جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گذارد

گذارد

گذارد
وضع. نهادن. گذاشتن:
بزد گرز و بفکند در را ز جای
پس آنگه سوی خانه بگذارد پای.
فردوسی.
، ادا کردن. (برهان). بجای آوردن. انجام دادن: این است امارت سعادت آخرت طلب کردن... و از گذارد فرمان حق تعالی تقاعد نمودن. (تاریخ بیهقی). اگر این کس باطنی باشد و خویشتن بگذارد احکام شریعت رنجه ندارد تن او روضۀ بهشت باشد. (بیان الادیان). از حقوق پادشاهان بر خدمتکاران گذارد حق نعمت است. (کلیله و دمنه). خردمند... را چاره نیست از گذارد حق. (کلیله و دمنه). دور بودن از مناهی و تعجیل کردن به گذارد حقوق. (تذکره الاولیاء).
لغت نامه دهخدا

گذاره

گذاره
گذشتن از جایی، عبور، مجرا، معبر، گذرگاه
گذاره کردن: عبور کردن، گذشتن، عبور دادن، گذراندن، برای مِثال ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی / که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب (مسعودسعد - ۵۷)
گذاره
فرهنگ فارسی عمید

گذاری

گذاری
گذرنده عبور کننده: چه آن سوگند و چه باد گذاری چه آن زنهار و چه ابر بهاری. (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار

گزارد

گزارد
انجام دادن: قل ما اسالکم علیه من اجر بگوی که نمیخواهم از شما برگزارد پیغامبری پایمزدی
فرهنگ لغت هوشیار