زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویج
زالزالَک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهَج، کُویج
به معنی پیمانه، و قفیز معرب کویژ است. (انجمن آرا). کیل (ک / ک ) باشد، و آن پیمانه ای است که چیزها بدان پیمایند و به عربی قفیز خوانند. (برهان) (آنندراج). اندازه و پیمانه. (ناظم الاطباء). کویز. قفیز. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویز و قفیز شود، بعضی گویند کویژ به معنی کیل به فتح کاف نیست بلکه به کسر کاف است و آن میوه ای است صحرایی شبیه به سیب و آن را در خراسان علف شیران و به عربی زعرور خوانند، و اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج) .زعرور و کیل کوهی. (ناظم الاطباء). کویج = کوهیج. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کویج و کوهیج شود
به معنی پیمانه، و قفیز معرب کویژ است. (انجمن آرا). کیل (ک َ / ک ِ) باشد، و آن پیمانه ای است که چیزها بدان پیمایند و به عربی قفیز خوانند. (برهان) (آنندراج). اندازه و پیمانه. (ناظم الاطباء). کویز. قفیز. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویز و قفیز شود، بعضی گویند کویژ به معنی کیل به فتح کاف نیست بلکه به کسر کاف است و آن میوه ای است صحرایی شبیه به سیب و آن را در خراسان علف شیران و به عربی زعرور خوانند، و اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج) .زعرور و کیل کوهی. (ناظم الاطباء). کویج = کوهیج. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کویج و کوهیج شود
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بَلَک، سُرخ وَلیک، قَرَه گیلِه، وَلَک، کومار، کورچ، مارِخ، وَلیک، سیاه الله
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویژ
زالزالَک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهَج، کِویژ
دست افزاری است روغن گران را مانند کفۀ ترازو که از برگ خرما بافند. (برهان) (آنندراج). دست افزاری مانند کفۀ ترازو مر روغن گران را. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف کدین است. (حاشیۀ برهان چ معین)
دست افزاری است روغن گران را مانند کفۀ ترازو که از برگ خرما بافند. (برهان) (آنندراج). دست افزاری مانند کفۀ ترازو مر روغن گران را. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف کدین است. (حاشیۀ برهان چ معین)
طایفه ای از ایلهای کرد ایران است که تقربیاً 150 خانوار است و درژاورود مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 62) نام تیره ای از طایفۀ نریژی گوران است و در حدود 260 تن میباشند که چادرنشینند و ییلاق آنان کوه سیاهانه گوران و قشلاقشان دهستان ذهاب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
طایفه ای از ایلهای کرد ایران است که تقربیاً 150 خانوار است و درژاورود مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 62) نام تیره ای از طایفۀ نریژی گوران است و در حدود 260 تن میباشند که چادرنشینند و ییلاق آنان کوه سیاهانه گوران و قشلاقشان دهستان ذهاب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
کوسه. کوسج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کوسژان بافغان و باشغبند کاین نه عدل است ای خدای حکیم کان یکی ده تنانه دارد ریش وین یکی را زنخ ز موی چو سیم. خواجه حسین دادی (از تاریخ بیهق از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کوسه. کوسج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کوسژان بافغان و باشغبند کاین نه عدل است ای خدای حکیم کان یکی ده تنانه دارد ریش وین یکی را زنخ ز موی چو سیم. خواجه حسین دادی (از تاریخ بیهق از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ظروف و اوانی دوغ و ماست را گویند. کویشه. (برهان) (آنندراج). کویشه. خنوری که در آن دوغ و ماست ریزند و مسکه از آن گیرند. (ناظم الاطباء). شیرزنه. (مجمل اللغه) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابریج. مخض. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کویشه. گویس. گویش. گویشه. ظروف دوغ و ماست. (فرهنگ فارسی معین) : الزبد، کویش جنبانیدن تا مسکه برآرد. (تاج المصادر بیهقی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ظروف و اوانی دوغ و ماست را گویند. کویشه. (برهان) (آنندراج). کویشه. خنوری که در آن دوغ و ماست ریزند و مسکه از آن گیرند. (ناظم الاطباء). شیرزنه. (مجمل اللغه) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابریج. مخض. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کویشه. گویس. گویش. گویشه. ظروف دوغ و ماست. (فرهنگ فارسی معین) : الزبد، کویش جنبانیدن تا مسکه برآرد. (تاج المصادر بیهقی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
قفیز. (السامی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (مهذب الاسماء، از یادداشت ایضاً). کویژ = کفیز = قفیز (معرب). پهلوی، کپیچ. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویژ و قفیز شود کنج و گوشۀ خانه را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گوشۀ خانه را گویند. (فرهنگ جهانگیری) ، جای خالی. (ناظم الاطباء)
قفیز. (السامی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (مهذب الاسماء، از یادداشت ایضاً). کویژ = کفیز = قفیز (معرب). پهلوی، کپیچ. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویژ و قفیز شود کنج و گوشۀ خانه را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گوشۀ خانه را گویند. (فرهنگ جهانگیری) ، جای خالی. (ناظم الاطباء)
دوتایی، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، حدبه، احدیداب، خمیدگی، کوژ بودن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز کوژی پشت من چون پشت پیران ز سستی پای من چون پای بیمار، فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 217)، و رجوع به کوژ و کوزی شود، چین و شکن، جعد، شکنج: ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال، فرخی
دوتایی، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، حُدبه، احدیداب، خمیدگی، کوژ بودن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز کوژی پشت من چون پشت پیران ز سستی پای من چون پای بیمار، فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 217)، و رجوع به کوژ و کوزی شود، چین و شکن، جعد، شکنج: ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال، فرخی
طعنه و سرزنش را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مصحف گواژ است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گواژ و گواژه شود: کند طبع او بحر را سرزنش زند جود او در معادن کواژ. شمس فخری (چ صادق کیا)
طعنه و سرزنش را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مصحف گواژ است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گواژ و گواژه شود: کند طبع او بحر را سرزنش زند جود او در معادن کواژ. شمس فخری (چ صادق کیا)