نام یکی از چهار پسر کیقباد است. (برهان). نام یکی از چهار پسر کیقباد بوده، و اصل در آن کی آرش است. (آنندراج) (انجمن آرا). از: کی + آرش، در اوستا، کوی ارشن (به معنی کی و شهریار دلیر). (حاشیۀ برهان چ معین) : نخستین چو کاوس باآفرین کی آرش دوم بد، سوم کی پشین. چهارم کی ارمین کجا بود نام سپردند گیتی به آرام و کام. فردوسی (از حاشیۀ برهان چ معین)
نام یکی از چهار پسر کیقباد است. (برهان). نام یکی از چهار پسر کیقباد بوده، و اصل در آن کی آرش است. (آنندراج) (انجمن آرا). از: کی + آرش، در اوستا، کوی ارشن (به معنی کی و شهریار دلیر). (حاشیۀ برهان چ معین) : نخستین چو کاوس باآفرین کی آرش دوم بد، سوم کی پشین. چهارم کی ارمین کجا بود نام سپردند گیتی به آرام و کام. فردوسی (از حاشیۀ برهان چ معین)
اندوه، ملال ویار خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خبک، اختناق، خبه، خپک، خپه
اندوه، ملال ویار خَفِگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خَبَک، اِختِناق، خَبَه، خَپَک، خَپِه
کاهلی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 127). به معنی کاهلی باشد. (برهان) (آنندراج). کاهلی. تنبلی. (ناظم الاطباء) : خماردار همه ساله باکیار بود بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار. دقیقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - بی کیار، جلد و چالاک و به طور شادمانی. (ناظم الاطباء). بدون کاهلی. جلد. چابک. (فرهنگ فارسی معین) : یکی پارسی بود بس نامدار که سوجان بدش نام او بی کیار. فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به بی کیار شود، نام گیاهی هم هست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کاهلی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 127). به معنی کاهلی باشد. (برهان) (آنندراج). کاهلی. تنبلی. (ناظم الاطباء) : خماردار همه ساله باکیار بود بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار. دقیقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - بی کیار، جلد و چالاک و به طور شادمانی. (ناظم الاطباء). بدون کاهلی. جلد. چابک. (فرهنگ فارسی معین) : یکی پارسی بود بس نامدار که سوجان بدش نام او بی کیار. فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به بی کیار شود، نام گیاهی هم هست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
همان کورش است. (ایران باستان ج 1 ص 232). طبری گوید از جمله کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشتۀ بهمن با خود به بیت المقدس برد، کیرش (بن) کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و دیگر اخشویرش بن کیرش بن جاماسب الملقب بالعالم و دیگر بهرام بن کیرش بن بشتاسب بودند.. و جای دیگر گوید من لدن تخریب بخت نصر بیت المقدس الی حین عمرانها فی عهد کیرش بن اخشویرش اصبهبد بابل.... و کیرش همان کورش هخامنشی است و اخشویرش نیز خشیارشا پسر اوست. (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص صص 213- 214) : تا بنی اسرائیل بازآمدند و دانیال پیغامبر علیه السلام در عهد بهمن اسفندیار به فرمان کیرش که پادشاه بود از دست بهمن (بر بنی اسرائیل مهتر بود) و به عمارت بیت المقدس مشغول شدند. (مجمل التواریخ و القصص ص 213). و عمر بیت المقدس بعد خرابه سبعین سنه بهمن احد ملوک الفرس و هو کیرش. (روضه المناظر ابن شحنه، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کورش شود
همان کورش است. (ایران باستان ج 1 ص 232). طبری گوید از جمله کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشتۀ بهمن با خود به بیت المقدس برد، کیرش (بن) کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و دیگر اخشویرش بن کیرش بن جاماسب الملقب بالعالم و دیگر بهرام بن کیرش بن بشتاسب بودند.. و جای دیگر گوید من لدن تخریب بخت نصر بیت المقدس الی حین عمرانها فی عهد کیرش بن اخشویرش اصبهبد بابل.... و کیرش همان کورش هخامنشی است و اخشویرش نیز خشیارشا پسر اوست. (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص صص 213- 214) : تا بنی اسرائیل بازآمدند و دانیال پیغامبر علیه السلام در عهد بهمن اسفندیار به فرمان کیرش که پادشاه بود از دست بهمن (بر بنی اسرائیل مهتر بود) و به عمارت بیت المقدس مشغول شدند. (مجمل التواریخ و القصص ص 213). و عمر بیت المقدس بعد خرابه سبعین سنه بهمن احد ملوک الفرس و هو کیرش. (روضه المناظر ابن شحنه، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کورش شود
قهاری و جباری، و آن را کیش نیز گویند، و کیشمند یعنی صاحب قهر و خداوند جبر، چه مندصاحب است. (انجمن آرا) (آنندراج). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
قهاری و جباری، و آن را کَیِش نیز گویند، و کیشمند یعنی صاحب قهر و خداوند جبر، چه مندصاحب است. (انجمن آرا) (آنندراج). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
اندوه و ملالت. (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال. (آنندراج) ، تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن، یا چیزی بسیار خوردن، و آن را به عربی کلفت گویند. (برهان) (آنندراج) ، تاسه. (صحاح الفرس). به معنی تاسه هم آمده است، و آن میل و خواهش به هم رسانیدن به خوردنی باشد و این حال بیشتر زنان آبستن را به هم رسد. (برهان) (آنندراج). تاسه و میل و خواهش به خوردن چیزهای بی قاعده چنانکه در زنان آبستن پدید آید. (ناظم الاطباء). بنابه قاعده تبدیل ’و’ به ’گ’ به نظر می رسد اصل کلمه ’گیار’ بوده و ’ا’ آخر کلمه الف اطلاق است در آخر شعر، فرهنگ نویسان آن را جزو کلمه گرفته اند و در همین کتاب این اشتباه نظیر دارد. (تعلیقات برهان چ معین ج 5 ص 239)
اندوه و ملالت. (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال. (آنندراج) ، تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن، یا چیزی بسیار خوردن، و آن را به عربی کلفت گویند. (برهان) (آنندراج) ، تاسه. (صحاح الفرس). به معنی تاسه هم آمده است، و آن میل و خواهش به هم رسانیدن به خوردنی باشد و این حال بیشتر زنان آبستن را به هم رسد. (برهان) (آنندراج). تاسه و میل و خواهش به خوردن چیزهای بی قاعده چنانکه در زنان آبستن پدید آید. (ناظم الاطباء). بنابه قاعده تبدیل ’و’ به ’گ’ به نظر می رسد اصل کلمه ’گیار’ بوده و ’ا’ آخر کلمه الف اطلاق است در آخر شعر، فرهنگ نویسان آن را جزو کلمه گرفته اند و در همین کتاب این اشتباه نظیر دارد. (تعلیقات برهان چ معین ج 5 ص 239)