پرستندۀ گیسو. آنکه گیسو را ستایش کند و بپرستد، زنی که در زیبایی گیسوی خود بکوشد و آن را به حد پرستش دوست دارد: آینه و شانه گرفته به دست چون زن رعنا شده گیسوپرست. نظامی
پرستندۀ گیسو. آنکه گیسو را ستایش کند و بپرستد، زنی که در زیبایی گیسوی خود بکوشد و آن را به حد پرستش دوست دارد: آینه و شانه گرفته به دست چون زن رعنا شده گیسوپرست. نظامی
جمانه، و آن حبه ای است که از سیم کنند چند ارزنی. گاورس. گاورسه سیمین و زرین و ارزیز. بژه های خرد بود. و بسیاری و اندکی و صلبی و نرمی آن به اندازۀ ماده بود وبحسب آن و در جملۀ میل به صلبی دارد. علاج آن بعلاج نمله نزدیک است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : گاورسه چو کردمی ندانی بایدت سپرد زر به زرگر. ناصرخسرو. رجوع به جاورسیه و کهله شود
جمانه، و آن حبه ای است که از سیم کنند چند ارزنی. گاورس. گاورسه سیمین و زرین و ارزیز. بژه های خرد بود. و بسیاری و اندکی و صلبی و نرمی آن به اندازۀ ماده بود وبحسب آن و در جملۀ میل به صلبی دارد. علاج آن بعلاج نَمَله نزدیک است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : گاورسه چو کردمی ندانی بایدت سپرد زر به زرگر. ناصرخسرو. رجوع به جاورسیه و کهله شود
دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 33 هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 420 تن سکنه. محصول آنجا لبنیات، پشم. شغل اهالی زراعت وگله داری صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه آن مالرو است. ساکنینی از طایفۀ ایتیوند هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 33 هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 420 تن سکنه. محصول آنجا لبنیات، پشم. شغل اهالی زراعت وگله داری صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه آن مالرو است. ساکنینی از طایفۀ ایتیوند هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
پرستندۀ درخت گز: بزه کن کمان را و این تیر گز بدین گونه پروردۀ آب رز ابرچشم او راست کن هر دو دست چنان چون بود مردم گزپرست. فردوسی. و رجوع به فهرست ولف شود
پرستندۀ درخت گز: بزه کن کمان را و این تیر گز بدین گونه پروردۀ آب رز ابرچشم او راست کن هر دو دست چنان چون بود مردم گزپرست. فردوسی. و رجوع به فهرست ولف شود
آنکه در پی هوای نفس باشد. پیرو هوس. هواباره: گفتا چه گمان بری که مستم یا شیفته و هواپرستم. نظامی. گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش. سعدی. هرزه گرد غماز، هواپرست هوسباز. (گلستان). هواپرست ز راحت به خویش می بالد که آشکار فزون تر شود به خواب نفس. محسن تأثیر
آنکه در پی هوای نفس باشد. پیرو هوس. هواباره: گفتا چه گمان بری که مستم یا شیفته و هواپرستم. نظامی. گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش. سعدی. هرزه گرد غماز، هواپرست هوسباز. (گلستان). هواپرست ز راحت به خویش می بالد که آشکار فزون تر شود به خواب نفس. محسن تأثیر
پرستندۀ باد. مجازاً، هوی پرست. هوسباز: پیش آن بادپرستان بشکوه کوه ثهلان شوم انشأاﷲ. خاقانی، معرف را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرف که بادفروش نیز گویند. رجوع به بادپران، بادفروش، بادخان و بادپر شود، جای گذار باد در فراز و نشیب، اعنی بادگیر. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باد در آن درآید. (آنندراج). رجوع به بادپروا، بادخن، بادخان و بادگیر شود: برگذار حملۀ او بوقبیس تودۀ خاکی شمر در بادخوان. اثیر اخسیکتی (از آنندراج: بادپروا)
پرستندۀ باد. مجازاً، هوی پرست. هوسباز: پیش آن بادپرستان بشکوه کوه ثهلان شوم انشأاﷲ. خاقانی، معرف را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرف که بادفروش نیز گویند. رجوع به بادپران، بادفروش، بادخان و بادپر شود، جای گذار باد در فراز و نشیب، اعنی بادگیر. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باد در آن درآید. (آنندراج). رجوع به بادپروا، بادخن، بادخان و بادگیر شود: برگذار حملۀ او بوقبیس تودۀ خاکی شمر در بادخوان. اثیر اخسیکتی (از آنندراج: بادپروا)
گاوی است با نشانه های سپید و سیاه. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 114) : سپهدار توران از آن بدتر است کنون گاوپیسه به چرم اندر است. فردوسی. دگر گفتی آن گاوپیسه کدام که هستش جهان سربسر چارگام. (گرشاسب نامه). ، کنایه از عالم. (فرهنگ شاهنامۀ شفق ص 228). و این کلمه به صورت گاوبیشه در برهان آمده. رجوع به گاوبیشه و برهان قاطعچ معین (گاو بیشه) شود
گاوی است با نشانه های سپید و سیاه. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 114) : سپهدار توران از آن بدتر است کنون گاوپیسه به چرم اندر است. فردوسی. دگر گفتی آن گاوپیسه کدام که هستش جهان سربسر چارگام. (گرشاسب نامه). ، کنایه از عالم. (فرهنگ شاهنامۀ شفق ص 228). و این کلمه به صورت گاوبیشه در برهان آمده. رجوع به گاوبیشه و برهان قاطعچ معین (گاو بیشه) شود
دهی جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 19 هزار و پانصدگزی خاوری رودسر و 3 هزار و پانصدگزی شوسۀ رودسر به شهسوار، دامنه، معتدل مرطوب مالاریائی، دارای 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه، محصولات آن لبنیات و چای، شغل اهالی گله داری و چای کاری و نمدمالی، تابستان به ییلاق جواهردشت میروند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 19 هزار و پانصدگزی خاوری رودسر و 3 هزار و پانصدگزی شوسۀ رودسر به شهسوار، دامنه، معتدل مرطوب مالاریائی، دارای 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه، محصولات آن لبنیات و چای، شغل اهالی گله داری و چای کاری و نمدمالی، تابستان به ییلاق جواهردشت میروند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
عاشق گل. دوستدارندۀ گل. کسی که گل را بسیار دوست دارد. آنکه به پرورش گل اهتمام فراوان دارد: نگه کرد دستان ز تخت بلند بپرسید کاین گل پرستان که اند. فردوسی. باغ بتخانه گشت و گلبن بت باده خواران گل پرست شمن. فرخی. گلبن پرند لعل همی برکشد بسر باران گل پرست همی گسترد نثار. فرخی. باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشکبوی و ابر مرواریدبار. فرخی. چو سرو سهی دستۀ گل به دست سهی سرو زیبا بود گل پرست. نظامی
عاشق گل. دوستدارندۀ گل. کسی که گل را بسیار دوست دارد. آنکه به پرورش گل اهتمام فراوان دارد: نگه کرد دستان ز تخت بلند بپرسید کاین گل پرستان که اند. فردوسی. باغ بتخانه گشت و گلبن بت باده خواران گل پرست شمن. فرخی. گلبن پرند لعل همی برکشد بسر باران گل پرست همی گسترد نثار. فرخی. باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشکبوی و ابر مرواریدبار. فرخی. چو سرو سهی دستۀ گل به دست سهی سرو زیبا بود گل پرست. نظامی
که گور را پرستد و ستایش کند. علاقه مند به گور (قبر) : از هفتادواند فرقۀ اسلام مذهبی واهیتر و مقالتی رکیک تر از مذهب رافضی نیست و... همه گورپرست باشند و همچون دخترکان که لعبت بیارایند رافضی گورخانه بیاراید و منقش کند... (کتاب النقض ص 626)
که گور را پرستد و ستایش کند. علاقه مند به گور (قبر) : از هفتادواَند فرقۀ اسلام مذهبی واهیتر و مقالتی رکیک تر از مذهب رافضی نیست و... همه گورپرست باشند و همچون دخترکان که لعبت بیارایند رافضی گورخانه بیاراید و منقش کند... (کتاب النقض ص 626)
پوست گاو، پوست گاو که در آن کاه یا زر کنند: قنطار، یک پوست گاو پر از زر یا از سیم، (منتهی الارب)، دگرهر چه در پادشاهی اوست ز گنج کهن پر کند گاو پوست، فردوسی، ز دینار گفتند و از گاو پوست ز کاری که آرام روم اندروست، فردوسی، ، دارای پوستی ضخیم چون پوست گاو
پوست گاو، پوست گاو که در آن کاه یا زر کنند: قنطار، یک پوست گاو پر از زر یا از سیم، (منتهی الارب)، دگرهر چه در پادشاهی اوست ز گنج کهن پر کند گاو پوست، فردوسی، ز دینار گفتند و از گاو پوست ز کاری که آرام روم اندروست، فردوسی، ، دارای پوستی ضخیم چون پوست گاو
پوست گاو (مطلقا)، پوست گاوی که در آن کاه یا زر کنند قنطار: دگر هر چه در پادشاهی اوست زگنج گهر پر کند گاو پوست، آنکه دارای پوستی ضخیم مانند پوست گاو است
پوست گاو (مطلقا)، پوست گاوی که در آن کاه یا زر کنند قنطار: دگر هر چه در پادشاهی اوست زگنج گهر پر کند گاو پوست، آنکه دارای پوستی ضخیم مانند پوست گاو است