گرای. حجام. (غیاث). سرتراش و دلاک. (برهان). حلاق. مزین: بمکد واﷲ خواجه بمکد واﷲ ... چون کبه بمکد گرا. معروفی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گر بچخد گردن گرا بزن ورنه قدمگاه نخستین بکن. نظامی. اینچنین گرای خائن را ببین ما گمان برده که باشد او امین. مولوی. شیشۀ پرخون که گرا می مکد بر امید نفع دل خوش میکند. مولوی (از آنندراج). کاکا نامت چگونه آقا کردی کافر نکند آنچه تو گراکردی ریحان سیاه مادرت سیده نیست چون اسم شریف خود شریفا کردی. یحیی کاشی (از آنندراج). ، بنده که در مقابل آزاد است. (برهان). بنده و غلام سیاه. (آنندراج) : ترک فلک هندوی گرای اوست در کف مهر آینۀ رای اوست. خواجه (از فرهنگ رشیدی و آنندراج). ، آهنی پهن باشد دسته دار و در دو طرف آن ریسمان بندند یکی دستۀ آن را بگیرد و دیگری ریسمان را بکشد تا زمین شیار کردۀ ناهموار را بدان هموار کنند و آن را به عربی مسلفه و مسواط خوانند. (برهان) ، گاهی این لفظ را بطریق دشنام هم بزبان آورند. (برهان)
گرای. حجام. (غیاث). سرتراش و دلاک. (برهان). حلاق. مزین: بمکد واﷲ خواجه بمکد واﷲ ... چون کبه بمکد گرا. معروفی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گر بچخد گردن گرا بزن ورنه قدمگاه نخستین بکن. نظامی. اینچنین گرای خائن را ببین ما گمان برده که باشد او امین. مولوی. شیشۀ پرخون که گرا می مکد بر امید نفع دل خوش میکند. مولوی (از آنندراج). کاکا نامت چگونه آقا کردی کافر نکند آنچه تو گراکردی ریحان سیاه مادرت سیده نیست چون اسم شریف خود شریفا کردی. یحیی کاشی (از آنندراج). ، بنده که در مقابل آزاد است. (برهان). بنده و غلام سیاه. (آنندراج) : ترک فلک هندوی گرای اوست در کف مهر آینۀ رای اوست. خواجه (از فرهنگ رشیدی و آنندراج). ، آهنی پهن باشد دسته دار و در دو طرف آن ریسمان بندند یکی دستۀ آن را بگیرد و دیگری ریسمان را بکشد تا زمین شیار کردۀ ناهموار را بدان هموار کنند و آن را به عربی مسلفه و مسواط خوانند. (برهان) ، گاهی این لفظ را بطریق دشنام هم بزبان آورند. (برهان)
طاق گرا، طاق گره. بنایی است کوچک که طبق طرح قصرهای هتره ساخته شده و در جادۀ بغداد به کرمانشاه واقع است و کاملاً شبیه به معبد بیشاپور میباشد. رجوع به ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه محمد معین ص 325 و طاق گرا شود القطیف کنونی. (ایران باستان ص 212). بندر گرا از جملۀ بنادر معروف دورۀ ساسانی است. رجوع به ایران باستان ص 1509 و 2080 شود
طاق گرا، طاق گره. بنایی است کوچک که طبق طرح قصرهای هتره ساخته شده و در جادۀ بغداد به کرمانشاه واقع است و کاملاً شبیه به معبد بیشاپور میباشد. رجوع به ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه محمد معین ص 325 و طاق گرا شود القطیف کنونی. (ایران باستان ص 212). بندر گرا از جملۀ بنادر معروف دورۀ ساسانی است. رجوع به ایران باستان ص 1509 و 2080 شود
مقابل سبک، سنگین مقابل ارزان، پربها کنایه از ناپسند، ناگوار کنایه از عمیق، سنگین، برای مثال آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد / خواب در وقت سحرگاه گران می گردد (صائب - ۸۶۷) کنایه از مشکل، دشوار کنایه از سخت، شدید کنایه از فراوان، انبوه کنایه از آنکه معاشرت با او سبب رنجش می شود، گران جان دستۀ جو یا گندم درو کرده
مقابلِ سبک، سنگین مقابلِ ارزان، پربها کنایه از ناپسند، ناگوار کنایه از عمیق، سنگین، برای مِثال آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد / خواب در وقت سحرگاه گران می گردد (صائب - ۸۶۷) کنایه از مشکل، دشوار کنایه از سخت، شدید کنایه از فراوان، انبوه کنایه از آنکه معاشرت با او سبب رنجش می شود، گران جان دستۀ جو یا گندم درو کرده
پستانداری قوی با جثۀ سنگین و پوست ضخیم با پوزۀ مخروطی و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است، ساد، خوک وحشی کنایه از شجاع، دلیر، دلاور، برای مثال دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد / از هفت پشت پهلو پیل افکن و گراز (عمید لوبکی- مجمع الفرس - گراز) نوعی بیل پهن و بزرگ با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بستند و یک نفر دسته و یک نفر از رو به روی او سر ریسمان را می گرفت و زمین شیار شده را با آن هموار می کردند، پل کش، گراز، بنکن، بنگن، فه، کتر، برای مثال بفرمود تا کارگر با گراز / بیارند چندی ز راه دراز ی... ی زمین را به کندن گرفتند پاک / شد آن جای هامون سراسر مغاک (فردوسی - ۶/۴۵۸)، کوزه، چوب دستی کلفت با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، گرازیدن
پستانداری قوی با جثۀ سنگین و پوست ضخیم با پوزۀ مخروطی و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است، ساد، خوکِ وَحشی کنایه از شجاع، دلیر، دلاور، برای مِثال دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد / از هفت پشت پهلو پیل افکن و گراز (عمید لوبکی- مجمع الفرس - گراز) نوعی بیل پهن و بزرگ با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بستند و یک نفر دسته و یک نفر از رو به روی او سر ریسمان را می گرفت و زمین شیار شده را با آن هموار می کردند، پُل کش، گُراز، بَنکَن، بَنگَن، فَه، کَتَر، برای مِثال بفرمود تا کارگر با گراز / بیارند چندی ز راه دراز ی... ی زمین را به کندن گرفتند پاک / شد آن جای هامون سراسر مغاک (فردوسی - ۶/۴۵۸)، کوزه، چوب دستی کلفت با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، گُرازیدَن