- کیش
- مذهب
معنی کیش - جستجوی لغت در جدول جو
- کیش
- دین، مذهب، روش، آیین
در ورزش شطرنج حالتی که در آن شاه به وسیلۀ یکی از مهره های حریف تهدید می شود
در ورزش شطرنج هنگام کیش دادن به شاه حریف گفته می شود
هنگام دور کردن پرندگان به کار می رود
نوعی پارچه از جنس کتان، خیش
ترکش
- کیش
- دین و مذهب، آئین و مذهب هم گویند ترکش، تیردان، دایره برای اعمال مذهبی
- کیش
- حرکتی در بازی شطرنج که باعث تهدید شاه شده و شاه ناگزیر به تغییر خانه خود می شود، کلمه ای برای راندن پرندگان
- کیش
- جعبه، تیردان
- کیش
- دین، مذهب، آیین
- کیش
- نوعی پارچه که از کتان بافند
- کیش
- پر مرغ (مطلقاً)، پری که بر تیر نصب می کردند (خصوصاً) تیر چارکیش، تیر چهار پر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جوالی از بوریا سازند
جوالی که از بوریا تهیه می شود، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق
قاز شانه به سر (گویش گیلکی)
متدین بدین غیر رسمی
(شطرنج) هنگامی است که مهره شاه بطریقی کیش شود که قادر بهیچ نوع حرکتی نباشد، حریف شاه مات میشود و بازی را میبازد
برگه
زیادتی و افزونی، بسیار، بس، علاوه، کثیر
داد و دهش
آتراکسیون، میل، جاذبه، جذب
عمل، فعل
زمین را شخم کردن و نا کشته گذاشتن استراحت دادن زمین تا دوباره نیروی باروری خود را باز یابد، زمینی که یک سال نکارند تا قوت گیرد زمین نوبتی. یا دو آیش. آیش کردن زمین یک سال در میان. یا سه یا سه آیش. آیش کردن زمین دو سال در میان، تقسیم کردن زمینهای ده بسه قسمت و هر سال یکی ازین سه قسمت را نا کشته گذاشتن
موهای چانه و گونه ها، محاسن
ترکی از تیز پارسی دندان
ارتش
ترسیدن، ترساندن
نوعی پارچه خشن کتان که از آن فرش و پرده ها و چیزهای دیگر درست می کنند آنچه به گاو آهن بسته با آن زمین را شخم می زنند
عاقل و خردمند ساحل، کنار، جلو، نزدیک
پارسی تازی گشته شیش خرمای بی هسته خرمای سست هسته، شمشیر شمشیر دگمه دار شمشیر نوک بسته که در شمشیر بازی به کار رود
فروتنی، افتادگی، تواضع
گوسفند ماده و دنبه دار، برای مثال کهین تخت را نام بد میش سار / سر میش بودی بر او بر نگار (فردوسی - ۸/۲۷۹)
جذابیت، کشیدن، حمل کردن، در علم فیزیک نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود، تمایل عاطفی، گرایش، ظرفیت پذیرش، تحمل، امتداد دادن مثلاً کشش صدا، کنایه از تلاش
پیشوای مذهبی، روحانی مسیحی