جدول جو
جدول جو

معنی کوک

کوک
به معنی کمان باشد، (برهان)، کمان، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، آواز و صدای بسیار بلند را نیز گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، آواز بلند، (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، آواز بلند، صدای بلند، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوکاشود، هماهنگ ساختن سازها و موافق نمودن آوازها باشد، (از برهان)، هماهنگ ساختن تار و چغانه و رباب و ساختگی آنها را گویند، هماهنگی ساز و موافقت آوازها، (ناظم الاطباء)، آهنگ (دادن) سازها، میزان کردن آلات موسیقی، (فرهنگ فارسی معین) :
روزی که ز زمار شود زمر فناکوک
هر سور که جوید عدویش گردد از او سوک
بر رمح ویش اعداآون چوبه شب چوک
بی خویش به گردش بر چون پنبه که بر دوک،
رضا قلی خان هدایت (از انجمن آرا)،
- ساعت دسته کوک، ساعتی که پیچاندن فنر آن به وسیلۀ دستۀ مخصوصی که در ساعت تعبیه شده انجام گیرد،
- ساعت شب کوک، ساعتی که به هنگام غروب آفتاب میزان می شده و در آن وقت که ساعت شمار دوازده را نشان می داده آن را کوک می کردند،
- ساعت ظهرکوک، ساعتی که ظهر هنگام میزان شود، چنانکه هم اکنون بیشتر متداول است و این ساعت را ظهر به ظهر کوک کنند،
- کوک بودن ساعت، منظم شدن عمل دستگاه ساعت به وسیلۀ پیچاندن فنری مخصوص، (فرهنگ فارسی معین)،
- کوک دررفتن، شکستن فنر یا از جا دررفتن آن در وسایل کوکی مانند ساعت و بعضی انواع اسباب بازی، گاهی آدمی راکه مسلسل حرف می زند و بر اثر عصبانیت یا علل دیگر مجال حرف زدن به دیگران نمی دهد و تا صحبتش تمام نشده است از حرف زدن نمی ایستد، گویند: کوکش دررفته است، یا مثل ساعتی که کوکش دررفته باشد حرف می زند، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)،
- کوک کار، شیوۀ آن، لم آن، سر آن، قسمت فنی آن: کوک کار را دانستن یا ندانستن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کوک و کلک کردن، رجوع به ’کوک و کلک’ شود،
،
ساز (یا سازهایی) که اوتارش تنظیم شده و آهنگ مطلوب دارد، (فرهنگ فارسی معین)،
در موسیقی، هر یک از نغمات 360گانه ای که اهل ختا برای ’شدرغو’ ساخته اند، (فرهنگ فارسی معین)،
- کوک ختایی، جمیع نغمات ’شدرغو’ گردآوردۀ اهل ختای که 360 کوک باشد، (فرهنگ فارسی معین)،
، دو پاره جامه را بهم پیوند کردن بود به طریق استعجال تا در دوختن کم و زیاد نشود، (فرهنگ جهانگیری)، بخیه های دوردور را نیز گفته اند که به طریق استعجال بر دو پارچه ای که خواهند پیوند کنند، زنند تا در دوختن کم و زیاد نشود، (برهان)، دو پارچۀ جامه به هم پیوند کردن و بخیه های دوردور زدن را که وقت دوختن کم و زیاد نشود نیز کوک گویند، (آنندراج)، در خیاطی، بخیه ای که با دست در روی پارچه و جامه زنند، (فرهنگ فارسی معین)، بخیۀفراخ، دوختنی سخت گشاده، بخیۀ دورادور، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، اصطلاحی است در خیاطی و آن زدن بخیه های بسیار درشت چند سانتیمتری است به پارچه ای برای وصل کردن موقت قطعات آن به یکدیگر و امتحان کردن آن تا اگر مناسب است دوخته شود، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)،
- توی کوک کسی یا چیزی رفتن، او را انتقاد کردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، درباره کسی یا چیزی دقت کردن و او را تحت نظر قراردادن یا درباره اش به تفکر و تعمق پرداختن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)،
، تره ای است، گروهی کاهو خوانند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 270)، با ثانی مجهول به معنی کاهو باشد و آن تره ای است که خوردن آن خواب آورد و به عربی خس گویندش، (برهان)، به ثانی مجهول تره ای است که بخورند و خوردن آن خواب آورد و آن را به پارسی کاهو وبه عربی خس خوانند، (آنندراج)، کاهو و کاهوی منوم، (ناظم الاطباء)، کاهو، خس، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار
با فراق روی او داروی بی خوابی شود،
خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 270)،
پسر خواجه دست برد به کوک
خواجه او را بزد به تیر تموک،
عماره (از فرهنگ اسدی نخجوانی)،
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا،
لبیبی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
و آب کوک که او را به تازی مأالخس گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و اندر ابتدا هر دو نوع آب گشنیز تر و آب کوک ... اندر دهان می دارند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
خس بود در لفظ تازی کوک و اندر شاعری
کوک زن بر سوزنی گر خوش برآید لفظ خس،
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
فتنه راز آرزوی خواب امان
هوس کوک و کوکنار گرفت،
انوری (از یادداشت ایضاً)،
جایی رسیده بأس تو کز بهر خواب امن
بگرفته امن را هوس کوک و کوکنار،
انوری (از یادداشت ایضاً)،
بخفت بخت حسودت چنانکه پنداری
زمانه روز و شبش کوک و کوکنار دهد،
ظهیر (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
چه خواهم کرد کوکی را که از وی
نخورده خواب غفلت می فزاید،
رضی الدین نیشابوری،
همچنانکه میوه و کوک ها که نو می رسد اولش را می خورند و دگرها را رها می کنند، (کتاب المعارف)،
شقاقل بشکند باه و نماید کوک بیداری
کند خون تیره عناب و فزاید درد سر چندان،
سیدذوالفقار (از آنندراج)،
، به معنی سرفه هم آمده است، (برهان)، به معنی سرفه که آن را به عربی سعال گویند و از این جهت غوزۀ خشخاش را کوکنار گویند که به سرفه مفید هست، (غیاث)، به معنی سرفه که آن را کیوا نیز گویند، آمده بنابراین غوزۀ خشخاش را نارکیوا و کوکنار گویند و آنان که به جای واو، ’ا’ می آورند بر خطا باشند، (آنندراج) (انجمن آرا)، سعال و سرفه، (ناظم الاطباء)، در گنابادی ’که که’ (آواز سرفه) و در مازندرانی کهه، (حاشیۀ برهان چ معین)، گنبد را خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، و به معنی گنبذی هم هست، (برهان)، گنبد و قبه، (ناظم الاطباء)، گنبد، (فرهنگ فارسی معین)، تکمه ها که بر درخت زند پیش ازبهار، و از آن برگ و گل و شاخ برآید، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پاره ای از پوست شاخی نو که برگیرند و بر شاخ درختی دیگر نهند پیوند کردن را، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، به ضم کاف و واو غیرملفوظ و سکون کاف عربی در ترکی بیخ و ریشه درخت، (غیاث)،
خشمگین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در تداول عامه، عصبانی، خشمگین، (فرهنگ فارسی معین)،
- کوک بودن از دست کسی، در تداول عامه، عصبانی بودن از دست وی، (فرهنگ فارسی معین)، عصبانی و ناراحت و خشمگین بودن، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)،
، در حد کمال خوبی: قلیانی کوک، دماغت چاق است ؟ کیفت کوک است ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- آجیل کسی کوک بودن، اسباب معاش او از هر جهت و بیشتر از حیث غذا به خوبی فراهم بودن، (امثال و حکم ج 1 ص 18)،
- رختش یا لباسش کوک بودن، یعنی به قدر کافی جامه بر تن داشتن و سرما نخوردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کوک بودن چیزی، مهیا و آماده بودن آن، در حد کمال خوبی بودن آن چیز،
- کوک بودن وافور، آمادۀ کامل بودن وافور برای کشیده شدن (بر اثر گرم شدن نزدیک آتش)، (فرهنگ فارسی معین)،
- کیف کسی کوک بودن، اسباب تنعمی تمام داشته بودن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا