جدول جو
جدول جو

معنی شارد

شارد
رمنده، رمیده، گریخته، آنکه از اطاعت سر باز بزند، نافرمان
تصویری از شارد
تصویر شارد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شارد

شارد

شارد
گریزان گریزپای، سرگردان، آواره بی خانمان، سرکش نافرمان سرکش، جمع شرد
فرهنگ لغت هوشیار

شارد

شارد
استر رمنده. (دهار). رمنده. (منتهی الارب). رموک. گریزنده. نفور. چموش. شموس. جموح. (منتهی الارب). فرار. هارب. ج، شَرَد. (اقرب الموارد) :
عصمت یا نار کونی باردا
لاتکون النار حراً شاردا.
(مثنوی)
مجازاً به معنی پریشان. (غیاث اللغات). سرگردان. یاوه. گریخته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا