جدول جو
جدول جو

معنی کپات - جستجوی لغت در جدول جو

کپات
(کَ)
در تداول مردم بلوچ کیف های درداری است که از برگ خرما بافته شود و برای بین راه خرما داخل آن کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفات
تصویر کفات
کافی ها، آنانکه یا چیزهایی که شخص را از کسی یا چیزی بی نیاز می سازد، بی نیاز کننده ها، بسنده ها، لایق ها، کارآمدها، جمع واژۀ کافی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپات
تصویر چپات
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرات
تصویر کرات
کره ها، گوی ها، در علم نجوم سیاره ها، جمع واژۀ کره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلات
تصویر کلات
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، پشلنگ، قلاط، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه برای مثال تیر تو از کلات فرود آورد هزبر / تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را (دقیقی - ۹۵)
ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
کاشانیان. کاشی ها. جمعی است برساختۀ عوام برای کاشی و کاشانی. جمع منحوت کلمه کاشی، مردمان کاشان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از طوایف ترک. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 86)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را)
کرّاث. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کراث شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کره. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کره ها. گویها. (ناظم الاطباء). رجوع به کره شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
جمع واژۀ کرّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مکرراً و چندین بار. (ناظم الاطباء). رجوع به کره شود.
- به کرات، باربار و دفعه های بسیار و پی درپی. (ناظم الاطباء).
- کرات مرات، به کرات. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب به کرات شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لالکی. (فرهنگ فارسی معین). درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است:
گشته زمین او بخیل آب اندرو مانده قلیل
آورده بر روی نخیل اینک کرات اینک رغل.
لامعی (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به لالکی شود
لغت نامه دهخدا
(کَف ف)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیر. اسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کافی. مردان کافی و با کفایت و درست و کامل و فاضل و کارکن و مردان قابلی که از عهدۀ تکالیف امور محولۀ بخود بخوبی برمی آیند. (از ناظم الاطباء). مردان با کفایت. رجال کاردان. کارگزاران. (فرهنگ فارسی معین). دانایان کارگزار. (غیاث) (آنندراج) :
خواجۀ بزرگ بوعلی آن سید کفات
خواجۀ بزرگ بوعلی آن مفخر گهر.
فرخی.
در همه معانی مقابلۀ کفات نزدیک اهل مروت معتبر است. (کلیله ودمنه). از کفات ایام و دهات روزگار کس در گرد او نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 357). رجوع به کافی و کفاه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَپْ پا)
قپان و آن ترازویی است که یک پلّه دارد و بجای پلّۀدیگر سنگ از شاهین آن آویزند و بلغت رومی قسطاس می گویند. (برهان). ترازوی معروف است که یک پله دارد و جانب دیگر سنگ از شاهین بیاویزند و قبان معرب آن است و با کاف فارسی نیز صحیح است چه گپ بمعنای بزرگ است و کپان نیز ترازوی بزرگ. (آنندراج). ترازوی کلان که بدان هیزم و قماش و جز آن سنجند و وزن کنند، به هندی تک گویند. (غیاث اللغات). قپان. (ناظم الاطباء). قبّان. قفّان (معرب). قسطاس. (منتهی الارب). ترازوی یک پله. (ناظم الاطباء). بعضی این کلمه را از کامپانای رومیه مأخوذ شمرده اند که بمعنی جرس و میزان است. (یادداشت مؤلف) :
ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان
ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله.
فرخی.
یکی دیبا فروریزد به رزمه
یکی دینار برسنجد به کپان.
عنصری (از حاشیۀ برهان چ معین).
چون بجویی راه دانی چیست کپان داشتن.
سنائی.
دهان چون ترازوش پر سنگ باد
فرو باد آویختش چون کپان.
پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری).
، نیم گز فولادی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در سابق معروف به کلات نادری و یکی از استحکامات نادرشاه افشارو از مستحکمترین قلاع شمال خاوری در مرز ایران محسوب میشده است. فعلا نام یکی از بخشهای پنچگانه شهرستان دره گز است. از طرف شمال به مرز ایران و شوروی و ازخاور به بخش سرخس و از جنوب به کوه آلاداغ هزارمسجد و بخش حومه شهرستان مشهد و از باختر به بخش لطف آبادمحدود است. بواسطۀ کوهستانی بودن کلیه مناطق بخش، آب و هوای سردسیر محسوب است و بواسطۀ کثرت برف در بیشتر راههای آن در زمستان عبور و مرور قطع می شود. آب مزروعی قراء از چشمه سارها و رودخانه که عموماً شیرین و گوارا هستند، تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، انواع میوه و تولیدات دامی آنجا براثر بسیاری گوسفندان فراوان است و پوست آنها به قیمت گران به فروش میرسد. بخش کلات از 93 آبادی تشکیل شده و در حدود 15183 تن جمعیت دارد. کلات تا سال 1329 جزء شهرستان مشهد بود و از آن تاریخ به بعد از مشهد منتزع و تابع شهرستان درگز شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قلعه یادهی بزرگ را گویند که برسر کوه یا پشتۀ بلندی ساخته باشند خواه آباد باشد و خواه خراب (برهان) (ناظم الاطباء). قلعه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ده کوچکی که بر پشته باشد. (اوبهی). دیهی باشد کوچک بر بلندی و اگر نیز خراب بود. (لغت فرس اسدی). دیه و قریه وقلعۀ بالای کوه. (غیاث) (از رشیدی). در ارمنی ’کهلکه’ و ظاهراً شکل قدیمی آن ’کلاک’ بوده و همین کلمه است که در اسماء امکنۀ مازندران بصورت ’کلا’ در آمده و قلعه معرب آن است... در طبری ’کلا’، ’کلا’، ’قلا’، ’کلاته’ و ’کلایه’ (ده، قلعه) ، در مازندرانی کنونی کلا (در آخر نام دیه ها درآید: حسن کلا، فیروزکلا). در جندقی و بیابانکی کلات بمعنی ده و کلاته بمعنی مزرعه... گیلکی ’کلا’ و ’کلایه’ (7) (کیا کلایه)... در شاهنامه بمعنی مطلق شهر مستحکم و قلعه آمده... (از حاشیۀ برهان چ معین) :
تیر تو از کلات فرود آورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.
دقیقی.
گذر بر کلات ایچ گونه مکن
گر آن ره روی خام گردد سخن.
فردوسی.
در این میانه فزون دارد از هزار کلات
به هریک اندر دینار تنگها برتنگ.
فرخی.
زراد خانه تو بود هفتصد کلات
انبار خانه تو بود هفتصد حصار.
منوچهری.
خودچنین شد بربلند از ذات خویش
خیرخیر این نیلگون بی در کلات.
ناصرخسرو.
ز یک پهلویش بیشۀ آب کند
کلاتی دراو برز و کوهی بلند.
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 174).
هیچکس جز مردم آن ولایت (ریشهر) به تابستان آنجا نتواند بودن مگر بردز کلات و دیگر قلاع که امیر فرامرز راست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 149). رجوع به کلاته شود، بعضی گویند دهی که در آن دکان و بازار باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، نام فنی از کشتی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کماه. دلاوران و سپاهیان. این جمع کمی (ک ی ی) است که به معنی دلاور باشد و این لفظ را به تای مدور نویسند. (غیاث). جمع واژۀ کمی. دلیران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کمات جنود و حمات جیوش چون شرزه ای که هنگام جنگ چنگ در گریبان اجل زند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 193). و لشکری مشحون به رایات حمات و ابطال کمات بدان طرف کشید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 285). و رجوع به کماه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سماروغ و آن چیزی است سفید به شکل بیضه و بعضی به صورت چتر در ایام برسات از زمین روید و این لفظرا به تای مدور نویسند. (از غیاث). سماروغ. دنبلان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرغکی باشد کبود و سفید و دم دراز که او را دمسیجه نیز گویندبر لب آب نشنید و دم جنباند. (برهان) (آنندراج). دم جنبانک. (ناظم الاطباء). کبوک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
، کاپوت. کلاه زنانه، کلاه قاضی، پالتوی باشلق دار، کروک درشکه و اتومبیل، در تداول ایرانیان بیشتر به معنی اخیر و نیز بحفاظی گفته میشود که در مقاربت به کار می برند
لغت نامه دهخدا
(چَ / چَپْ پا)
طپانچه را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). سیلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُنْ نا)
جمع واژۀ کنه، کوتاه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمات
تصویر کمات
سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
در بر گیر در بر گیرنده، گردگاه: جای گرد امدن جمع کافی مردان با کفایت رجال کاردان کار گزاران: باب ششم در لطایف اشعار وزراء و صدور و کفاه (کفات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلات
تصویر کلات
قلعه مستحکم حصار: (گذر بر کلات ایچ گونه مکن گران ره روی خام گردد سخن)، (کنون بر کلات است و با مادرست جهاندار بافر و با لشکرست)، دهی کوچک قلعه یا ده که بر روی کوه ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرات
تصویر کرات
جمع کره، کره ها، گویها
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود
فرهنگ لغت هوشیار
ترازو یی که یک پله دارد و بجای پله دیگر سنگ از شاهین آن آویزند قپان: (یکی دیبا فرو ریزد بر زمه یکی دینار بر سنجد بکپان) (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار
روپوش فلزی موتور اتومبیل، کروک درشکه، حفاظی از لاستیک و غیره که برای احتراز از مبتلی شدن بامراض مقاربتی در هنگام آرمش بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرات
تصویر کرات
((کَ رّ))
جمع کرت، حمله ها، دفعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرات
تصویر کرات
((کُ))
جمع کره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپان
تصویر کپان
((کَ))
ترازوی بزرگ، مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، قپان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفات
تصویر کفات
((کُ))
جمع کافی. مردان کامل و فاضل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلات
تصویر کلات
((کَ))
قلعه یا ده بزرگی که بر سر کوه و یا پشته بلندی ساخته باشند، کلاته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلات
تصویر کلات
قلعه
فرهنگ واژه فارسی سره