جدول جو
جدول جو

معنی گذران - جستجوی لغت در جدول جو

گذران
گذرنده، رونده مثلاً آب گذرا، جهان گذرا، ناپایدار
گذران کردن: گذراندن روزگار، زندگانی کردن، امرار معاش کردن
تصویری از گذران
تصویر گذران
فرهنگ فارسی عمید
گذران
گذرنده، فانی سپری شونده: مگذران روز سلامت بملامت حافظ، چه توقع زجهان گذران میداری ک (حافظ)، امرار معاش: گذران این خانواده از حاصل مزرعه ای کوچک است
فرهنگ لغت هوشیار
گذران
جریان
تصویری از گذران
تصویر گذران
فرهنگ واژه فارسی سره
گذران
امرار، عیش، معاش، نفقه، سپری شونده، فانی، گذرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذران
تصویر آذران
(پسرانه)
آتش ها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گران
تصویر گران
مقابل سبک، سنگین
مقابل ارزان، پربها
کنایه از ناپسند، ناگوار
کنایه از عمیق، سنگین، برای مثال آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد / خواب در وقت سحرگاه گران می گردد (صائب - ۸۶۷)
کنایه از مشکل، دشوار
کنایه از سخت، شدید
کنایه از فراوان، انبوه
کنایه از آنکه معاشرت با او سبب رنجش می شود، گران جان
دستۀ جو یا گندم درو کرده
فرهنگ فارسی عمید
ابن اشغان: شاپور پسر اشک از جمله اشکانیان وی بودست که بسیج غزو کرد و او پسر اذران بن اشغان بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 59)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، واقع در 150هزارگزی جنوب باختری بمپور و 8هزارگزی جنوب راه مالرو فنوج به رمشک، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 250 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات، برنج، ذرت و تنباکو و شغل اهالی زراعت است، ساکنان از طایفۀ شیرانی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
معرب جیران است و آن نام جزیره ای است میان بصره و سیراف و مساحت آن 500گز در 500گز باشد، (از معجم البلدان)، رجوع به جیران شود
لغت نامه دهخدا
گیرنده، گیرا، نعت فاعلی از گرفتن در همه معانی، در حال گرفتن، مقید واسیر ساختن، (یادداشت به خط مؤلف)، در حال اشتعال و آتش گرفتن، (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
محل اجتماع لشکر، (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 324)، اطاق اجتماع، برنج بوداده در تنور، جمع واژۀ گور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از ایلات کرد ساکن کرمانشاه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57)، مؤلف تاریخ کرد آرد: در قرن بیستم تحقیق محققان به اینجا رسید که در میان اکراد یک طبقۀ ایرانی دیگر هم هست به اسم گوران زازا که غیر از کرد هستند، همه این طوایف چه ایرانی چه بومی قدیم چه سایر نژادها در زیر موج مهاجمین اکراد ایرانی فرورفته و استقلال نژادی رااز دست داده همه کرد و ایرانی شده اند، (تاریخ کرد ص 98)، این طایفه پیرو آیین علی اللهی هستند، (همان کتاب ص 122)، این ایل دارای 6000 خانوار است: قلخانی 2000 خانوار، تفنگچی 1000 خانوار، جاف 1000 خانوار، گهواره 5000 خانوار، نیریژی 500 خانوار، بیونانی 500 خانوار، زندگانی اینان از استخراج معادن بیشمار مخصوصاً زغال سنگ و زراعت توتون میگذرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 9 هزارگزی باختر قشم، سر راه مالرو قشم به باسعیدو، جلگه و گرمسیر مالاریایی است، 185 تن سکنۀ آن است، آب آن از چاه و باران تأمین میشود، محصول آن غلات و ماهی و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام سرزمینی است، (فهرست ولف) :
وز آن دورتر آرش رزم سوز
چو گوران شه آن گرد لشکرفروز،
(شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1279)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
راهدار. محافظ راه. (آنندراج). راه دار. پاسبان. حافظ راه. آنکه باج و خراج راه نزد وی جمع میشود. تحصیلدار راه. (ناظم الاطباء) ، ملاح. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
در ترکیب آید: خوش گذرانی. بدگذرانی. سخت گذرانی. رجوع به گذران شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گذرا
تصویر گذرا
موقت، زود گذر، بی اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیران
تصویر گیران
گیرنده، در حال گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذربان
تصویر گذربان
محافظ راه، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذردن
تصویر گذردن
گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران
تصویر گران
سنگین و ثقیل، پربها، نقیص سبک و ارزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران
تصویر گران
((گِ))
سنگین، ثقیل، پربها، بسیار، بی شمار، سنگینی، سنگینی غم، ناگوار، ناپسند، طاقت فرسا، مشکل، عظیم، بزرگ، مؤثر، کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذرا
تصویر گذرا
((گُ ذَ))
گذرنده، زودگذر، موقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گران
تصویر گران
((~. شُ دَ))
سنگین شدن، وزین شدن، بالا رفتن نرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذربان
تصویر گذربان
((گُ ذَ))
محافظ، راهدار، آن که باج و خراج راه نزد وی جمع شود، ملاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذرا
تصویر گذرا
آنی، موقتی، موقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گذرانه
تصویر گذرانه
اتفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گران
تصویر گران
Costly, Expensive, Pricey, Unaffordable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گذرا
تصویر گذرا
Fleeting, Passing, Transiently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
طایفه ای در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گذرا
تصویر گذرا
passageiro, transitoriamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گران
تصویر گران
caro, inacessível
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گران
تصویر گران
kostspielig, teuer, unerschwinglich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گذرا
تصویر گذرا
flüchtig, vorübergehend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گذرا
تصویر گذرا
przelotny, przejściowy, tymczasowo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گران
تصویر گران
kosztowny, drogi, niedostępny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گران
تصویر گران
дорогой , недоступный
دیکشنری فارسی به روسی