جدول جو
جدول جو

معنی گاواره

گاواره
(رَ / رِ)
گلۀ گاو. (برهان). و آن را گوباره هم میگویند. (جهانگیری) :
برین بر یکی داستان زد کسی
کجا بهره بودش ز دانش بسی
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بگاواره گم کرد گوش ازدو سو.
فردوسی.
چون شیر شرزه یک تنه میباش در جهان
مانند گاو چشم ز گاواره برمدار.
ابن یمین (از جهانگیری).
رجوع به گاباره شود.
، مخفف گاهواره که به عربی مهد خوانند. (برهان) :
آزاد وبنده و پسر و دختر
پیر و جوان و طفل بگاواره.
ناصرخسرو.
ز گاواره چون پای بیرون نهادی
کمان برگرفتی و زوبین و خنجر.
فرخی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا