- گاوتاز
- چوپان و نگهبان گلۀ گاو
معنی گاوتاز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که سوار بر اسب یا پیاده با گاو نبرد کند
چوپان گله گاو: بگردانش گفتا چو شد رزم تنگ بدین گاو تازان نمایند جنگ. توضیح بجای کاوبای آمریکایی اصطلاح مناسبی است
آنکه پیاده یا سواره با گاو (ورزاو) مبارزه کند و او را ببازی گیرد، کولی قره چی غریب اشمار
کسی که گاو نگهداری کند و گاو پرورش بدهد
گاوسر، گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گوسر
اشتلم کردن و رجز خواندن و تهدید کردن دشمن، برای مثال ور گمان گاو تازی دارد اینک حاضرم/ گر نمی تازی نمی دانم هماهنگی مکن (عرفی - لغت نامه - گاوتازی)
شغل و عمل گاو تاز، غالب نشان دادن خود را بر دشمن و سخنان تهدید آمیز گفتن و اشتلم نمودن و ترسانیدن او را: ور گمان گاو تازی داری اینک حاضرم گر نمی تازی بمیدانم هم آهنگی مکن. (عرفی)، لاف و گزاف
خزنده ایست از راسته تمساحها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوند است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر میشود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبه باریک است و بواسطه دندانهای کوچک و ضعیفی که در حاشیه فکینش قرار دارد بانسان نمیتواند آزاری برساند و از تغذیه ماهیان میزید
گاوبان چوپان گاو
جایی که در آن گاو فراوان باشد: ارض مثوره زمینی گاوناک
آنکه گاو را در صحرابرای چرا برد چوپان گاو، آنکه گاو آهن را براند خیش ران
زاغه زاغد آغل گاو
کسی که گاو را نگهدارد و تربیت کند
نگاهبان گاو پرورنده گاو محافظ گاو گاویار: پس بگاوبان گفت که این فرزند (فریدون) را بتو خواهم سپرد
عمل گاوباز با گاو بمبارزه پرداختن
گاو تازی: روی دستی مخور از چرخ که کارش بازیست توی شاخی بزنش کار فلک گو تازیست. (گل کشتی)
خزنده ای است از راسته تمساح ها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوئد است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر می شود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبتاً باریک است و به واسطه دندان های کوچک و ضعیفی که در حاشیه فکینش قرار دارد به انسان نمی تواند آزاری برس
گاوبان، آن که از گاوان مراقبت می کند
جنگ با گاو نر که در برخی از کشورها از ورزش های رایج است، نوعی مسابقه در برخی از روستاهای ایران به صورت جنگ میان گاوهای نر
تمساحی به طول شش متر که پوزه ای دراز شبیه منقار و دندان های تیز دارد و ماهی ها را شکار می کند، تمساح هندی
نگهبان گاو
جای نگهداری گاو
جمع وتر، پارسی تازی شده تارها، تارهای سازی، رودهای کمان جمع وتر تارها زهها، تارهای ساز زههای ساز که بناخن یا زخمه نوازند
جمع وتد، میخ ها، دستگیران پیران دستگیر، بنیادیان که چهار تنند و هر کدام یکی از ستون های چهار گانه جهان را نگاهدارنده جمع وتد. میخها، وتدهای عروض و آنها سه اند: مقرون مفروق مجتمع، پیشوایان طریقت، چهارتن از بزرگان که در چهار جهت دنیا باشند و بمنزله چهار رکن عالمند
جمع وفز، شتاب ها
جمع و شز، یاریگران، فرما نبرداران، پیوند ها، شتاب ها
وتدها، هفت تنان، هفت مردان، جمع واژۀ وتد برای مثال هفت فرزند تو که اوتادند / هر یکی غوث هفت کشور باد ی قطبشان صدر صفۀ ملکوت / که مقامش ز عرش برتر باد (عراقی - ۱۱۸)
وترها، زه کمان ها، جمع واژۀ وتر
وترها، فرد ها، طاق ها، تنهایان، در فقه نمازهایی که فقط یک رکعت دارد، جمع واژۀ وتر
وترها، فرد ها، طاق ها، تنهایان، در فقه نمازهایی که فقط یک رکعت دارد، جمع واژۀ وتر
جمع وتد، میخ ها، بزرگان طریقت
چوب دستی کلفتی که با آن خر و گاو را می رانند، برای مثال دوستان را بیافتی به مراد / سر دشمن بکوفتی به گواز (فرخی - لغت نامه - گواز)
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز