جدول جو
جدول جو

معنی گاوپرست - جستجوی لغت در جدول جو

گاوپرست
(زَ)
کسی که گاو پرستد. آنکه گاو را ستایش کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل پرست
تصویر گل پرست
(دخترانه)
دوستدار گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گاورس
تصویر گاورس
دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، گال، بسل، شوشو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواپرست
تصویر هواپرست
کسی که پیرو هوا وهوس خود باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوپیسه
تصویر گاوپیسه
گاوی که بدنش دارای لکه های سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جادوپرست
تصویر جادوپرست
جادوگر، برای مثال ز جادو سخن هرچ گویند هست / نداند جز از مرد جادوپرست (فردوسی - ۷/۲۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاورسه
تصویر گاورسه
هر چیز خرده ریزه که شبیه گاورس باشد، برای مثال گاورسه چو کرد می ندانی / بایدت سپرد زر به زرگر (ناصرخسرو - ۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(حَ پَ رَ)
پرستندۀ گیسو. آنکه گیسو را ستایش کند و بپرستد، زنی که در زیبایی گیسوی خود بکوشد و آن را به حد پرستش دوست دارد:
آینه و شانه گرفته به دست
چون زن رعنا شده گیسوپرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
فلک و این خطاست و صواب خرگه گاوپشت است. خواجه نظامی گوید:
ندانیم کاین خرگه گاوپشت
چگونه درآمد به خاک درشت.
(آنندراج).
، خیمه. (فرهنگ ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ سَ / سِ)
جمانه، و آن حبه ای است که از سیم کنند چند ارزنی. گاورس. گاورسه سیمین و زرین و ارزیز. بژه های خرد بود. و بسیاری و اندکی و صلبی و نرمی آن به اندازۀ ماده بود وبحسب آن و در جملۀ میل به صلبی دارد. علاج آن بعلاج نمله نزدیک است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
گاورسه چو کردمی ندانی
بایدت سپرد زر به زرگر.
ناصرخسرو.
رجوع به جاورسیه و کهله شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 33 هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 420 تن سکنه. محصول آنجا لبنیات، پشم. شغل اهالی زراعت وگله داری صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه آن مالرو است. ساکنینی از طایفۀ ایتیوند هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ پَرْ وَ)
پرستندۀ درخت گز:
بزه کن کمان را و این تیر گز
بدین گونه پروردۀ آب رز
ابرچشم او راست کن هر دو دست
چنان چون بود مردم گزپرست.
فردوسی.
و رجوع به فهرست ولف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
ملائکه و جن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عابدالتماثیل. (یادداشت مؤلف). صورت پرست. بت پرست:
خرد و جان بود نگارپرست
تا چنوئی نگارگر باشد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
آنکه در پی هوای نفس باشد. پیرو هوس. هواباره:
گفتا چه گمان بری که مستم
یا شیفته و هواپرستم.
نظامی.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش.
سعدی.
هرزه گرد غماز، هواپرست هوسباز. (گلستان).
هواپرست ز راحت به خویش می بالد
که آشکار فزون تر شود به خواب نفس.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عیاش و عیش پرست. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماژ شود
لغت نامه دهخدا
(حُجْ جَ)
مخفف گوهرپرست. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پرستیدن گاو. گاو پرستیدن. ستایش گاو کردن
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ کُ)
ظالم و جفاکار که منتظر فرصت باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
پرستندۀ باد. مجازاً، هوی پرست. هوسباز:
پیش آن بادپرستان بشکوه
کوه ثهلان شوم انشأاﷲ.
خاقانی، معرف را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرف که بادفروش نیز گویند. رجوع به بادپران، بادفروش، بادخان و بادپر شود، جای گذار باد در فراز و نشیب، اعنی بادگیر. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باد در آن درآید. (آنندراج). رجوع به بادپروا، بادخن، بادخان و بادگیر شود:
برگذار حملۀ او بوقبیس
تودۀ خاکی شمر در بادخوان.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج: بادپروا)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
گاوی است با نشانه های سپید و سیاه. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 114) :
سپهدار توران از آن بدتر است
کنون گاوپیسه به چرم اندر است.
فردوسی.
دگر گفتی آن گاوپیسه کدام
که هستش جهان سربسر چارگام.
(گرشاسب نامه).
، کنایه از عالم. (فرهنگ شاهنامۀ شفق ص 228). و این کلمه به صورت گاوبیشه در برهان آمده. رجوع به گاوبیشه و برهان قاطعچ معین (گاو بیشه) شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 19 هزار و پانصدگزی خاوری رودسر و 3 هزار و پانصدگزی شوسۀ رودسر به شهسوار، دامنه، معتدل مرطوب مالاریائی، دارای 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه، محصولات آن لبنیات و چای، شغل اهالی گله داری و چای کاری و نمدمالی، تابستان به ییلاق جواهردشت میروند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
عاشق گل. دوستدارندۀ گل. کسی که گل را بسیار دوست دارد. آنکه به پرورش گل اهتمام فراوان دارد:
نگه کرد دستان ز تخت بلند
بپرسید کاین گل پرستان که اند.
فردوسی.
باغ بتخانه گشت و گلبن بت
باده خواران گل پرست شمن.
فرخی.
گلبن پرند لعل همی برکشد بسر
باران گل پرست همی گسترد نثار.
فرخی.
باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون
باد گردد مشکبوی و ابر مرواریدبار.
فرخی.
چو سرو سهی دستۀ گل به دست
سهی سرو زیبا بود گل پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کِ / کَ)
که گور را پرستد و ستایش کند. علاقه مند به گور (قبر) : از هفتادواند فرقۀ اسلام مذهبی واهیتر و مقالتی رکیک تر از مذهب رافضی نیست و... همه گورپرست باشند و همچون دخترکان که لعبت بیارایند رافضی گورخانه بیاراید و منقش کند... (کتاب النقض ص 626)
لغت نامه دهخدا
پوست گاو، پوست گاو که در آن کاه یا زر کنند: قنطار، یک پوست گاو پر از زر یا از سیم، (منتهی الارب)،
دگرهر چه در پادشاهی اوست
ز گنج کهن پر کند گاو پوست،
فردوسی،
ز دینار گفتند و از گاو پوست
ز کاری که آرام روم اندروست،
فردوسی،
،
دارای پوستی ضخیم چون پوست گاو
لغت نامه دهخدا
(وُ)
کوهی است به اصفهان
لغت نامه دهخدا
تصویری از گل پرست
تصویر گل پرست
عاشق گل و دوست دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو پرستی
تصویر گاو پرستی
عمل گاو پرست پرستش گاو عبادت گاو
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گاو (مطلقا)، پوست گاوی که در آن کاه یا زر کنند قنطار: دگر هر چه در پادشاهی اوست زگنج گهر پر کند گاو پوست، آنکه دارای پوستی ضخیم مانند پوست گاو است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو پرست
تصویر گاو پرست
آنکه گاو را معبود خود قرار دهد کسی که گاو بپرستد
فرهنگ لغت هوشیار
حبه ای که از سیم سازند باندازه یک ارزن: گاورسه چو کرد می ندانی بایدت سپرد زر بزرگر. (ناصر خسرو) یا گاورسه نقره گون. گوهر تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاورسه
تصویر گاورسه
((وَ رْ س))
هرچیز خرد و ریز مانند گاورس، ریزه کاری در زرگری به ویژه در انگشتر
فرهنگ فارسی معین
بوالهوس، شهوت پرست، عیاش، هوسباز، هوسران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متجدد، نوگرا
متضاد: کهنه پرست، کهنه گرا، مرتجع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
این مکان محل مدرسه و دخمه ی اسپهبدان باوندی در ساری بوده
فرهنگ گویش مازندرانی