاده کنند ولی امروزه از محیط آن که دندانه دار است بیشتر برای راه انداختن موتور بوسیله سلف استفاده میشود استفاده دیگری که از صفحه گردانه میشود استعمال آن بعنوان یکی از صفحات کلاچ است
فرهنگ لغت هوشیار
آن باد که بر مثال آسیایی گردد، تنوره بزرگ گرد و خاک که در اثر وزش باد میچرخد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردباف
تصویر گردباف
حاشیه باف
فرهنگ لغت هوشیار
کو هان شتر: رحم آمد مر شتر را گفت هین برجه و بر گردبان من نشین. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گرد و غبار بپاشد، آلتی است مرکب از لوله ای کائوچوکی مجوف با گلوله یا بدون گلوله از نوع کائوچوک که بوسیله آن لوله گرد سم یا مواد دیگر را برای زینت دادن یا جهت لحیم کردن یا دفع آفات گیاهان پخش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنکش
تصویر گردنکش
شجاع، قوی، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
ابری که از بسیاری گرد و غبار پدید آید: زخ مه زگرد ابر بر چین گرفت سرباره از نیزه پرچین گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگابی
تصویر گرگابی
قسمی پای افزار که شاطران و پیاده روان می پوشیدند گرگاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردالی
تصویر گردالی
گرد مدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمابه
تصویر گرمابه
حمام، جائی که برای شستشوی بدن ساخته شده و دارای آب گرم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردانش
تصویر پردانش
علامه، کسی که دانش زیاد دارد
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقی که در زمین سازند برای استفاده از خنکی آن و حفظ اغذیه و اشربه، محلی در زیر زمین که تابوت مرده را در آن مینهادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردازش
تصویر پردازش
آسایش فراغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداب
تصویر گرداب
جائی در دریا که آب دور خود میچرخد و فرو میرود
فرهنگ لغت هوشیار
گرداب: خداوندا، چو آید پای برسنگ فتد کشتی دران گردابه تنگ... (نظامی)، طوفان: ازین گردابه چون باد بهشتی بساحل گاه قطب آورده کشتی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام
فرهنگ لغت هوشیار
((گِ))
جایی عمیق در رودخانه یا دریا که آب در آن می چرخد و به قعر فرو می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردایش
تصویر گردایش
مجموع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردایه
تصویر گردایه
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرمابه
تصویر گرمابه
حمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردانش
تصویر گردانش
صرف، مدیریت
فرهنگ واژه فارسی سره
ورطه، طوفان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن گرداب در خواب، نشانه روبرو شدن با خطری بزرگ است. اگر مراقب خود نباشید، دشمنان به شهرت شما آسیب خواهند ساخت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گرداب
فرهنگ گویش مازندرانی