جدول جو
جدول جو

معنی گاوشله - جستجوی لغت در جدول جو

گاوشله
(طَ)
دهی است از دهستان قراتورۀ بخش ایواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 23000گزی شمال خاور دیواندره کنار رود خانه ول کشتی کوهستانی، سردسیر. دارای 410 تن سکنه. آب آنجا از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوشنگ
تصویر گاوشنگ
چوبی که با آن گاو را می رانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاواره
تصویر گاواره
گلۀ گاو، گواره، گوباره، کوپاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشوله
تصویر شاشوله
شاغوله، طره و ریشۀ دستار، منگوله،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاورسه
تصویر گاورسه
هر چیز خرده ریزه که شبیه گاورس باشد، برای مثال گاورسه چو کرد می ندانی / بایدت سپرد زر به زرگر (ناصرخسرو - ۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوشیر
تصویر گاوشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گواشیر، لاوشیر
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
گلۀ گاو. (برهان). و آن را گوباره هم میگویند. (جهانگیری) :
برین بر یکی داستان زد کسی
کجا بهره بودش ز دانش بسی
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بگاواره گم کرد گوش ازدو سو.
فردوسی.
چون شیر شرزه یک تنه میباش در جهان
مانند گاو چشم ز گاواره برمدار.
ابن یمین (از جهانگیری).
رجوع به گاباره شود.
، مخفف گاهواره که به عربی مهد خوانند. (برهان) :
آزاد وبنده و پسر و دختر
پیر و جوان و طفل بگاواره.
ناصرخسرو.
ز گاواره چون پای بیرون نهادی
کمان برگرفتی و زوبین و خنجر.
فرخی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان گل تپه فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 14000گزی شمال خاور سقز و 7000گزی خاور شوسۀ سقز به میاندوآب، کوهستانی، سردسیر، دارای 70 تن سکنه. زبان آنها کردی است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی آن زراعت، گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نیله گاو. نیله گو. نوعی از اوعال
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / بَچْ چَ / چِ)
گوساله، بچه گاو. یرع ٌ، بچه گاو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قسمی آلوی درشت
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان یوسف آباد و آب بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در39 هزارگزی جنوب خاوری تربت جام و 7 هزارگزی جنوب شوسۀ نظامی تربت جام به حقیقت آباد. جلگه هوا، معتدل، دارای 192 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، تریاک، زیره، شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ سَ / سِ)
جمانه، و آن حبه ای است که از سیم کنند چند ارزنی. گاورس. گاورسه سیمین و زرین و ارزیز. بژه های خرد بود. و بسیاری و اندکی و صلبی و نرمی آن به اندازۀ ماده بود وبحسب آن و در جملۀ میل به صلبی دارد. علاج آن بعلاج نمله نزدیک است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
گاورسه چو کردمی ندانی
بایدت سپرد زر به زرگر.
ناصرخسرو.
رجوع به جاورسیه و کهله شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است جزء ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، واقع در 24 هزارگزی شمال باختری ابهر و 6 هزارگزی شوسۀ زنجان به قزوین. کوهستانی سردسیر، دارای 348 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و چشمه. محصول آنجا غلات، انگور، قیسی، بادام. شغل اهالی زراعت است. در روی کوههای شمال. آبادی در محلی موسوم بحوض آثارمخروبۀ ساختمان های قدیمی از قبیل برج قلعه و حمام و غیره که با آجر و ساروج بنا شده دیده میشود. راه آن مالرو و از قهوه خانه نصرآباد در فصل خشکی اتومبیل میتوان برد مزارع گونش خانی، یورد، زرشکلی کیف بلاغی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو لَ / لِ)
در تداول مردم گناباد خراسان پارگین حمام است و ظاهراً مرکب از ’گو’ به معنی گودال و ’شوله’ است و برهان قاطع شوله را بمعنی جایی که پلیدیها در آن افکنند و خاکروبه و خلاشه در آن ریزند آورده است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ /مِ)
اسم دارویی است که به عربی عین البقرو عین العجل خوانند. (برهان). رجوع به گاوچشم شود
لغت نامه دهخدا
چاه فراخ و بسیار ژرف و دورتک، بیون، (منتهی الارب)، رجوع به گاوچه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 73000گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 10000گزی خاور مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر، دارای 125 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، لبنیات، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
عالم ریاضی و فیزیک دان. وی در تاریخ 18 فوریۀ 1564 میلادی در پیزا تولد یافت و در فلورانس بتحصیل پرداخت و طب و ریاضیات را فراگرفت سپس منجم مشهوری گردید. اولین دوربین را او اختراع و بوسیلۀ آن معلوم کرد که کرۀ ماه دارای کوههای متعدد است و کهکشان از ستارگان کوچک ترکیب شده و غیر از اخترانی که به چشم میتوان دید ستارگان بیشمار دیگر نیز در آسمان وجود دارد، و علاوه بر این چهار ماه (قمر) از ماه های (اقمار) مشتری و لکه های خورشید را که متحرکند کشف کرد. گالیله تحت تأثیر فرضیه های ذیمقراطیس واقع شده معتقد گردید هرگونه تغییری در عالم مدیون و ناشی از حرکت جزیی اتم میباشد، گالیله عقاید خود را با استدلالات ریاضی و محاسبه ای توأم و ثابت کرد که عالم و کائنات مبتنی بر ریاضی میباشد. طولی نکشید مطالعات گالیله به مطالعه و عقاید کپلراضافه شد و این مهم به دست آمد که فرضیۀ قدیم یعنی مرکزیت زمین در کائنات صحیح نبوده و آفتاب مرکز عالم است نه زمین. این نظریه که بنام فرضیۀ کپرنیکی و یا فرضیۀ ’هیلو سانتریک’موسوم است با پیدایش نیوتون مورد بحث و مطالعه واقعگردید و در نتیجه فرضیۀ کنونی یعنی آفتاب مرکز منظومۀ شمسی و سیارات در اطراف با حرکت معینی در گردش میباشند بدست آمد. در سال 1632 میلادی گالیله راجع به عقاید بطلمیوس و کپرنیک در باب حرکات منظومۀ شمسی کتابی نوشت سال بعد پاپ او را به رم خواست و اظهار عقیدۀ او را در باب حرکت زمین گرد آفتاب کفر شمرد و مجبورش کرد که بزانو درآید و از آن عقیده استغفار کند. معروف است چون گالیله استغفار کرد از جا برخاسته بیرون رفت. دیدند که با انگشت روی زمین نوشته است: با اینهمه زمین حرکت میکند. او در سال 1642 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان پایرود بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. در 13هزارگزی خاور کرمانشاه و 4هزارگزی شمال شوسۀ کرمانشاه - طهران. کوهستانی وسردسیر. با 125 تن سکنه. آب آن از چشمه کوچک. محصول آن غلات دیمی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان سقز. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات، حبوب، توتون و انواع میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شادی، اول: یکی از شهرهای کنعانیان بود که یوشع متصرف شده به اسباط بنی اسرائیل داد (صحیفۀ یوشع 12:24) و تا پنجاه سال پایتخت مملکت شمالی ایشان بود. وقتی که عمری سامره را بنا نمود (اول پادشاهان 14:17 و 15:21- 23 و 6:23) و در زمان سلطنت منحیم (772 قبل از میلاد) نیز مذکور است. (دوم پادشاهان 15:16). ترصه در نهایت نیکویی و رونق بود. (غزلهای سلیمان 6:4). بعضی بر آنند که ترصه همان تلوزه می باشد و آن بر تلی که به شمال شرقی کوه عیبال دو میل مسافت دارد واقع است و درختان زیتون زیادی بر اطراف آن می باشد لیکن ’کاندر’ و ’ولسون’ بر ضد این رای هستند و گمان می برند که موقع آن نیز تیاسیر می باشد و آن به راهی که در میانۀ نابلس یعنی شکیم و بیسان یعنی بیت شان می باشد واقع است و در اطراف شمالی این قریه مغاره و قبرهای چندی هست که گمان می برند قبر چهار پادشاه اول اسرائیل است. (اول پادشاهان 16:6). دوم: اسم دختر کهتر صلفحاد است. (سفر اعداد 26:33 و 27:1 و 36:11، صحیفۀ یوشع 17:3) (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
شمله و علاقۀ دستار و امثال آن باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
محل آبهای کثیف حمام. گوشله (لغت محلی در خراسان) و در انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی مؤلف ص 186 کلمه پالایش مرادف این لغت آمده است. رجوع به پالایش... شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ هَِ)
نام درختی است در رودسر و رامسر، که آن را در گرگان و مازندران نمدار و نرمدار گویند. زیزفون. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 179)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاوآلو
تصویر گاوآلو
قسمی آلوی درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوبچه
تصویر گاوبچه
گوساله: یرع گاو بچه
فرهنگ لغت هوشیار
حبه ای که از سیم سازند باندازه یک ارزن: گاورسه چو کرد می ندانی بایدت سپرد زر بزرگر. (ناصر خسرو) یا گاورسه نقره گون. گوهر تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوساله
تصویر گاوساله
بچه گاو گوساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاونیله
تصویر گاونیله
نوعی گاو وحشی نیله گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواشمه
تصویر گواشمه
آسانی، سهولت، آسان، سهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواشمه
تصویر گواشمه
((گُ ش مَ یا مِ))
مقنعه زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاورسه
تصویر گاورسه
((وَ رْ س))
هرچیز خرد و ریز مانند گاورس، ریزه کاری در زرگری به ویژه در انگشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاوشنگ
تصویر گاوشنگ
((شَ))
چوبی که با آن گاو را می رانند
فرهنگ فارسی معین