جدول جو
جدول جو

معنی گاچ - جستجوی لغت در جدول جو

گاچ
دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد، واقع در شهرستان سبزوار، در 6 هزارگزی جنوب باختری ششتمد و 6 هزارگزی جنوب مالرو عمومی طرزق به استاج، کوهستانی، سردسیر، دارای 478 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه و میوجات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاچ
تصویر زاچ
زائو، زنی که کمتر از هفت روز از زایمان او گذشته، زاج، زجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاژ
تصویر گاژ
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گام
تصویر گام
فاصلۀ میان دو پا هنگام راه رفتن، قدم
لجام
هشت نت که به ترتیب طبیعی صداها پشت سر هم باشد
گام برداشتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن
گام برگرفتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن، گام برداشتن
گام بیرون نهادن: قدم بیرون گذاشتن، از حد خود تجاوز کردن
گام زدن: قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن، برای مثال اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲ - ۲۶۳)
گام سپردن: راه پیمودن، طی طریق کردن
گام شمردن: قدم برداشتن، گام زدن، از روی حساب و به احتیاط قدم برداشتن
گام گذاردن: قدم گذاشتن، گام نهادن
گام گذاشتن: قدم گذاشتن، گام نهادن
گام نهادن: قدم گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاو
تصویر گاو
پستاندار نشخوار کنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخ های خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود،
سهر، کنایه از احمق، کنایه از مرد دلیر و تنومند، برای مثال کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان (دقیقی)
گاو پروین: در علم نجوم صورت نجومی ثور که مجاور ثریا است
گاو پیشانی سفید: کنایه از آنکه در همه جا شناخته شود، معروف، مشهور
گاو زمین: در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین / گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹)
گاو فلک: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین/ گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹)
گاو گردون: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، گاو فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماچ
تصویر ماچ
بوسه، عملی که با گذاشتن هر دو لب بر روی گونه یا لب های کسی یا بر روی چیزی صورت می گیرد
ماچ کردن: بوسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاچ
تصویر قاچ
یک قسمت بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر، برآمدگی جلوی زین اسب، کوهۀ زین، شکاف، ترک، تراک، قاش، تکه، پاره، چند عدد از چیزی
قاچ قاچ: پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرچ
تصویر گرچ
گچ، جسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره به دست می آید و وقتی آن را در آب خمیر کنند به زودی سفت و محکم می شود و خود را می گیرد غالباً برای سفید کردن اتاق ها و قالب گیری و مجسمه سازی به کار می رود،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچ
تصویر کاچ
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاج
تصویر گاج
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین، برای مثال اخ اخی برداشتی ای گیج گاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی - ۶۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
غاجینه. قصبه ای است، واقع در 45 هزارگزی جنوب پطرزبورک روسیه که 8000 تن نفوس دارد و دارای یک قصر امپراطوری، یک مدرسه باغبانی و یک مدرسه مخصوص به کوران و یک دارالایتام است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاچ
تصویر خاچ
ارمنی خاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گال
تصویر گال
مدفوع لوله ای شکل و قطور انسان (گویش افغانی)، فرانسوی گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوچ
تصویر گوچ
صمغ درخت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته خاصی بنام تیره گواچها تیره سدابها محسوب میدارند. این گیاه بصورت درختچه است و برگهایش گرد و دوتایی و بویش نامطبوع و میوه اش گلابی شکل است. درختچه مذکور در اکثر صحاری خراسان و کرمان و یزد و دیگر نقاط خشک و استپی ایران میروید قیچ غیچ. یا تیره گواچها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی جدا گلبرگ که گیاه گواچ سردسته آنها است. اکثر گیاهان این تیره مخصوص نواحی گرم هستند مانند گایاک که در نواحی استوایی آمریکا و جزایر آنتیل و فلوریدا میروید
فرهنگ لغت هوشیار
گچ جص: بهم در بپیوست فرزانه سنگ در آنجا نبود از گرچ بوی و رنگ. (زجاجی در صفت بنایی) قاش خربزه و هندوانه و غیره، شکاف گریبان و کرته و پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاب
تصویر گاب
گاو: آبم است و گابم است نوبت آسیابم است (یک سراست و هزار سودا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گار
تصویر گار
ایستگاه، توقفگاه، لنگرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بخار، دم، جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد، ماده ای که از ماده دیگر در حالت تبخیر جدا شود و در هوا پراکنده گردد و دارای شکل و فرم مخصوصی نباشد و نیز پارچه لطیفی شبیه تور که در زخم بندی بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاژ
تصویر گاژ
گاه: هیچگاز هیچگاه هیچوقت)
فرهنگ لغت هوشیار
جا مقام، تخت سرپر، گاه وقت (باین معنی در لهجه های جنوبی مخصوصا فارسی مستعمل است و داستان نویسان معاصر آنرا بصورت گاسم بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاف
تصویر گاف
فرانسوی ندانمکاری نام بیست و ششمین حرف از الفبای فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه
تصویر گاه
سریر، تخت آراسته پادشاهان را، صندلی، وقت، زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاچ
تصویر جاچ
غله پاک کرده، انبار غله پاک کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گام
تصویر گام
قدم، فاصله میان دو پا هنگام راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداری است از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان. پستانداری علفخوار است و معده اش مانند دیگر نشخوار کنندگان چهار قسمتی و شامل سیرابی نگاری هزارلا و شیردان میباشد. در آرواره فوقانی گاو دندانهای پیشین و نیش وجود ندارد و فقط دندانهای آسیا وجود دارند و بر عکس دندانهای پیشین و نیش در فک تحتانی موجودند. دندانهای نیش گاو همانند ثنا یاشده و بطور کلی بشکل یک ردیف منظم هشت تایی در جلو فک قرار دارند. در هر دست و پای گاو یک زوج سم و جود دارد. جانوری بسیار مفید است و از شیر و گوشت و پوست و نیروی بدنی آن استفاده میشود. نژاد های گاو بسیارند. نژاد های معروف گاو های ایرانی: نژاد های جنگلی یا ساحلی که مخصوص نواحی گیلان و مازندران و گرگانست نژاد کوهستانی که گاو های سراب و اردبیل و دیگر نواحی آذربایجان از آن نژادند نژاد دشتی که گاو های سیستان را شامل میشود. گاو های نواحی دیگر ایران معمولا مخلوطی از نژاد های مختلف میباشند. نژاد های گاو های اروپایی عبارتند از: نژاد آنگوس نژاد دورهام نژاد فراند نژاد گارن نژاد گاسکون نژاد لیموزن نژاد هرفورد و نژاد های هلندی و دانمارکی و غیره. از گاو نر جهت تخم کشی و شخم و باربری استفاده میکنند و گاو ماده را بیشتر جهت استفاده از شیر نگهداری مینمایند ثور بقر: چنین تا بدوشم من از گاو شیر تو این کار هر کاره آسان مگیر. یا ترکیبات اسمی: گاو آبی. کاشالو. یا گاو بحری. در باب این جانور دچار اشتباه شده اند و حیوانی را که عنبر دفع کند گاو بحری نامیده اند و حال آنکه عنبر از نوعی پستاندار ماهی شکل بدست میظید نه از نوعی گاو دریایی کاشالو (ظاهرا عظمت جثه این جانور موجب این تسمیه شده) : نگویی گاو بحری را چرا تب خاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. (ناصر خسرو) یا گاو بی ذنب. گاو بی شاخ و دم: چون زوحذرت کردن باید همی نخست دجال را ببین بحق ای گاو بی ذنب. (ناصر خسرو) یا گاو بی شاخ و دم. بسیار نادان یا گاو پرواری. گاوی که آنرا در خانه سرد بایام تابستان نگهدارند و غذای مناسب دهند تا فربه شود: اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری. (گلستان) یا گاو پیشانی سفید. بسیار مشهور. یا گاو تخمی. گاوی نر که برای ازدیاد نسل و تخم کشی مورد استفاده قرار میگیرد. معمولا گاو نر تخمی را از نوع بهترین نژاد انتخاب میکنند تا نتیجه بهتری بدست آورند یا گاو جنگی. گاو نری که برای جنگیدن با گاوان نر دیگر تربیت شده. یا گاو حاج میرزا آقاسی. کسی که بیخبر و سرزده بهمه جا وارد شود. گوساله حاج میرزا آقاسی. یا گاو خراس. گاوی که خراس بقوت آن گردد. یا گاو ختایی (خطایی)، کژگاو غژغاو غژگاو. یا گاو خوش علف. گاوی که هر گونه علوفه را بخورد، کسی که همه گونه غذا را بخورد و بخوبی و لذیذی آن اهمیتی ندهد یا گاو دشتی. قسمی گاو کوهی که در بیابانها و ارتفاعات کم میزید و اندکی از آهو بزرگتر است و در حقیقت یکی از گونه های آنتیلوپ میباشد گاو بری بقرالوحش گوذر جوذر. توضیح جوذربه (گوذر) گاو عنبی هم اطلاق شده. یا گاو دوشا. گاوی که بسیار شیر دهد. یا گاو زر. صراحیی که بهیئت گاو از طلا سازند، گاوی که سامری از زر های غنایم فرعونیان ساخت و مردم را بپرستش آن دعوت کرد گوساله سامری. یا گاو سفالی (سفالین)، صراحیی که بشکل گاو از سفال سازند. یا گاو سیمین. صراحیی که از نقره بصورت گاو سازند. یا گاو طوس (طوسی)، در قدیم مثلی سایر بوده و از آن بلاهت مردم طوس را میخواسته اند. مشهور است که وقتی هارون الرشید بدان شهر رسید طوسیان گفتند: مکه را بشهر ما بفرست تا زیارت او کنیم. وقتی یکی از وزرا بگمان عدم التفات خواجه نظام الملک طوسی چند طاقیه صوف اختلاس کرده بود خواجه در مخاطبه او اشاره بمثل گاو طوس کرده گوید: بمثل گاو طوس کرده گوید: از سربنه این نخوت کاوسی را بگذار بجبرئیل طاوسی را اکنون همه صوفیان فردوسی را باز آر و دگر گاو مخوان طوسی را. یا گاو عنبر (عنبری)، عنبر ماهی کاشالو، مالدار و فایده دهنده. یا گاو فتنه. حوادث روزگار. یا گاو قربانی. گاوی که او را در را خدا قربان کنند. یا گاو قطاس. غژگاو توضیح در اینجا قطاس را با لاتینی که مراد پستانداران عظیم الجثه بحری از نوع بال (بالن) و کاشالو میباشد نباید اشتباه کرد (هر چند قطاس از همین ریشه ماخوذ است)، یا گاو کار. گاوی که با آن زمین را شیار کنند. یا گاو کوهی. گونه ای پستاندار نشخوار کننده از دسته تهی شاخان و از تیره گاوان وحشی که جثه اش از آهو بزرگتر و از گاو معمولی کوچکتر است و بیشتر در دامنه ها و نقاط کوهستانی میزید و نژاد های مختلف آن نیز در شکارگا ههای کوهستانی ایران وجود دارند ولی بعلت کثرت شکار آنها نسلشان رو بانقراض است. یا گاو گردون (گردونه)، ورزگاو که بر گردونه بندند: پیر تیر تراش از حمل آن عاجز آمد بخندید (قاآن) و فرمود که گاو گردونی نیز بیاوردند تا بار کرد و بازگشت، برج ثور. یا گاو گلین. صراحیی که بهیئت گاو از گل سازند. یا گاو گیلی. گاوی که کوهانی درشت در پشت گردن دارد و شاخهایش درازتر از شاخهای دیگر گاوان باشد یا گاو ماده. ماده گاو (شیرده) یا گاو نر. ورزاو ثور. یا گاو نه من شیر. کسی که نیکیهای کرده کرده خویش را با عملی بد پایان دهد آنکه احسان خود را در آخر با اذیتی تباه کند یا گاو نیله. نیله گاو. یا گاو وحشی. پستانداری است نشخوار کننده از تیره گاوان وحشی که دارای گونه های مختلف کوهی و دشتی میباشد. معمولا جثه گاوان وحشی از آهو بزرگتر ولی از گاو معمولی کوچکتر است. توضیح گاو وحشی از دسته تهی شاخان است و شاخش بر خلاف گوزن دایمی است گاو کوهی بقرالوحش. یا گاو ورز. گاوی که بدان زمین را شیار کنند. یا ترکیبات فعلی: بچرم اندر (در) بودن گاو. زنده بودن (اشاره باینکه هنوز کشته نشده و پوستش را نکنده اند)، توضیح غالبا در موردی استعمال شود که پایان کار معلوم نیست: سپهدار توران از آن بدتر است کنون گاو پیسه بچرم اندرست. یا پای در میان داشتن گاو. دخالت کردن نادان: انوری، آخر نمیدانی چه میگویی خموش گاو پای اندر میان دارد مران خر در خلاب. (انوری) یا دم گاو بدستش افتاده. سر رشته کاری و شغلی بدستش افتاده. یا رخت بر کاری نهادن، رفتن حرکت کردن: شد چو شیر خدای حرز نویس رخت بر گاو بر نهد ابلیس. (سنائی) یا زاییدن گاو کسی. رو آوردن بخت بدو: بهندوستان پیری از خر فتاد پدر مرده ای را بچین گاو زاد. (نظامی)، اتفاقی برای وی رخ دادن، یا زین بر گاو بستن، رحلت کردن، یا زین بر گاو نهادن، رحلت کردن: شب ماه خرمن میکند ای روز زین بر گاونه بنگر که راه کهکشان از سنبله پر کاه شد، (سوزنی) من خود عزیز بار نیم خوار بار گیر آخر نه گاو به بود از خوار بار دور ک (صدرالشریعه برهان الاسلام) یا گاو بکش گنجشک هزارش یک من است. این کار تو کم اهمیت است عملی بزرگتر انجام ده: گرت پیه باید بکش گاو دیه که گنجشک را در شکم نیست پیه. (ادیب پیشاوری) یا گاو در خرمن کسی (یا چیزی) کردن (افکندن راندن)، برای وی تولید مزاحمت کردن اشکال تراشی کردن: هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. (عطار) یا گاوش نلیسیده است. هنوز تجربه ندارد: رفته است خریهاش زحد گوساله چندی بگذار تا بلیسد گاوش. (ظهوری) یا گاو کردن زمین. شخم زدن و شیار کردن زمین: شدیار زمین گاو کرده. یا گاو لوزینه چه داند ک خرچه داند قیمت نقل ونبات ک یا گاوم است و آبم است نوبت آسیایم است نظیر: گاوم میزاید آبم میاید زنم هم دردش است. یا گاو نر (را) دوشیدن، کاری بیهوده کردن: آنان که بکار عقل در میکوشند هیهات که جمله گاو نر میدوشند (خیام) یا گاو نر را هزار جریب بتخمش (بگندش)، مردی زورمند است. یا گاو و خر را بیک چوب راندن، همه را بیک چشم نگاه کردن، صراحیی که بشکل گاو سازند: آن لعل لعاب از دهن گاو فرو ریزد تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی (نغمه سرایی) (خاقانی)، واحد مسافت و آن معادل سه کروه زمین است و چون کروه را بعضی 3000 گزو بعضی 4000 گز حساب کنند پس گاو برابر است با 9000 گز یا 12000 گز، احمق سخت نادان ابله: زو گاوتر ندیدم و نشنیدم آدمی در دولتش عجب غلطی کرده روزگار. (فخر الدین اسعد)، پهلوان گرد دلیر مبارز: کردم روان و دلرا بر جان او نگهبان همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان، درشت بزرگ: گاو آلو گاو چشم گاو صندوق، برج دوم ثور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچ
تصویر قاچ
شکاف، یک قسمت بریده از خربزه یا هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاچ
تصویر غاچ
شکاف، ترکیدگی، شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاچ
تصویر زاچ
زنی که تازه زاییده (تا 7 روز) زائو
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مغزش درست کار نکند پریشان حواس پراکنده خاطر سرگشته متحیر: گفتگو بسیار گشت و خلق گیج در سرو پایان این چرخ بسیج. (مثنوی)، احمق ابله خل، خودستای معجب: اژد ها یک لقمه کرد آن گیج را سهل باشد خون خوری حجیج را. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاز
تصویر گاز
گاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گاه
تصویر گاه
وقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گاس
تصویر گاس
حدس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گاز
تصویر گاز
گاز
فرهنگ واژه فارسی سره
گشاد گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی