بخیۀ درشت که با دست در روی پارچه و جامه می زنند تا بعد جای آن را با چرخ خیاطی بدوزند کوک زدن: بخیه زدن، به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن کوک شدن: کنایه از خشمناک شدن کوک کردن: در موسیقی مرتب کردن و هماهنگ ساختن آلات موسیقی، پیچاندن فنر ساعت که به کار بیفتد بخیۀ درشت که با دست در روی پارچه و جامه می زنند تا بعد جای آن را با چرخ خیاطی بدوزند کوک زدن: بخیه زدن، به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن کوک شدن: کنایه از خشمناک شدن کوک کردن: در موسیقی مرتب کردن و هماهنگ ساختن آلات موسیقی، پیچاندن فنر ساعت که به کار بیفتد