گذاردن، عبور، مرور، گذشتن از جایی، معبر، گذرگاه، پسوند متصل به واژه به معنای گذارنده مثلاً بنیان گذار، فروگذار، مین گذار، گذار کردن: عبور کردن، گذشتن، برای مثال هردم آنجا گذار می کردم / آب از آن چشمه سار می خوردم (جامی۱ - ۲۲۵)
گذاردن، عبور، مرور، گذشتن از جایی، معبر، گذرگاه، پسوند متصل به واژه به معنای گذارنده مثلاً بنیان گذار، فروگذار، مین گذار، گذار کردن: عبور کردن، گذشتن، برای مِثال هردم آنجا گذار می کردم / آب از آن چشمه سار می خوردم (جامی۱ - ۲۲۵)
وضع. نهادن. گذاشتن: بزد گرز و بفکند در را ز جای پس آنگه سوی خانه بگذارد پای. فردوسی. ، ادا کردن. (برهان). بجای آوردن. انجام دادن: این است امارت سعادت آخرت طلب کردن... و از گذارد فرمان حق تعالی تقاعد نمودن. (تاریخ بیهقی). اگر این کس باطنی باشد و خویشتن بگذارد احکام شریعت رنجه ندارد تن او روضۀ بهشت باشد. (بیان الادیان). از حقوق پادشاهان بر خدمتکاران گذارد حق نعمت است. (کلیله و دمنه). خردمند... را چاره نیست از گذارد حق. (کلیله و دمنه). دور بودن از مناهی و تعجیل کردن به گذارد حقوق. (تذکره الاولیاء).
وضع. نهادن. گذاشتن: بزد گرز و بفکند در را ز جای پس آنگه سوی خانه بگذارد پای. فردوسی. ، ادا کردن. (برهان). بجای آوردن. انجام دادن: این است امارت سعادت آخرت طلب کردن... و از گذارد فرمان حق تعالی تقاعد نمودن. (تاریخ بیهقی). اگر این کس باطنی باشد و خویشتن بگذارد احکام شریعت رنجه ندارد تن او روضۀ بهشت باشد. (بیان الادیان). از حقوق پادشاهان بر خدمتکاران گذارد حق نعمت است. (کلیله و دمنه). خردمند... را چاره نیست از گذارد حق. (کلیله و دمنه). دور بودن از مناهی و تعجیل کردن به گذارد حقوق. (تذکره الاولیاء).
گذرنده. عبورکننده: چه آن سوگند و چه باد گذاری چه آن زنهار و چه ابر بهاری. (ویس و رامین). مرا تنها بماند ایدر به خواری چو خان رهگذر مرد گذاری. (ویس و رامین). نگر تا هیچگونه غم نداری که تیمار جهان باشد گذاری. (ویس و رامین). چرا از بهر آن اندوه داری (از بهر جهان) که هست ایدر جهان چون تو گذاری. (ویس و رامین). دریغا آن همه امیدواری که شد ناچیز چون باد گذاری. (ویس و رامین). ، {{حاصل مصدر}} بصورت ترکیب های ذیل آید و معنی حاصل مصدر دهد: ترکیب ها: - تاج گذاری. روزگذاری. ریل گذاری. مرهم گذاری. واگذاری. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
گذرنده. عبورکننده: چه آن سوگند و چه باد گذاری چه آن زنهار و چه ابر بهاری. (ویس و رامین). مرا تنها بماند ایدر به خواری چو خان رهگذر مرد گذاری. (ویس و رامین). نگر تا هیچگونه غم نداری که تیمار جهان باشد گذاری. (ویس و رامین). چرا از بهر آن اندوه داری (از بهر جهان) که هست ایدر جهان چون تو گذاری. (ویس و رامین). دریغا آن همه امیدواری که شد ناچیز چون باد گذاری. (ویس و رامین). ، {{حاصِل مَصدَر}} بصورت ترکیب های ذیل آید و معنی حاصل مصدر دهد: ترکیب ها: - تاج گذاری. روزگذاری. ریل گذاری. مرهم گذاری. واگذاری. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لوییس وله د گورا (1570- 1644 میلادی). درام و رمان نویس اسپانیایی که در اسی ژا (آندلوزی) متولد شد. لزاژ (یکی از نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم و هژدهم) کتاب ’شیطانهای لنگ’ خود را از ’دیابلو کوخوئه لو’ او اقتباس کرده است (1707) آنتونیو د گوارا (1480- 1548 میلادی). راهب و مورخ اسپانیایی که در ترسنو متولد شد. وی مؤلف کتاب ’ساعت دیواری شاهزادگان’ است
لوییس وله دِ گورا (1570- 1644 میلادی). درام و رمان نویس اسپانیایی که در اسی ژا (آندلوزی) متولد شد. لزاژ (یکی از نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم و هژدهم) کتاب ’شیطانهای لنگ’ خود را از ’دیابلو کوخوئه لو’ او اقتباس کرده است (1707) آنتونیو دِ گوارا (1480- 1548 میلادی). راهب و مورخ اسپانیایی که در ترسنو متولد شد. وی مؤلف کتاب ’ساعت دیواری شاهزادگان’ است
از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه، پهلوی گوهاراک ’مناس 275’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان). هر چیز که خوش مزه باشد و به طبیعت خوش آید و زودهضم بود. (غیاث). چیزی که ذائقه را خوش آید و طبع بدان میل کند و زود هضم شود، و آن را خوشگوار گویند. (انجمن آرا). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم... (آنندراج). گواران. گوارنده. سازگار. سائغ. هنی ٔ. مهنا. مری ٔ. سریعالهضم. که زود تحلیل رود: و آبهاء فراوان و رودهاء روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 29). الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش. حافظ. زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را. صائب (از آنندراج). حال کلیم و عیش گوارای او مپرس گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت. کلیم (از آنندراج). - گوارا افتادن صحبت، کنایه از موافق آمدن صحبت. (آنندراج) : به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله برود از خود اگر داردت از خویش معذب. درویش واله هروی (از آنندراج). - دیرگوارا، بطی ءالهضم. (ناظم الاطباء). - زودگوارا، سریعالهضم و زودهضم. (ناظم الاطباء). - گوارا باد گفتن، تهنیت گفتن. - گوارا شدن، سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. (منتهی الارب). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. (ناظم الاطباء). مراءه. هنا (ه / ه) . (منتهی الارب). - گوارا شمردن، گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء. - گوارا کردن، قبول کردن و پسند کردن. (ناظم الاطباء). گوارنده کردن: با کمال ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشۀ فردای من. صائب. - گوارا گردیدن، گوارا شدن. - گوارای وجود، دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. (یادداشت مؤلف). - امثال: می بایدش هزارقدح خون به سر کشد تا در مذاق خلق گوارا شود کسی. صائب (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1767). ، تحمل کننده و صبرکننده. راضی و مطیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواران شود
از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه، پهلوی گوهاراک ’مناس 275’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان). هر چیز که خوش مزه باشد و به طبیعت خوش آید و زودهضم بود. (غیاث). چیزی که ذائقه را خوش آید و طبع بدان میل کند و زود هضم شود، و آن را خوشگوار گویند. (انجمن آرا). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم... (آنندراج). گواران. گوارنده. سازگار. سائغ. هنی ٔ. مهنا. مری ٔ. سریعالهضم. که زود تحلیل رود: و آبهاء فراوان و رودهاء روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 29). الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش. حافظ. زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را. صائب (از آنندراج). حال کلیم و عیش گوارای او مپرس گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت. کلیم (از آنندراج). - گوارا افتادن صحبت، کنایه از موافق آمدن صحبت. (آنندراج) : به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله برود از خود اگر داردت از خویش معذب. درویش واله هروی (از آنندراج). - دیرگوارا، بطی ءالهضم. (ناظم الاطباء). - زودگوارا، سریعالهضم و زودهضم. (ناظم الاطباء). - گوارا باد گفتن، تهنیت گفتن. - گوارا شدن، سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. (منتهی الارب). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. (ناظم الاطباء). مراءه. هنا (هََ / هَِ) . (منتهی الارب). - گوارا شمردن، گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء. - گوارا کردن، قبول کردن و پسند کردن. (ناظم الاطباء). گوارنده کردن: با کمال ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشۀ فردای من. صائب. - گوارا گردیدن، گوارا شدن. - گوارای وجود، دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. (یادداشت مؤلف). - امثال: می بایدش هزارقدح خون به سر کشد تا در مذاق خلق گوارا شود کسی. صائب (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1767). ، تحمل کننده و صبرکننده. راضی و مطیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواران شود