جدول جو
جدول جو

معنی گازرشست - جستجوی لغت در جدول جو

گازرشست
بسیار پاک و پاکیزه مانند جامه ای که تازه گازر آن را شسته باشد
تصویری از گازرشست
تصویر گازرشست
فرهنگ فارسی عمید
گازرشست
(دَ / دِ)
آهار کرده: کتان و طبقی باید پوشید و کرباس نرم گازرشست که به تن باز نگیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سخت پاک: کرباسها بر گازرشست بیاری و این سفره در مسجد جامع بنهی. (اسرار التوحید ص 55)
لغت نامه دهخدا
گازرشست
((~. شُ))
سخت پاک و تمیز، آهار کرده
تصویری از گازرشست
تصویر گازرشست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناز شست
تصویر ناز شست
پولی که کسی به سبب هنری که نشان داده از کسی بگیرد، پولی که در قدیم مامور دولت برای کاری که انجام داده بود از کسی می گرفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گازرشوی
تصویر گازرشوی
جامۀ شسته و پاک شده، ویژگی جامه ای که گازر آن را شسته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گازرآسا
تصویر گازرآسا
مانند گازر، گازروار
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
لباس شسته. جامۀ سفیدشده. سپیدشده در اشعار ذیل:
روز چون جامه کرد گازرشوی
رنگرزوار شب شکست سبوی.
نظامی.
چو گازرشوی گردد جامۀ جام
خورد مقراضۀ مقراض ناکام.
نظامی (خسروو شیرین چ وحید ص 39)
لغت نامه دهخدا
(زُ / زَ)
مانند گازر. گازروار:
بر چادر کوه گازرآسا
از داغ سیه نشان برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زِ شَ)
پیش کشی است که نزدیکان پیشگاه شهریاری هنگامی می گذرانند که پادشاه به دست و تیر خود نشان یا شکاری را می زند بدانگونه که شایستۀ آفرین و ستایش باشد. (از آنندراج).
- ناز شست کسی، در تداول، آفرین ! زه ! احسنت ! حبذا!
- ناز شستم، در تداول، نوش جانم ! مزد دستم ! مفت جانم ! خوب کردم !
، جایزه یا مشتلق یا انعامی که به کسی به پاداش هنرنمائی یا آوردن خبر خوش یا کردن کاری بجا می دهند
لغت نامه دهخدا
سخت پاک و تمیز: یکی را جامه گازر شست ایمان در پوشاند و بلای کفر از او بگرداند فضلا منه، آهار کرده: کتا {طبقی باید پوشید و کرباس نرم گازر شست که بتن باز نگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارشات
تصویر گزارشات
رمن نادرست از گزارش پارسی گزارش ها جمع (غلط) گزارشگزارشهااخبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازشست
تصویر نازشست
((زِ شَ))
انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه، پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد، برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن، باج سبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزارشات
تصویر گزارشات
گزارش ها
فرهنگ واژه فارسی سره
محلی قدیمی در جورده (جواهرده) رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی