بخیۀ درشت که با دست در روی پارچه و جامه می زنند تا بعد جای آن را با چرخ خیاطی بدوزند کوک زدن: بخیه زدن، به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن کوک شدن: کنایه از خشمناک شدن کوک کردن: در موسیقی مرتب کردن و هماهنگ ساختن آلات موسیقی، پیچاندن فنر ساعت که به کار بیفتد
بخیۀ درشت که با دست در روی پارچه و جامه می زنند تا بعد جای آن را با چرخ خیاطی بدوزند کوک زدن: بخیه زدن، به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن کوک شدن: کنایه از خشمناک شدن کوک کردن: در موسیقی مرتب کردن و هماهنگ ساختن آلات موسیقی، پیچاندن فنر ساعت که به کار بیفتد
کک. زغال سنگ که یک بار سوخته و خاموش شده و بازسوختنی در آن هست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کک. زغالی که از سوختن ناقص یا تصفیۀ تقطیر زغال سنگ حاصل شود. کک تقریباً کربن خالص است و بدون بجا گذاشتن خاکستر کاملاً می سوزد و حرارت زیاد تولید می کند و بدین جهت یکی از مواد سوختنی بسیار عالی جهت کوره های ذوب آهن و دیگر فلزات است. معمولاً جهت تهیۀ کک، زغال سنگ را در کوره های مخصوص با جریان هوای کم می سوزانندتا گازها و دیگر مواد خارجی آن بسوزد و کک باقی ماند. (فرهنگ فارسی معین ذیل کک). و رجوع به کک شود
کک. زغال سنگ که یک بار سوخته و خاموش شده و بازسوختنی در آن هست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کک. زغالی که از سوختن ناقص یا تصفیۀ تقطیر زغال سنگ حاصل شود. کک تقریباً کربن خالص است و بدون بجا گذاشتن خاکستر کاملاً می سوزد و حرارت زیاد تولید می کند و بدین جهت یکی از مواد سوختنی بسیار عالی جهت کوره های ذوب آهن و دیگر فلزات است. معمولاً جهت تهیۀ کک، زغال سنگ را در کوره های مخصوص با جریان هوای کم می سوزانندتا گازها و دیگر مواد خارجی آن بسوزد و کک باقی ماند. (فرهنگ فارسی معین ذیل کک). و رجوع به کُک شود
شارل پل دو. درام نویس فرانسوی (1794-1871 میلادی). فرزند یکی از بانکداران هلندی بود که پدرش در جریان انقلاب کبیر فرانسه محکوم به اعدام گردید و کوک و مادرش در سن 15سالگی دریکی از خانه های بانک سکونت یافتند. این خانه بجای آنکه مرکز رفت و آمد بازرگانان باشد محل تجمع ادبا و نویسندگان گردید. او اولین رمان خود را به نام ’فرزند زنم’ در سال 1813 میلادی نوشت و آثار فراوانی انتشار داد، از آن جمله: ’گوستاو شریر’ (1821 میلادی) ، ’همسایه ام رایموند’ (1822 میلادی) ، ’مسیو دیپون’ (1824 میلادی) ، ’شیرفروش ونت فرمیل’ (1827 میلادی). و جز اینها. (از لاروس)
شارل پل دو. درام نویس فرانسوی (1794-1871 میلادی). فرزند یکی از بانکداران هلندی بود که پدرش در جریان انقلاب کبیر فرانسه محکوم به اعدام گردید و کوک و مادرش در سن 15سالگی دریکی از خانه های بانک سکونت یافتند. این خانه بجای آنکه مرکز رفت و آمد بازرگانان باشد محل تجمع ادبا و نویسندگان گردید. او اولین رمان خود را به نام ’فرزند زنم’ در سال 1813 میلادی نوشت و آثار فراوانی انتشار داد، از آن جمله: ’گوستاو شریر’ (1821 میلادی) ، ’همسایه ام رایموند’ (1822 میلادی) ، ’مسیو دیپون’ (1824 میلادی) ، ’شیرفروش ونت فرمیل’ (1827 میلادی). و جز اینها. (از لاروس)
به معنی کمان باشد، (برهان)، کمان، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، آواز و صدای بسیار بلند را نیز گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، آواز بلند، (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، آواز بلند، صدای بلند، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوکاشود، هماهنگ ساختن سازها و موافق نمودن آوازها باشد، (از برهان)، هماهنگ ساختن تار و چغانه و رباب و ساختگی آنها را گویند، هماهنگی ساز و موافقت آوازها، (ناظم الاطباء)، آهنگ (دادن) سازها، میزان کردن آلات موسیقی، (فرهنگ فارسی معین) : روزی که ز زمار شود زمر فناکوک هر سور که جوید عدویش گردد از او سوک بر رمح ویش اعداآون چوبه شب چوک بی خویش به گردش بر چون پنبه که بر دوک، رضا قلی خان هدایت (از انجمن آرا)، - ساعت دسته کوک، ساعتی که پیچاندن فنر آن به وسیلۀ دستۀ مخصوصی که در ساعت تعبیه شده انجام گیرد، - ساعت شب کوک، ساعتی که به هنگام غروب آفتاب میزان می شده و در آن وقت که ساعت شمار دوازده را نشان می داده آن را کوک می کردند، - ساعت ظهرکوک، ساعتی که ظهر هنگام میزان شود، چنانکه هم اکنون بیشتر متداول است و این ساعت را ظهر به ظهر کوک کنند، - کوک بودن ساعت، منظم شدن عمل دستگاه ساعت به وسیلۀ پیچاندن فنری مخصوص، (فرهنگ فارسی معین)، - کوک دررفتن، شکستن فنر یا از جا دررفتن آن در وسایل کوکی مانند ساعت و بعضی انواع اسباب بازی، گاهی آدمی راکه مسلسل حرف می زند و بر اثر عصبانیت یا علل دیگر مجال حرف زدن به دیگران نمی دهد و تا صحبتش تمام نشده است از حرف زدن نمی ایستد، گویند: کوکش دررفته است، یا مثل ساعتی که کوکش دررفته باشد حرف می زند، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، - کوک کار، شیوۀ آن، لم آن، سر آن، قسمت فنی آن: کوک کار را دانستن یا ندانستن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - کوک و کلک کردن، رجوع به ’کوک و کلک’ شود، ، ساز (یا سازهایی) که اوتارش تنظیم شده و آهنگ مطلوب دارد، (فرهنگ فارسی معین)، در موسیقی، هر یک از نغمات 360گانه ای که اهل ختا برای ’شدرغو’ ساخته اند، (فرهنگ فارسی معین)، - کوک ختایی، جمیع نغمات ’شدرغو’ گردآوردۀ اهل ختای که 360 کوک باشد، (فرهنگ فارسی معین)، ، دو پاره جامه را بهم پیوند کردن بود به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاد نشود، (فرهنگ جهانگیری)، بخیه های دوردور را نیز گفته اند که به طریق استعجال بر دو پارچه ای که خواهند پیوند کنند، زنند تا در دوختن کم و زیاد نشود، (برهان)، دو پارچۀ جامه به هم پیوند کردن و بخیه های دوردور زدن را که وقت دوختن کم و زیاد نشود نیز کوک گویند، (آنندراج)، در خیاطی، بخیه ای که با دست در روی پارچه و جامه زنند، (فرهنگ فارسی معین)، بخیۀفراخ، دوختنی سخت گشاده، بخیۀ دورادور، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، اصطلاحی است در خیاطی و آن زدن بخیه های بسیار درشت چند سانتیمتری است به پارچه ای برای وصل کردن موقت قطعات آن به یکدیگر و امتحان کردن آن تا اگر مناسب است دوخته شود، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، - توی کوک کسی یا چیزی رفتن، او را انتقاد کردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، درباره کسی یا چیزی دقت کردن و او را تحت نظر قراردادن یا درباره اش به تفکر و تعمق پرداختن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، ، تره ای است، گروهی کاهو خوانند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 270)، با ثانی مجهول به معنی کاهو باشد و آن تره ای است که خوردن آن خواب آورد و به عربی خس گویندش، (برهان)، به ثانی مجهول تره ای است که بخورند و خوردن آن خواب آورد و آن را به پارسی کاهو وبه عربی خس خوانند، (آنندراج)، کاهو و کاهوی منوم، (ناظم الاطباء)، کاهو، خس، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار با فراق روی او داروی بی خوابی شود، خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 270)، پسر خواجه دست برد به کوک خواجه او را بزد به تیر تموک، عماره (از فرهنگ اسدی نخجوانی)، ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا، لبیبی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و آب کوک که او را به تازی مأالخس گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و اندر ابتدا هر دو نوع آب گشنیز تر و آب کوک ... اندر دهان می دارند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خس بود در لفظ تازی کوک و اندر شاعری کوک زن بر سوزنی گر خوش برآید لفظ خس، سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، فتنه راز آرزوی خواب امان هوس کوک و کوکنار گرفت، انوری (از یادداشت ایضاً)، جایی رسیده بأس تو کز بهر خواب امن بگرفته امن را هوس کوک و کوکنار، انوری (از یادداشت ایضاً)، بخفت بخت حسودت چنانکه پنداری زمانه روز و شبش کوک و کوکنار دهد، ظهیر (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چه خواهم کرد کوکی را که از وی نخورده خواب غفلت می فزاید، رضی الدین نیشابوری، همچنانکه میوه و کوک ها که نو می رسد اولش را می خورند و دگرها را رها می کنند، (کتاب المعارف)، شقاقل بشکند باه و نماید کوک بیداری کند خون تیره عناب و فزاید درد سر چندان، سیدذوالفقار (از آنندراج)، ، به معنی سرفه هم آمده است، (برهان)، به معنی سرفه که آن را به عربی سعال گویند و از این جهت غوزۀ خشخاش را کوکنار گویند که به سرفه مفید هست، (غیاث)، به معنی سرفه که آن را کیوا نیز گویند، آمده بنابراین غوزۀ خشخاش را نارکیوا و کوکنار گویند و آنان که به جای واو، ’ا’ می آورند بر خطا باشند، (آنندراج) (انجمن آرا)، سعال و سرفه، (ناظم الاطباء)، در گنابادی ’که که’ (آواز سرفه) و در مازندرانی کهه، (حاشیۀ برهان چ معین)، گنبد را خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، و به معنی گنبذی هم هست، (برهان)، گنبد و قبه، (ناظم الاطباء)، گنبد، (فرهنگ فارسی معین)، تکمه ها که بر درخت زند پیش ازبهار، و از آن برگ و گل و شاخ برآید، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پاره ای از پوست شاخی نو که برگیرند و بر شاخ درختی دیگر نهند پیوند کردن را، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، به ضم کاف و واو غیرملفوظ و سکون کاف عربی در ترکی بیخ و ریشه درخت، (غیاث)، خشمگین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در تداول عامه، عصبانی، خشمگین، (فرهنگ فارسی معین)، - کوک بودن از دست کسی، در تداول عامه، عصبانی بودن از دست وی، (فرهنگ فارسی معین)، عصبانی و ناراحت و خشمگین بودن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، ، در حد کمال خوبی: قلیانی کوک، دماغت چاق است ؟ کیفت کوک است ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - آجیل کسی کوک بودن، اسباب معاش او از هر جهت و بیشتر از حیث غذا به خوبی فراهم بودن، (امثال و حکم ج 1 ص 18)، - رختش یا لباسش کوک بودن، یعنی به قدر کافی جامه بر تن داشتن و سرما نخوردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - کوک بودن چیزی، مهیا و آماده بودن آن، در حد کمال خوبی بودن آن چیز، - کوک بودن وافور، آمادۀ کامل بودن وافور برای کشیده شدن (بر اثر گرم شدن نزدیک آتش)، (فرهنگ فارسی معین)، - کیف کسی کوک بودن، اسباب تنعمی تمام داشته بودن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
به معنی کمان باشد، (برهان)، کمان، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، آواز و صدای بسیار بلند را نیز گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، آواز بلند، (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، آواز بلند، صدای بلند، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوکاشود، هماهنگ ساختن سازها و موافق نمودن آوازها باشد، (از برهان)، هماهنگ ساختن تار و چغانه و رباب و ساختگی آنها را گویند، هماهنگی ساز و موافقت آوازها، (ناظم الاطباء)، آهنگ (دادن) سازها، میزان کردن آلات موسیقی، (فرهنگ فارسی معین) : روزی که ز زمار شود زمر فناکوک هر سور که جوید عدویش گردد از او سوک بر رمح ویش اعداآون چوبه شب چوک بی خویش به گردش بر چون پنبه که بر دوک، رضا قلی خان هدایت (از انجمن آرا)، - ساعت دسته کوک، ساعتی که پیچاندن فنر آن به وسیلۀ دستۀ مخصوصی که در ساعت تعبیه شده انجام گیرد، - ساعت شب کوک، ساعتی که به هنگام غروب آفتاب میزان می شده و در آن وقت که ساعت شمار دوازده را نشان می داده آن را کوک می کردند، - ساعت ظهرکوک، ساعتی که ظهر هنگام میزان شود، چنانکه هم اکنون بیشتر متداول است و این ساعت را ظهر به ظهر کوک کنند، - کوک بودن ساعت، منظم شدن عمل دستگاه ساعت به وسیلۀ پیچاندن فنری مخصوص، (فرهنگ فارسی معین)، - کوک دررفتن، شکستن فنر یا از جا دررفتن آن در وسایل کوکی مانند ساعت و بعضی انواع اسباب بازی، گاهی آدمی راکه مسلسل حرف می زند و بر اثر عصبانیت یا علل دیگر مجال حرف زدن به دیگران نمی دهد و تا صحبتش تمام نشده است از حرف زدن نمی ایستد، گویند: کوکش دررفته است، یا مثل ساعتی که کوکش دررفته باشد حرف می زند، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، - کوک ِ کار، شیوۀ آن، لم آن، سر آن، قسمت فنی آن: کوک کار را دانستن یا ندانستن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - کوک و کلک کردن، رجوع به ’کوک و کلک’ شود، ، ساز (یا سازهایی) که اوتارش تنظیم شده و آهنگ مطلوب دارد، (فرهنگ فارسی معین)، در موسیقی، هر یک از نغمات 360گانه ای که اهل ختا برای ’شدرغو’ ساخته اند، (فرهنگ فارسی معین)، - کوک ختایی، جمیع نغمات ’شدرغو’ گردآوردۀ اهل ختای که 360 کوک باشد، (فرهنگ فارسی معین)، ، دو پاره جامه را بهم پیوند کردن بود به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاد نشود، (فرهنگ جهانگیری)، بخیه های دوردور را نیز گفته اند که به طریق استعجال بر دو پارچه ای که خواهند پیوند کنند، زنند تا در دوختن کم و زیاد نشود، (برهان)، دو پارچۀ جامه به هم پیوند کردن و بخیه های دوردور زدن را که وقت دوختن کم و زیاد نشود نیز کوک گویند، (آنندراج)، در خیاطی، بخیه ای که با دست در روی پارچه و جامه زنند، (فرهنگ فارسی معین)، بخیۀفراخ، دوختنی سخت گشاده، بخیۀ دورادور، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، اصطلاحی است در خیاطی و آن زدن بخیه های بسیار درشت چند سانتیمتری است به پارچه ای برای وصل کردن موقت قطعات آن به یکدیگر و امتحان کردن آن تا اگر مناسب است دوخته شود، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، - توی کوک کسی یا چیزی رفتن، او را انتقاد کردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، درباره کسی یا چیزی دقت کردن و او را تحت نظر قراردادن یا درباره اش به تفکر و تعمق پرداختن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، ، تره ای است، گروهی کاهو خوانند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 270)، با ثانی مجهول به معنی کاهو باشد و آن تره ای است که خوردن آن خواب آورد و به عربی خس گویندش، (برهان)، به ثانی مجهول تره ای است که بخورند و خوردن آن خواب آورد و آن را به پارسی کاهو وبه عربی خس خوانند، (آنندراج)، کاهو و کاهوی منوم، (ناظم الاطباء)، کاهو، خس، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار با فراق روی او داروی بی خوابی شود، خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 270)، پسر خواجه دست برد به کوک خواجه او را بزد به تیر تموک، عماره (از فرهنگ اسدی نخجوانی)، ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا، لبیبی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و آب کوک که او را به تازی مأالخس گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و اندر ابتدا هر دو نوع آب گشنیز تر و آب کوک ... اندر دهان می دارند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خس بود در لفظ تازی کوک و اندر شاعری کوک زن بر سوزنی گر خوش برآید لفظ خس، سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، فتنه راز آرزوی خواب امان هوس کوک و کوکنار گرفت، انوری (از یادداشت ایضاً)، جایی رسیده بأس تو کز بهر خواب امن بگرفته امن را هوس کوک و کوکنار، انوری (از یادداشت ایضاً)، بخفت بخت حسودت چنانکه پنداری زمانه روز و شبش کوک و کوکنار دهد، ظهیر (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چه خواهم کرد کوکی را که از وی نخورده خواب غفلت می فزاید، رضی الدین نیشابوری، همچنانکه میوه و کوک ها که نو می رسد اولش را می خورند و دگرها را رها می کنند، (کتاب المعارف)، شقاقل بشکند باه و نماید کوک بیداری کند خون تیره عناب و فزاید درد سر چندان، سیدذوالفقار (از آنندراج)، ، به معنی سرفه هم آمده است، (برهان)، به معنی سرفه که آن را به عربی سعال گویند و از این جهت غوزۀ خشخاش را کوکنار گویند که به سرفه مفید هست، (غیاث)، به معنی سرفه که آن را کیوا نیز گویند، آمده بنابراین غوزۀ خشخاش را نارکیوا و کوکنار گویند و آنان که به جای واو، ’اِ’ می آورند بر خطا باشند، (آنندراج) (انجمن آرا)، سعال و سرفه، (ناظم الاطباء)، در گنابادی ’که که’ (آواز سرفه) و در مازندرانی کهه، (حاشیۀ برهان چ معین)، گنبد را خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، و به معنی گنبذی هم هست، (برهان)، گنبد و قبه، (ناظم الاطباء)، گنبد، (فرهنگ فارسی معین)، تکمه ها که بر درخت زند پیش ازبهار، و از آن برگ و گل و شاخ برآید، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پاره ای از پوست شاخی نو که برگیرند و بر شاخ درختی دیگر نهند پیوند کردن را، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، به ضم کاف و واو غیرملفوظ و سکون کاف عربی در ترکی بیخ و ریشه درخت، (غیاث)، خشمگین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در تداول عامه، عصبانی، خشمگین، (فرهنگ فارسی معین)، - کوک بودن از دست کسی، در تداول عامه، عصبانی بودن از دست وی، (فرهنگ فارسی معین)، عصبانی و ناراحت و خشمگین بودن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، ، در حد کمال خوبی: قلیانی کوک، دماغت چاق است ؟ کیفت کوک است ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - آجیل کسی کوک بودن، اسباب معاش او از هر جهت و بیشتر از حیث غذا به خوبی فراهم بودن، (امثال و حکم ج 1 ص 18)، - رختش یا لباسش کوک بودن، یعنی به قدر کافی جامه بر تن داشتن و سرما نخوردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - کوک بودن چیزی، مهیا و آماده بودن آن، در حد کمال خوبی بودن آن چیز، - کوک بودن وافور، آمادۀ کامل بودن وافور برای کشیده شدن (بر اثر گرم شدن نزدیک آتش)، (فرهنگ فارسی معین)، - کیف کسی کوک بودن، اسباب تنعمی تمام داشته بودن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
به زبان ترکی رنگ کبود را خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، به زبان ترکی کبود باشد، (فرهنگ رشیدی)، به ترکی به واو معروف به معنی کبود و نیلگون، (غیاث)، به زبان ترکی رنگ کبود را کوک و کوک گنبد، یعنی گنبد کبود و از این روی آلوچه نرسیده را کوکجه خوانند و بر سبز نیز اطلاق کنند اما ترکان عراق به ضم کاف فارسی و واو معدوله گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، به ترکی کبود، آبی، (فرهنگ فارسی معین) : جدول کشید صفحۀ کوک افق به نال بیرنگ زد رواق معلق به مشک ناب، نزاری (از فرهنگ جهانگیری)، ، به ضم کاف و واو غیرملفوظ و سکون کاف عربی، در ترکی به معنی چاق و تندرست، (غیاث)
به زبان ترکی رنگ کبود را خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، به زبان ترکی کبود باشد، (فرهنگ رشیدی)، به ترکی به واو معروف به معنی کبود و نیلگون، (غیاث)، به زبان ترکی رنگ کبود را کوک و کوک گنبد، یعنی گنبد کبود و از این روی آلوچه نرسیده را کوکجه خوانند و بر سبز نیز اطلاق کنند اما ترکان عراق به ضم کاف فارسی و واو معدوله گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، به ترکی کبود، آبی، (فرهنگ فارسی معین) : جدول کشید صفحۀ کوک افق به نال بیرنگ زد رواق معلق به مشک ناب، نزاری (از فرهنگ جهانگیری)، ، به ضم کاف و واو غیرملفوظ و سکون کاف عربی، در ترکی به معنی چاق و تندرست، (غیاث)
آواز بلند، میزان کردن یک آلت موسیقی مطابق دستگاهی خاص، ابزاری در ساعت یا بعضی از اسباب بازی ها که با پیچاندن فنر مخصوص ساعت را تنظیم یا اسباب بازی را به کار می اندازد توی کوک کسی یا چیزی رفتن: کنایه از درباره آن مطالعه و بررسی کردن
آواز بلند، میزان کردن یک آلت موسیقی مطابق دستگاهی خاص، ابزاری در ساعت یا بعضی از اسباب بازی ها که با پیچاندن فنر مخصوص ساعت را تنظیم یا اسباب بازی را به کار می اندازد توی کوک کسی یا چیزی رفتن: کنایه از درباره آن مطالعه و بررسی کردن
ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند و در آن شراب بخورند، ساغر، بکوک، بلوتک، بلوک، تلوک، برای مثال می گسار اندر تکوک شاهوار / خور به شادی روزگار بهار (رودکی - مجمع الفرس - تکوک)
ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند و در آن شراب بخورند، ساغر، بَکوک، بُلوتَک، بلوک، تُلوک، برای مِثال می گسار اندر تکوک شاهوار / خور به شادی روزگار بهار (رودکی - مجمع الفرس - تکوک)
پارسی تازی گشته مکوک: ماکو که ماشوره در میان آن کرده جامه دوزند مانند مکوک کج اندر کف جولاهه سد تار بریدی تا در تار دگر رفتی (مولانا)، گونه ای آبخوری، سنگی برابر با یک ششم کفیز افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
پارسی تازی گشته مکوک: ماکو که ماشوره در میان آن کرده جامه دوزند مانند مکوک کج اندر کف جولاهه سد تار بریدی تا در تار دگر رفتی (مولانا)، گونه ای آبخوری، سنگی برابر با یک ششم کفیز افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 16 قفیز یا 5 من
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 16 قفیز یا 5 من