جدول جو
جدول جو

معنی گارد - جستجوی لغت در جدول جو

گارد
عده ای از افراد نظامی که مامور محافظت و نگهبانی از محلی یا کسی باشند، گروهی از افراد نظامی که برای شرایط ویژه ای آموزش دیده اند مثلاً گارد احترام، گارد ضد شورش، در ورزش حالتی که ورزشکاران رشته هایی چون کشتی، بوکس، کاراته و مانند این ها در هنگام شروع مبارزه به خود می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
گارد
نام رودخانه ای است در فرانسه در مصب رود رن به طول 113 هزارگز، یک قنات بزرگ رومی از آن میگذرد، به ترکی غارد، قاموس الاعلام ترکی آرد: نهری است در قسمت جنوبی فرانسه و تابع رود خانه رونیه، از اتحاد دو نهر غاردون دانه و زوغاردون داله که از جبال سونه سرچشمه میگیرند، متشکل شده پس از جریان و طی مسافت شش هزارگز در میان دو شهرک بوکر و آرامون به نهر نامبرده در فوق میریزد، در8 هزارگزی شمال شهر نیم روی این نهر پل بزرگی از آثار رومیان باستان دیده میشود، (قاموس الاعلام ترکی)
دریاچه ای است در شمال ایتالیا مابین ایالت برسیا و ورن، مساحت آن 300 هزار گز مربع، منسیو از این دریاچه نشأت می یابد، دارای منظره های زیبا و دلکش است
بخشی از قسمت لانگدوک شرقی، حاکم نشین آن نیم و شهرهای عمده آن آلس دارای 395300 تن سکنه است، پانزدهمین بخش نظامی است، نیم مرکز اسقف نشین است
لغت نامه دهخدا
گارد
مواظب، مراقب، نگهبان: گارد ملی، گارد شاهی، گارد مجلس، گارد جمهوری، گارد نجبا، دسته های منتخب سربازان محافظ شاه یا رئیس مملکت
لغت نامه دهخدا
گارد
مواظب، مراقب، نگهبان
تصویری از گارد
تصویر گارد
فرهنگ لغت هوشیار
گارد
گروه مسلحی که پاسداری از مکان یا مقامی را بر عهده داشته باشد یا در اجرای مراسم تشریفاتی شرکت کند، پاسگان (واژه فرهنگستان)، محافظ، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
گارد
مستحفظ، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارد
تصویر فارد
(پسرانه)
یگانه، تنها، تک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارد
تصویر کارد
وسیله ای دارای دسته و تیغه برای بریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارد
تصویر شارد
رمنده، رمیده، گریخته، آنکه از اطاعت سر باز بزند، نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارد
تصویر یارد
مقیاس طول برای پارچه در انگلستان و امریکای شمالی، معادل ۳۶ اینچ یا ۹۲ سانتی متر یا ۱۴ گره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارد
تصویر فارد
تنهامانده، جدامانده، یکه و تنها، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراد
تصویر گراد
واحد اندازه گیری کمان دایره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارد
تصویر مارد
گردنکش، سرکش، بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارد
تصویر بارد
سرد، خنک، کنایه از بی مزه، خنک، کنایه از کسی که معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق، در طب قدیم مزاج سرد، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارد
تصویر گوارد
هضم
فرهنگ لغت هوشیار
عنوان اشراف انگلیسی لرد: مراسله ای از لارد کلارندن وزیر امور خارجه انگلیس در جوف آن بود
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن: قل ما اسالکم علیه من اجر بگوی که نمیخواهم از شما برگزارد پیغامبری پایمزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارد
تصویر کارد
آلت برنده از آهن که دارای تیغه و دسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گارس
تصویر گارس
پارچه ایست لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
گاره پسوند یست که بجای کار در بعض کلمات آید و صفت فاعلی سازد: ستمگاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاری
تصویر گاری
قسمی دستگاه حمل با چرخ که اسب آنرا کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارد
تصویر مارد
گردنکش، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارد
تصویر نارد
کنه ای که بر تن جانوران چسبد و خون آنها را بمکد، پشه بق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذارد
تصویر گذارد
وضع نهادن، گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گزردن، چاره علاجگزیر: با رهت کان نه باندازه ماست با هوای تو کزان نیست گزرد. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از فرید تازی یکتا یکی از بازی های هفتگانه نرد تنها جدا مانده، یگانه یکی از بازی های هفتگانه نرد دور اول از بازی نرد (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صارد
تصویر صارد
تیر که به نشانه بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
گریزان گریزپای، سرگردان، آواره بی خانمان، سرکش نافرمان سرکش، جمع شرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارد
تصویر سارد
سوراخ کننده، سخن نیکو و سریع گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
سرد، لوس، بی مزه، برنده سرد خنک مقابل حاد گرم، ناخوشایند بی مزه، لطیفه بارد، بی ذوق بی لطف، عنین آنکه مباشرت نتواند کرد، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم سرد، جمع بوارد، بارد بر دو گونه است. بارد بالفعل مانند برف و بارد بالقوه مانند کاهو و کاسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگارد
تصویر رگارد
فرانسوی درونهشته زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد
تصویر وارد
ورود کننده، رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد
تصویر وارد
درون
فرهنگ واژه فارسی سره
برگشت هر چیز، گرداننده
فرهنگ گویش مازندرانی
کلیه قلوه دل و جرأت، توان و بردباری و شکیبایی
فرهنگ گویش مازندرانی