جدول جو
جدول جو

معنی کویژ - جستجوی لغت در جدول جو

کویژ
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویج
تصویری از کویژ
تصویر کویژ
فرهنگ فارسی عمید
کویژ(کَ)
به معنی پیمانه، و قفیز معرب کویژ است. (انجمن آرا). کیل (ک / ک ) باشد، و آن پیمانه ای است که چیزها بدان پیمایند و به عربی قفیز خوانند. (برهان) (آنندراج). اندازه و پیمانه. (ناظم الاطباء). کویز. قفیز. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویز و قفیز شود، بعضی گویند کویژ به معنی کیل به فتح کاف نیست بلکه به کسر کاف است و آن میوه ای است صحرایی شبیه به سیب و آن را در خراسان علف شیران و به عربی زعرور خوانند، و اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج) .زعرور و کیل کوهی. (ناظم الاطباء). کویج = کوهیج. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کویج و کوهیج شود
لغت نامه دهخدا
کویژ
آلوی کوهی زعرور
تصویری از کویژ
تصویر کویژ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کواژ
تصویر کواژ
طعنه، سرزنش، شوخی، مزاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویر
تصویر کویر
زمین شوره زار، سراب، شیر ژیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویز
تصویر کویز
کنج، گوشۀ خانه
قفیز، آستانۀ تحمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویش
تصویر کویش
ظرفی که در آن شیر گاو را می دوشیدند، ظرف ماست یا دوغ، گاودوش، گاودوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویچ
تصویر کویچ
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویج
تصویر کویج
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویژ
فرهنگ فارسی عمید
موی گردن خروس. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عفریه، کویل خروس. (مهذب الاسماء) (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش رودسر است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 453 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
پسوند مکانی مانند: رستم کویه. کرکویه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
گیاهی باشد شیرین که مردمان خورند. (برهان) (آنندراج). گیاهی شیرین و مأکول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دست افزاری است روغن گران را مانند کفۀ ترازو که از برگ خرما بافند. (برهان) (آنندراج). دست افزاری مانند کفۀ ترازو مر روغن گران را. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف کدین است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تکمه. (ناظم الاطباء).
- کویک بستن، تکمه بستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شکوفۀ بابونه و ریحان را گویند. (برهان) (آنندراج). گل بابونه و گل ریحان. (از ناظم الاطباء). اسم زهر بابونج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُیْ لَ کَ)
دهی از دهستان گاورود که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 173 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
طایفه ای از ایلهای کرد ایران است که تقربیاً 150 خانوار است و درژاورود مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
نام تیره ای از طایفۀ نریژی گوران است و در حدود 260 تن میباشند که چادرنشینند و ییلاق آنان کوه سیاهانه گوران و قشلاقشان دهستان ذهاب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ)
کوسه. کوسج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کوسژان بافغان و باشغبند
کاین نه عدل است ای خدای حکیم
کان یکی ده تنانه دارد ریش
وین یکی را زنخ ز موی چو سیم.
خواجه حسین دادی (از تاریخ بیهق از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ظروف و اوانی دوغ و ماست را گویند. کویشه. (برهان) (آنندراج). کویشه. خنوری که در آن دوغ و ماست ریزند و مسکه از آن گیرند. (ناظم الاطباء). شیرزنه. (مجمل اللغه) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابریج. مخض. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کویشه. گویس. گویش. گویشه. ظروف دوغ و ماست. (فرهنگ فارسی معین) : الزبد، کویش جنبانیدن تا مسکه برآرد. (تاج المصادر بیهقی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
قفیز. (السامی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (مهذب الاسماء، از یادداشت ایضاً). کویژ = کفیز = قفیز (معرب). پهلوی، کپیچ. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویژ و قفیز شود
کنج و گوشۀ خانه را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گوشۀ خانه را گویند. (فرهنگ جهانگیری) ، جای خالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دوتایی، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، حدبه، احدیداب، خمیدگی، کوژ بودن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز کوژی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار،
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 217)،
و رجوع به کوژ و کوزی شود، چین و شکن، جعد، شکنج:
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ عُلْ)
نام محلی از معبر راه آهن تهران و بندرشاه واقع در 88 هزارگزی تهران. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایستگاه راه آهن شمال و شرق میان ابردژ و گرمسار
لغت نامه دهخدا
(کَ)
طعنه و سرزنش را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مصحف گواژ است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گواژ و گواژه شود:
کند طبع او بحر را سرزنش
زند جود او در معادن کواژ.
شمس فخری (چ صادق کیا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کویج
تصویر کویج
آلوی کوهی زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویچ
تصویر کویچ
ولیک (بیشتر در اطراف تهران و همدان مستعمل است)، زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
زمین بی آب و شوره زار باشد و آنرا بعربی قراح گویند، زمین شوره زار و بی آب و گیاه، کویر نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویز
تصویر کویز
گوشه خانه، کنج خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویش
تصویر کویش
ظرف دوغ و ماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویل
تصویر کویل
شکوفه بابونه زهر بابونج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواژ
تصویر کواژ
سرزنش، شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویر
تصویر کویر
((کَ))
زمین وسیع و شوره زار، شیر ژیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کویز
تصویر کویز
((کَ))
کنج و گوشه خانه، پیمانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواژ
تصویر کواژ
((کَ))
طعنه، سرزنش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کویش
تصویر کویش
((کَ))
کویشه. گویس. گویش. گویشه، ظرف دوغ و ماست
فرهنگ فارسی معین